Why Pay for Entertainment? Access Thousands of Free Downloads Now!

𝗠𝗮𝗻𝘀𝗶𝗼𝗻 𝗼𝗳 𝗹𝗼𝘃𝗲

Description
https://t.me/+Nf1_lKAbN5VhZmRk
لینک دیلی🍓😌
Advertising
We recommend to visit

_____________________________
💦Instagram.com/sogang
💔Youtube.com/c/Sogang1
🥀Twitch.tv/Sogangyt
🕊️Twitter.com/Sogangyt
_____________________________

Last updated 3 weeks, 5 days ago

Last updated 11 months, 2 weeks ago

کانال رسمی شرکت کانادایی ویولت (شماره ثبت ۲۲۷۰۷۱۹۸۲۶)

Instagram :
https://www.instagram.com/violet.visa

ارتباط با ما :
@Violet_Canada

Last updated 1 month, 1 week ago

hace 8 meses, 3 semanas

بابت تاخیر توی پارت گذاری هم خیلی خیلی عذرمیخوام

(حالا میدونم خیلیم نبودم به چشم نمیادا ولی خب وظیفه خودم میدونم عذرخواهی کنم )
💙🩷

hace 8 meses, 3 semanas

ناشناسِ عزیزی که فیکتو برام ناشناس میفرستی خواستم بگم من تازه الان بین چندتا پیام ناشناسی که برام اومده بود پیامتو دیدم و خیلی خیلی شرمندم بابت تاخیر🤦🏻‍♀️
خلاصه که خواستم اول عذرخواهی کنم دوم اینکه هرموقع این پیامو دیدی ناشناس بفرست ماچ بهت

و برای هزارمین بار میگم لعنت به باتِ ناشناس که نمیشه فهمید پشتش کیه

hace 8 meses, 3 semanas

آراد عمارت عشق :

من آرادم پسر کوچولو حامد و الناز
شاید بگید من سنم خیلی کمه ولی خب متوجه خیلی چیزا میشم..

من میدونم که کسی منو نمیخواسته ولی خب من با زور اومدم ب این دنیا
از وقتی یادم میاد تو یجایی بودم که میگفتن اینجا کشورت نیست ولی خب اونجا دوستای زیادی داشتم ولی همیشه وقتی اونا با باباهاشون بودم دلم یجوری میشد.
اخه بابا داشتن خیلی خوبه با ادم بازی میکنه کشتی میگیره گردش میبره ولی من اینارو ندیدم که .
مامانم گفت بابام نیست یعنی مُرده
اونموقع گفتم مرده یعنی چی گفت یعنی رفته تو آسمون
منم وقتایی که دوستامو با باباهاشون میدیدم به آسمون نگاه میکردم و تو دلم میگفتم بابای منم همیشه پیشمه..

وقتی اومدیم ایران وقتی اولین بار بابام رو دیدم و فهمیدم که بابام زنده است اولش یکم ناراحت شدم که چرا بهم دروغ گفتن ولی بعدش به اندازه تموم نبودن های بابام خوشحال شدم که حالا دارمش حالا میتونم بغلش کنم حالا میتونم صداش کنم و اونم بگه جانم

باباحامدِمن خیییلی مهربونه  از اون بابا پایه هاست که آدم دوست داره فقط پیشش باشه..
چند ماهه که پیش بابامم و خیلی حالم خوب بود بابام و دوست دارم و تازه فهمیدم که بابا نداشتن میتونه چقدر بد باشه

بابام  عمه هام  مجید من با اونا حالم خوب بود

نمیگم مامانم اونموقع ها که پیشش بودم بد بود  نه نبود ولی خب هیچی زندگی ما شبیه بقیه نبود

ولی الان  مامانم  منو دزدید اونم از کی از بابام
چرا هیچکس از من نمیپرسه که چی دوست دارم کجا دوست دارم باشم

من دلم نمیخواد با مامانم برم از این آقایی که کنارشه خوشم نمیاد
من بابا حامد خودمو میخوام من حتی مجیدو میخوام انگار اون بیشتر دوسم داره..

من بچه ترسویی نیستما  اما الان میترسم
من از مامانم میترسم از اینکه دیگه بابا حامدمو