Last updated 1 month, 2 weeks ago
سيرافقك قلبي إلى اخر العمر
- لطلب تمويل تواصل ← : @ooooow
- قناة التمويلات : @xxxxzz
Last updated 3 weeks ago
https://t.me/hjjhhhjjnkkjhgg1234
Last updated 2 months, 2 weeks ago
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم وَ الِعَن أعدائهم أَجْمعين
🍎فضیلت شماره 4927
و في كتاب المناقب مسندا الى صعصعة بن صوحان انه دخل على امير المؤمنين عليه السّلام لما ضرب فقل يا امير المؤمنين أنت افضل ام آدم ابو البشر؟ قال علي عليه السّلام تزكية المرء نفسه قبيح لكن قال اللّه تعالى لادم يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ و انا اكثر الاشياء اباحها لي و تركتها و ما قاربتها ثم قال أنت افضل يا امير المؤمنين أم نوح قال علي عليه السّلام ان نوحا دعا على قومه و انا ما دعوت على ظالمي حقي و ابن نوح كان كافرا و ابناي سيدا شباب اهل الحنة قال انت افضل ام موسى قال عليه السّلام ان اللّه تعالى ارسل موسى الى فرعون فقال اني اخاف ان يقتلوني حت قال اللّه تعالى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ و قال رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ و انا ما خفت حين ارسلني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بتبليغ سورة براءة ان اقرأها على قريش في الموسم مع اني كنت قتلت كثيرا من صناديدهم فذهبت بها اليهم و قرأتها عليهم و ما خفتهم ثم قال انت افضل ام عيسى بن مريم قال عيسى عليه السّلام كانت امه في بيت المقدس فلما جاء وقت ولادتها سمعت قائلا يقول اخرجي هذا بيت العبادة لا بيت الولادة و انا امي فاطمة بنت اسد لما قرب وضع حملها كانت في الحرم فانشق حايط الكعبة و سمعت قائلا يقول ادخلي فدخلت في وسط البيت و انا ولدت به و ليس لاحد هذه الفضيلة لا قبلي و لا بعدي.
🍐الأنوار النعمانية 1/27
در کتاب مناقب که به صعصعه بن صوحان اسناد داده است که او به نزد امیرالمؤمنین سلام اللّه علیه داخل شد در وقتی که حضرت ضربه خوردند گفت ای امیرالمؤمنین تو برتری یا آدم ابوالبشر؟
حضرت فرمودند شخصی خودش را تعریف کند قبیح است ولی خدای تعالی به آدم گفت تو و زوجه ات در بهشت ساکن شوید و هر چه خواستید بخورید ولی نزدیک این درخت نشوید که از ظالمان خواهید بود ولی اکثر چیز هارا خدا برای من مباح قرار داده ولی من ترک کردم و نزدیک نشدم
سپس گفت یا امیرالمؤمنین تو برتری یا نوح؟ حضرت فرمودند نوح قومش را نفرین کرد ولی من ظالمان حقم را نفرین نکردم, پسر نوح کافر بود ولی پسران من دو سید اهل بهشت اند
گفت تو برتری یا موسی؟
فرمودند خداوند تعالی موسی را به سوی فرعون فرستاد موسی گفت می ترسم که کشته شوم تا اینکه خدا فرمودند نترس که پیش من مرسلین نمی ترسند و گفت خدایا من یک نفر از آنها را کشته ام می ترسم مرا بکشند در حالی که وقتی رسول خدا مرا فرستاد به تبلیغ سوره برائت که در ایام حج بر قریش بخوانم در حالی که من بسیاری از بزرگان آنها را کشته بودم اما به سوی آنها رفتم و آیات را خواندم و نترسیدم
سپس گفت تو برتری یا عیسی بن مریم؟
فرمودند عیسی مادرش در بیت المقدس بود وقتی زمان ولادت او رسید شنید گوینده ای می گوید خارج شو که اینجا جای عبادت است نه ولادت در حالی مادرم فاطمه دختر اسد وقتی زمان وضع حمل او نزدیک شد در حرم دیوار کعبه شکافته شد و شنید گوینده ای می گوید داخل شو پس به وسط خانه داخل شد و من متولد شدم و برای احدی قبل و بعد من چنین فضیلتی نیست.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم وَ الِعَن أعدائهم أَجْمعين
🍎فضیلت شماره 4926
عن الإمام الصادق عليه السلام: عليكم بالزهراء، استغيثوا باسمها ونادوا مولاتكم فاطمة، وحينئذ تقضى حاجتكم، وتنالون مطلبكم.
🍐الأسرار الفاطمية ص 38
امام صادق سلام الله علیه فرمود: برشما باد به حضرت زهرا سلام الله علیها،به اسم او استغاثه کنید و مولای خود فاطمه را صدا بزنید تا حاجت های شما برطرف شود و به مرادتان برسید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم وَ الِعَن أعدائهم أَجْمعين
🍎فضیلت شماره 4925
حضرت فضه دختر پادشاه حبشه بود، چون وارد به خانه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها شد،دید که حضرت فاطمه سلام اللّه علیها دست آس می کشد و بر لباسی که بر برداشت چند جای آن را از لیف خرما وصله نموده بود.فضه با خود گفت که من دختر پادشاه باشم و این بی بی من باشد که از پریشانی لباس در بر ندارد.پس در آن حال حضرت فاطمه سلام اللّه علیها از برای نماز برخواست.
فضه با خود گفت بروم در حجره حضرت فاطمه سلام اللّه علیها گردش نمایم.ببینم که چیزی دارد یا آنکه باین فقر و پریشانیند.
پس چون فضه حجرهای حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را گردش نمود دید که یک تخته پوست و کاسه سوفالی و... و دست آسیاب و چیزی دیگر در خانه ندارند.حضرت فضه گریست بر احوال بی بی خود حضرت فاطمه سلام اللّه علیها.پس در آن وقت حضرت فضه قدری اکسیر همراه داشت و به یک قطعه مس شکسته در گوشه خانه افتاده، آن مس را برداشت و اکسیر بر آن زد فی الحال طلا شد.چون حضرت امیرالمومنین سلام اللّه علیه داخل به خانه شدند،حضرت فضه آن قطعه طلا را به نزد آقای خود آورد و عرض کرد:ای مولای من بی بی من فاطمه سلام اللّه علیها لباس ندارد و این طلا را ساخته ام که بی بی من صرف نماید.و در آن وقت حضرت امیرالمومنین سلام اللّه علیه از سخن حضرت فضه به گریه درآمدند و فرمودند که ای فضه برو و جانماز حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را بردار و ببین چه خواهی دید.
چون فضه جانماز بی بی خود حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از زمین برداشت، دید که در زیر آن نهر طلای عظیم جاریست.چون فضه به دید حیرت نمود و به خدمت حضرت امیر سلام اللّه علیه برگشت.حضرت فرمودند که ای فضه مرتبه بی بی خود را دیدی؟
عرض کرد بلی ای مولای من.پس حضرت اشاره به صحن خانه نمود،فی الحال هفتاد قطعه طلا مانند گردن شتر از زمین بیرون آمد و بر روی هم می غلطیدن و در صحن خانه راه می رفتند.حضرت فرمودند که ای فضه که ما دنیا را قبول کنیم ، گنج های زمین در نزد ما می باشد و کوه ها از برای ما طلا می شود و ای فضه ما را به دنیا کاری نیست، هرگاه که تو می خواهی طلا بسازی بایستی به نزد بی بی خود حضرت زینب سلام اللّه علیها روی تا تو را تعلیم نماید.پس در آن وقت حضرت زینب سلام اللّه علیها طفل بودندو فرمودند:ای فضه این طلای تو کم آتش است.
حضرت فضه گفت:ای بی بی مگر تو علم کیمیا می دانید؟
حضرت زینب سلام اللّه علیها فرمودند:از برکت جد و پدرم هرگاه خواسته باشم به یک نظر کوه ها را طلا می نماییم.که در آن حال امام حسین سلام اللّه علیه فرمودند:ای فضه چرا نگفتی که تو را علم کیمیا تعلیم نمایم؟
حضرت فضه عرض کرد:ای آقای من شما هم علم کیمیا می دانید؟
حضرت فرمودند:ای فضه اگر خواسته باشم به یک نظر آسمان و زمین را طلا نماییم.
🍐مقتل خطی حزن الائمه(ربیع بن محمود)143
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎فضیلت شماره 4924
حضـرت مـولانا الأعـظم أمیـرالمـؤمنین
-علیـه السلام- از دروازه کـوفه بیـرون
آمدند، حارثهـمدانی چنین میگوید،
حضرت را دیدم فرمود: ای حارث، کیف
احوالک؟ عرض کردم که پیر و شکسته
شدهام، میترسم که بمیرم و از مشاهده
جـمـال بـیمثالـت درمـانم!
فرمودند: یا حـار همدان من یمت یرنی
من مـؤمن أو منـافق قـبلاً، بعد دیـدم
شخصـی با جـمال خوش سیمائی آمد
و سلامکرد، آنحضرت جواب او فرمود
و سـؤال چنـدی کـرد و بـه زبـان غیـر
معـروف و جـواب از آنحضـرت شنیـد
و رفت. عرض کـردم که فـدایت شـوم
کـه بـود؟ فـرمـود: نشنـاختـی؟
عرض کردم خیر، فرمود: خضر نبی بود
۱۱۰ سـؤال از مـن کرد و جواب خـود را
شنید. عرض کردم یکسوال و جواب او
را بفرما. فرمود: سؤال کرد از عمر دنیا
چه قـدر گذشته است؟ گفتم: مگـر کـه
میدانی چه قدر از آن باقیست، که از
گذشـتهی آن مـیپرسی! گفـت: خیـر.
گفتم: چهار صد هزار کرّ گذشته که هر
کرّی، چهار صد هزار فرّ است، و در هر
فرّی چهار صد هزار ذر است، و هر ذری
چـهار صـد هـزار آدم اسـت و چهار صـد
هزار خـاتم و من با هر کـرّی و پیش از
آن بـودهام و با هـر فـرّی و پیـش از آن
بوده ام و با هر ذری و قبل آن بودهام و
با هر آدم و خاتمی و پیش از آن بودهام.
صَـدَقَ ولـيُّ الله! بـعـد از آن فـرمـودند:
منم مذکور در سابقِزمان، یعنی در اوّل
این عالم ظهور ذکر ولایت مـرا انبیـاء
با امتّان خود میکردند و عهد ولایت
مرا به أمر الهی از آنهـا میخواستند
و تشفّع مـیجسـتند به مـن در درگاه
أحدیّت به جهت حصول مطالب خود
و بهواسـطۀ توسّـل به اسامـی مـن و
اهلبیتِ من مطالبِایشان برآورده میشد.
🍐أنهار جاریه، باب سوّم، شرح خطبه،
میرزا ابوالقاسم راز شیرازی، ص۸۱
گفت: پس به کوفه آمدم و سلام جعفر بن محمد علیه السّلام را برای غلام خواندم و گریه کرد و سپس به من گفت: آیا می خواهی بدانی که جعفر بن محمد علیه السّلام به چه چیزی گفت مواظبت کنی؟
گفت: «بله» و به من گفت:به او بگو:دربارۀ این شرابی که می نوشی دقّت کن؛ پس اگر فراوان آن مستی آور باشد بنابراین به هیچ وجه به اندک آن نزدیک نشو! زیرا پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«هر نوشیدنی مستی آوری حرام است هر چیزی که فراوان آن مست کننده باشد، پس اندک آن نیز حرام است
و در مورد تو به من سفارش نموده است. بنابراین برو که به خاطر خدا آزادی!
برده گفت: به خدا سوگند! تا زنده هستم دیگر از آن نوشیدنی نخواهم نوشید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
🍎فضیلت شماره 4923
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ يَزِيدَ بْنِ خَلِيفَةَ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي الْحَارِثِ بْنِ كَعْبٍ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَتَيْتُ الْمَدِينَةَ وَ زِيَادُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ الْحَارِثِيُّ عَلَيْهَا فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ تَمَكَّنْتُ مِنْ مَجْلِسِي قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام إِنِّي رَجُلٌ مِنْ بَنِي الْحَارِثِ بْنِ كَعْبٍ وَ قَدْ هَدَانِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَحَبَّتِكُمْ وَ مَوَدَّتِكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ قَالَ فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام وَ كَيْفَ اهْتَدَيْتَ إِلَى مَوَدَّتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَوَ اللَّهِ إِنَّ مَحَبَّتَنَا فِي بَنِي الْحَارِثِ بْنِ كَعْبٍ لَقَلِيلٌ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ لِي غُلَاماً خُرَاسَانِيّاً وَ هُوَ يَعْمَلُ الْقِصَارَةَ وَ لَهُ هَمْشَهْرِيجُونَ أَرْبَعَةٌ وَ هُمْ يَتَدَاعَوْنَ كُلَّ جُمُعَةٍ فَيَقَعُ الدَّعْوَةُ عَلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ فَيُصِيبُ غُلَامِي كُلَّ خَمْسِ جُمَعٍ جُمُعَةٌ فَيَجْعَلُ لَهُمُ النَّبِيذَ وَ اللَّحْمَ قَالَ ثُمَّ إِذَا فَرَغُوا مِنَ الطَّعَامِ وَ اللَّحْمِ جَاءَ بِإِجَّانَةٍ فَمَلَأَهَا نَبِيذاً ثُمَّ جَاءَ بِمِطْهَرَةٍ فَإِذَا نَاوَلَ إِنْسَاناً مِنْهُمْ قَالَ لَهُ لَا تَشْرَبْ حَتَّى تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَاهْتَدَيْتُ إِلَى مَوَدَّتِكُمْ بِهَذَا الْغُلَامِ قَالَ فَقَالَ لِي اسْتَوْصِ بِهِ خَيْراً وَ أَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ انْظُرْ شَرَابَكَ هَذَا الَّذِي تَشْرَبُهُ فَإِنْ كَانَ يُسْكِرُ كَثِيرُهُ فَلَا تَقْرَبَنَّ قَلِيلَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و اله قَالَ كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ وَ قَالَ مَا أَسْكَرَ كَثِيرُهُ فَقَلِيلُهُ حَرَامٌ قَالَ فَجِئْتُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ أَقْرَأْتُ الْغُلَامَ السَّلَامَ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السّلام قَالَ فَبَكَى ثُمَّ قَالَ لِي اهْتَمَّ بِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه السّلام حَتَّى يُقْرِئُنِي السَّلَامَ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ وَ قَدْ قَالَ لِي قُلْ لَهُ انْظُرْ شَرَابَكَ هَذَا الَّذِي تَشْرَبُهُ فَإِنْ كَانَ يُسْكِرُ كَثِيرُهُ فَلَا تَقْرَبَنَّ قَلِيلَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و اله قَالَ كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ وَ مَا أَسْكَرَ كَثِيرُهُ فَقَلِيلُهُ حَرَامٌ وَ قَدْ أَوْصَانِي بِكَ فَاذْهَبْ فَأَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ تَعَالَى قَالَ فَقَالَ الْغُلَامُ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَشَرَابٌ مَا يَدْخُلُ جَوْفِي مَا بَقِيتُ فِي الدُّنْيَا.
🍐الكافي 6/411
یزید بن خلیفه از افراد خاندان بنی حارث بن کعب گوید: من به مدینه رفتم. زیاد بن عبید اللّه حارثی حاکم آن جا بود. پس اجازه ورود بر امام صادق علیه السّلام گرفتم. نزد ایشان داخل شدم و سلام کردم. و در جای خود قرار گرفتم.به حضرت علیه السّلام عرض کردم: من مردی از بنی حارث بن کعب هستم و خداوند مرا به محبت و دوستی شما اهل بیت علیهم السّلام هدایت نموده است.
فرمود: چگونه به دوستی ما اهل بیت علیهم السّلام هدایت شدی ؟ زیرا به خدا سوگند! محبت ما در بین بنی حارث بن کعب اندک است.
عرض کردم: فدایت گردم! من برده ای خراسانی دارم، او رخت شویی می کند و چهار نفر همشهری دارد که آنان هر جمعه دور هم جمع می شوند و هر دفعه مهمانی بر عهده یکی از آنان است. پس هر پنج جمعه، یک جمعه نوبت بردۀ من می شود. برده ام برای آنان نبیذ و گوشت تهیه می کند.
هنگامی که از غذا و گوشت فارغ شدند، برده ام پیاله ای می آورد و آن را از نبیذ پر می کند. سپس آفتابه ای می آورد. پس هرگاه که آن را به یکی از آنان تعارف می نمود، به او می گفت:«ننوش، تا این که بر محمّد و آل محمّد علیهم السّلام صلوات بفرستی».
پس من به وسیله این برده به محبت و دوستی شما هدایت شدم.
امام علیه السّلام به من فرمود: تو را در مورد او به نیکی سفارش می کنم و از جانب من به او سلام برسان و بگو: جعفر بن محمّد به تو می گوید:«دربارۀ این شرابی که می نوشی دقّت کن؛ پس اگر فراوان آن مستی آور باشد بنابراین به هیچ وجه به اندک آن نزدیک نشو! زیرا پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«هر نوشیدنی مستی آوری حرام است هر چیزی که فراوان آن مست کننده باشد، پس اندک آن نیز حرام است».
سعد گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله من عذاب و سختی را برای هیچ یک از آنها پیشنهاد نمىدهم جز یک نفر از آنها که او همان کسی است به هم صحبت ما تجاوزگری کردهاست و از احترام و بزرگداشت علی بن أبی طالب علیه السّلام خودداری کردهاست و نفاقش او را به برگشت سوی برادران یهودیش واداشت که او از آنهاست. یک یک آنها آورده شوند و با ضربه شمشیر تیز که سریع سرشان جدا شود و دردی احساس نکنند کشته شوند و سختی و عذابی نبینند مگر او که باید عذاب شود. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ای سعد هر کس بر دشمنش عذابی را پیشنهاد دهد همانا پیشنهاد باطلی بیان کرده ولی تو ای سعد عذاب حقّی را پیشنهاد کردی.
پس سعد به آن جوان گفت: با این شمشیر سراغ آن شخصی که به تو تجاوزگری کردهاست برو و او را قصاص کن.
فرمود: آن جوان با شمشیرش ضربات شدید و محکمى به او زد که بیست و هفت ضربه بود و گفت: این همان تعداد ضرباتی است که به من زدی که همین قدر مرا کفایت مىکند.
سپس گردن او را زد و سپس گردن همدستان او که از او فاصله گرفته بودند را زد و گروهی که نزدیک او بودند او را ترک کردند، سپس دست کشید و گفت: این هم برای شما، پس سعد گفت: شمشیر را به من بده. او هم شمشیر را به سعد داد، پس کسی را جدا نکرد و هر کس را که نزدیکتر بود کشت تا این که تعدادی از آنها را کشت طوری که خسته شد و شمشیر را انداخت و گفت: این هم برای شما. پس همین گونه آنها را مىکشتند تا این که آخرین نفر آنها کشته شدند.
پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله به آن جوان فرمودند: چرا آنهایی که از تو دور بودند را کشتی و کسانی که نزدیک بودند را رها کردی؟ گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله من از نزدیکان دست برداشتم و دوری کردم و دورترها را کشتم.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: در بین آنها کسانی که فامیل و بستگان و نزدیکان تو نبودند و تو آنها را رها کردی. گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنها کمک حال من در دوران جاهلیّت بودند و دست مرا مىگرفتند، به همین خاطر دوست نداشتم مأموریت قتل آنها را در حالی که دست مرا گرفته بودند بر عهده بگیرم.
پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: اما اگر تو آنها را نزد ما شفاعت مىکردی ما شفاعت تو را مىپذیرفتیم.
پس گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله نه من نمىخواستم عذاب خدا را از آنها دفع کنم اگر چه من خودم دوست داشتم.
سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله به سعد فرمودند: چرا تو کسی را جدا نکردی؟
گفت: ای رسول خدا من با آنها برای رضای خدا دشمنی و بغض داشتم و نمىخواستم مراقب جز شما و محبّت شما را باشم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ای سعد از کسانی هستی که سرزنش هیچ سرزنشگری باعث نمىشود کارت را برای خدا انجام ندهی.
پس هنگامى که نفر آخر را کشت آن زخم و رگ او سر باز کرده و او از دنیا رفت. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود:
این دوستی از دوستان حقیقی خداست. عرش الهی با مرگ او به لرزه درآمد و همانا منزل و جایگاه او از دنیا و آنچه که در آن است بهتر است و به سوی سایر آن چیزهایی که در آنجا با آن کرامت مىشود رفت، خداوند آنچه که لیاقت او است به او عنایت کند.
فرمود: قسم به کسی که او را به حقّ پیامبر مبعوث کردهاست هنگامى که حضرت این کلمات را فرمودند این اعضا تمام و کمال درست شد و متصل گشت و خونها به رگها باز گشت و او صحیح و سالم و استوار ایستاد، طوری که هیچ دردی نداشت و در بدن او اثر هیچ زخمى نبود انگار که هیچ چیزی به او اصابت نکردهاست.
سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله رو به سعد و اصحابشان کردند و فرمودند: حالا بعد از آنکه این نشانهها برای تصدیق محمّد نمایان شد، آنچه را که ملائکه درباره تو و آن شخص همراه تو و آن ظالم گفتهاند را مىگویم. هنگامى که تو به این فرد گفتی به خاطر احترام برادر رسول خدا، علی بن أبی طالب علیه السّلام از جنگ دست بکشد و همین طور با آن شخص دیگر گفتی به خاطر احترام به علی بن أبی طالب علیه السّلام چرا دست نکشیدی که او شخص مقابل تو به خاطر احترام دست کشید، همه ملائکه به او گفتند: ای دشمن خدا بد کاری کردی و در این دست نکشیدنت به خاطر احترام به علی علیه السّلام برادر رسول خدا صلّی الله علیه و آله بد بندهای مىباشی.
و خدای عَزَّ وَ جَلَّ فرمود: تو ای بنده من بد بندهای هستی که به خاطر احترام برادر محمّد صلّی الله علیه و آله دست از این تجاوزگریات برنداشتی، سپس خداوند او را از بالای عرش لعنت کرد و به تو ای سعد درود فرستاد که تو و صاحبت تلاش کردید احترام علی بن أبی طالب علیه السّلام را نگهدارید.
سپس ملائکه گفتند: ای پروردگار ما! آیا به ما اجازه مىدهی از این تجاوزگر انتقام بگیریم؟
خدای عَزَّ وَ جَلَّ فرمود: ای بندگان من در آینده قدرت این انتقام را به سعد بن معاذ مىدهم تا با این خشم و عصبانیتی که دارد انتقام از سرکشی این فرد را بگیرد و این مظلوم را در برابر آن ظالم قدرتمند مىکنم و توانایی مىدهم که هر کدام از اینها خواستند این تجاوزگر را بکشند.
همانا من آنچه را که شما نمىدانید مىدانم. پس ملائکه گفتند: ای پروردگار ما! آیا به ما اجازه مىدهید که نزد این درمانده و زخمىشده برویم و با شراب و گیاهان بهشتی زخمهایش را درمان کنیم؟ خدای عَزَّ وَ جَلَّ فرمود: به زودی چیزی بهتر از این را برای او قرارمىدهم که آن آب دهان محمّد صلّی الله علیه و آله مىباشد که به آن زخمها مىزند و با دستش به آن مىکشد و شفا و سلامتی پیدا مىکند. ای بندگان من من مالک شفا و زندگی و مرگ و بینیازی و فقر و مریضی و سلامتی و بالابردن و پایینآوردن و خواری و عزّت برای شما و سایر مخلوقاتم هستم.
ملائکه گفتند: ای پروردگار ما! تو همین گونه مىباشی.
پس سعد گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله همانا به این رگ دستم ضربهای وارد شده و زخمىاست و گاهی اوقات خون بسیاری از آن مىآید و مىترسم که بمیرم و ضعیف شوم قبل از این که انتقام از بنی قریظه بگیرم. پس رسول خدا دستی به آن کشید و خوب شد تا این که خداوند متعال بدست او از بنی قریظه انتقام گرفت و آخرین نفر آنها کشته شد اموالشان به غنیمت گرفته شد و خاندان آنها را اسیر کرد و بعد از آن این رگ دستش دوباره خون از آن جریان گرفت و مرد و به سوی بهشت رضوان الهی رهسپارگشت.
هنگامى که رسول خدا صلّی الله علیه و آله خونریزی از زخمهای سعد را درمان کرد فرمودند:
ای سعد به زودی خداوند بهوسیله تو انتقام مؤمنین را گرفته و خشم آنها را فرومىنشاند و به خاطر تو کینه منافقین بیشتر مىشود.
پس مدّت کمىنگذشت تا این که سعد درباره بنی قریظه حکم کند و برای قضاوتش درباره آنها که نهصد و پنجاه مردِ جوان قوی و جنگجوی شمشیر زن بودند صحبت کرده و گفت: آیا به حکم من راضی هستید؟ گفتند: بله.
در حالی که آنها گمان مىکردند، چون بین او و آنها رابطه فامیلی و خانوادگی و رضاعی و دامادی است، او آنها را نمىکشد و باقی مىگذارد. پس اسلحههایشان را زمین گذاشتند. گفت: کنار روید و قلعههای خود را تسلیم کنید، آنها کنار رفته و قلعههای خود را تسلیم او کردند.
پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ای سعد! درباره آنها قضاوت کرده و حکم کن.
پس گفت: همانا درباره آنها حکم مىکنم که مردانشان کشته شوند و زنان و فرزندانشان به اسیری گرفته شده و اموالشان به غنیمت برده شود. پس هنگامى که مسلمانان شمشیرهایشان را به روی آنها کشیدند، سعد گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله این گونه نمىخواستم.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: پیشنهاد شما چگونه است که که پیشنهاد عذاب و سختی نباشد، چرا که خدای متعال احسان و خوبی را حتّی درباره کشتن واجب کردهاست که به خوبی انجام شود.
پس سعد گفت: پدر و مادرم فدای شما ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله در مقابل درب منزلم با حضور گروهی از انصار نشسته بودم که دو نفر از انصار بحث و لجبازی مىکردند و در یکی از آنها نفاق را دیدم پس دوست نداشتم وارد بحث آنها شوم، از ترس این که شرارتشان بیشتر شود و مىخواستم که بلند شوم و آنها را جدا کنم ولی نتوانستم، آن قدر لجاجت به خرج داده و بحث کردند که از جا بلند شدند و به روی هم شمشیر کشیدند، پس شمشیر و سپرشان را گرفتند و به جان هم افتادند و به هم ضرباتی مىزدند، پس هر یک از آنها ضربه شمشیر دیگری را با سپرش مىگرفت و من دوست نداشتم وارد جدال آنها شوم، از ترس این که خطایی گریبانگیر من شده و دیگری مرا بازخواست کند، پس در وجودم گفتم: خدایا! از این دو نفر هر کس که پیامبرت و آل او را دوست دارد یاری کن.
پس همین طور مبارزه مىکردند و هیچ کدام بر دیگری غلبه نمىکرد تا این که برادر تو علی بن أبی طالب علیه السّلام بر ما وارد شد و به آن دو نفر فریاد زدم این علی بن أبی طالب علیه السّلام است و به خاطر او احترام نمىکنید و دست بر نمىدارید او برادر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و برترین آل محمّد صلوات الله علیهم است.
اما یکی از آن دو نفر وقتی سخن مرا شنید شمشیر و سپرش را از دست خود رها کرد و انداخت.
ولی دیگری محلی به این سخن من نکرد و مىخواست که طرف مقابلش را تسلیم خود کند، پس با شدّت تمام و باجبار بیش از بیست ضربه به او زد و او را ضرباتی کاری زد، پس من عصبانی شدم و شدیداً از این کار او خشمگین شده و براشفتم و به او گفتم: ای بنده خدا تو بد بندهای هستی، تو احترام برادر رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به جا نیاوردی و کسی را که احترام ایشان را نگه داشته بود به شدّت مجروح کردی در حالی که او دست نگه داشته بود و نمىدانست از خودش دفاع کند یا این که احترام برادر رسول خدا صلّی الله علیه و آله را انجام دهد.
پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: علی بن أبی طالب هنگامى که آن شخص دست کشیده بود و دیگری به او حمله کرده بود چه عملی انجام داد؟ گفت: او همین گونه به او و آن شخصی که با شمشیرش زده بود نگاه مىکرد و چیزی نمىفرمود: و آنها را منعی نکرده و عبور کرده و آن دو نفر را ترک کردند و این در حالی بود که آن شخص دیگر توان و رمقی نداشت.
پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: ای سعد! تو گمان کردی که آن طغیانگر تجاوزگر پیروز است در حالی که او پیروز نشدهاست و تنها سودی ظاهری از آن ظلمش بردهاست، همانا کسی که به او ظلم شدهاست از دین ظلم کنند بیشتر از آنچه که ظلمکننده از دنیای او گرفته است، خواهد گرفت، همانا از تلخی شیرینی و از شیرینی تلخی پدید نمىآید.
و اما خشم خداوند و ملائکه از عصبانیت تو برای آن مظلوم در مقابل آن ظالم شدیدتر است.
و اما این که علی بن أبی طالب علیه السّلام کاری نکردند و آن مظلوم را یاری نرساندند، چون خداوند اراده کرده بود در این ماجرا نشانههایی از محمّد صلّی الله علیه و آله را نمایان سازد، و آنچه را که خداوند و ملائکه به آن ظالم و مظلوم گفتهاند را به تو نمىگویم تا این که آن مرد مجروح نزد من بیاید و در آن نشانههایی که تصدیقکننده محمّد صلّی الله علیه و آله است را ببینی.
پس سعد گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله چگونه آن مرد نزد شما بیاید در حالی که گردن و دست و پایش به یک پوست نازک آویزان است که اگر حرکت کند اعضای بدنش از هم جدا مىشود و قطع مىشود؟! پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: ای سعد همان کسی که ابرها را ایجاد کرد و آنها را متراکم کرده و کرانهها و آفاق آسمان را با آن طبقه طبقه کرده طوری که از هم جدا نمىشوند و با هم وصل هستند که چیزی نمىبینی، قادر است اگر آن اعضا از هم جدا شدهباشد طوری به هم بچسباند و درست کند که انگار چیزی نبودهاست.
سعد گفت: راست مىگویید از رسول خدا صلّی الله علیه و آله.
و رفت و آن مرد را که هیچ توان و رمقی نداشت را آورد و در مقابل رسول خدا صلّی الله علیه و آله قرارداد و وقتی او را گذاشت سرش از گردنش جدا شد و دستش از سینه و رانش از ستونش جدا شد.
پس رسول خدا سر و پا را در جای خودشان قراردادند سپس آب دهان مبارک به آن مرد زدند و دستی به محل جراحات کشیدند و فرمودند: خدایا! تو زندهکننده مردهها و مردهکننده زندهها هستی و بر هر چه بخواهی قادری و این بنده تو این گونه شدیداً آسیب دیده و جراحت برداشته است که به خاطر احترام و بزرگداشت برادر رسول خدا علی بن أبی طالب صلوات الله علیهما بودهاست، خدایا! شفا و دواء و سلامتی از جانب خودت را به او عنایت نما.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم وَ العَن أعدائهم أَجْمعين
?فضیلت شماره 4894
حدث محمد بن عثمان قال حدثنا ابو زيد النميري قال حدثنا عبد الصمد بن عبد الوارث قال حدثنا شعبة عن سليمان الاعمش قال حدثنا سهيل بن ابي صالح عن ابيه عن ابي هريرة قال صليت الغداة مع النبي صلی اللّه علیه وآله فلما فرغ من صلاته و تسبيحه اقبل علينا بوجهه الكريم و اخذ معنا في الحديث فاتاه رجل من الانصار فقال يا رسول اللَّه كلب فلان الانصاري خرق ثوبي و خمش ساقي و منعني من الصلاة معك في الجماعة فعرض عنه و لما كان في اليوم الثاني جاءه رجل البيع و قال كلب ابو رواحة الانصاري خرق ثوبي و خمش ساقي و منعني من الصلاة معك فقال النبي صلی اللّه علیه وآله قوموا بنا إليه فان الكلب اذا كان عقورا وجب قتله فقام صلی اللّه علیه وآله و نحن معه حتى اتى منزل الرجل فبادر انس بن مالك الى الباب فدقه و قال النبي بالباب فاقبل الرجل مبادرا حتى فتح بابه و خرج الى النبي صلی اللّه علیه وآله فقال فداك ابي و أمي ما الذي جاء بك الا وجهت الي فكنت اجيئك فقال له النبي صلی اللّه علیه وآله اخرج إلينا كلبك العقور فقد وجب قتله و قد خرق ثياب فلان و عرق ساقه و كذا فعل اليوم بفلان ابن فلان فبادر الرجل الى كلبه و طرح في عنقه حبلا و اخرجه إليه و اوقفه بين يديه، فلما نظر الكلب الى النبي صلی اللّه علیه وآله واقفا قال: يا رسول اللَّه ما الذي جاء بك و لم تقتلني؟ فاخبره الخبر، فقال: يا رسول اللَّه ان القوم منافقون واصب، مبغضون لامير المؤمنين علي بن ابي طالب صلوات الله علیه و لو لا انهم كذلك ما تعرضت لسبيلهم، فاوصى به النبي صلی اللّه علیه وآله خيرا و تركه و انصرف.
?عيون المعجزات 18
روزی پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله نماز می خواندند. بعد از تمام شدن نمازشان در گوشه ای از مسجد نشستند و مردم دور ایشان حلقه زدند و پیامبر صلی اللّه علیه وآله آنها را موعظه می کردند. در همان حال یک انصاری بلند شد و گفت: سگ فلان شخص انصاری لباس هایم را درید و ساق پایم را گاز گرفت و نگذاشت به نماز شما برسم، روز دیگری گذشت. آن روز نیز یک مرد انصاری آمد و گفت: یا رسول اللَّه سگ فلان شخص پای پدرم ربيع را گاز گرفت و نگذاشت به نماز جماعت برسد، پیامبر صلی اللّه علیه وآله فرمودند: بروید به همان جایی که آن سگ این دو نفر را گاز گرفته، اگر سگ هار باشد، قتل آن واجب است.
پس برخاستند و ما نیز بلند شدیم و دنبال ایشان رفتیم تا در خانه آن مرد انصاری صاحب آن سگ رسیدیم، آن گاه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله به انس بن مالک امر کردند که در را بکوبد، پس انس رفت و در را کوبید تا وقتی که صاحب خانه بیرون آمد. وقتی صاحب خانه پیامبر را دیدند خیلی خوشحال و متعجب شد و با خود گفت: چه اتفاقی افتاده که پیامبر صلی اللّه علیه وآله به خانه من آمده است؟ آن گاه به پیامبر صلی اللّه علیه وآله عرض کرد: یا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدایت! چه شده که شما این جا آمده اید؟ یک نفر را دنبال من می فرستادید و من نزد شما مشرف می شدم.
پیامبر صلی اللّه علیه وآله به او فرمودند: برو سگ هارت را بیرون بیاور. سگ تو، دیروز ساق پای فلان شخص را گاز گرفته و امروز نیز ساق پای فلانی را گاز گرفته است؛ صاحب سگ، وارد خانه شد و ریسمان بر گردن سگش انداخت و آن را خدمت رسول خدا صلی اللّه علیه وآله آورد. وقتی آن سگ پیامبر صلی اللّه علیه وآله را دید به اذن خدای تبارک و تعالی با زبان فصیح عربی گفت: یا رسول اللَّه! چرا شما به این جا آمده اید؟ رسول خدا صلی اللّه علیه وآله اتفاقی که افتاده بود به آن سگ گفت.
سگ گفت: یا رسول اللَّه ! آن دو نفر که ساق پایشان را گاز گرفتم از انصار بودند و منافق هستند و در ظاهر ایمان آورده اند؛ ولی در باطن، برادر و وصی شما، علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را لعن و نفرین می کنند، اگر اینها این طور نبودند، من ساق پایشان را گاز نمی گرفتم. آن گاه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله، خدا را به خاطر وصی و برادری که به او داده شکر کرد. سپس به صاحب سگ فرمود: مواظب این سگ باش! سپس خانه را ترک کردند در حالی که امیدوار بودند.
Last updated 1 month, 2 weeks ago
سيرافقك قلبي إلى اخر العمر
- لطلب تمويل تواصل ← : @ooooow
- قناة التمويلات : @xxxxzz
Last updated 3 weeks ago
https://t.me/hjjhhhjjnkkjhgg1234
Last updated 2 months, 2 weeks ago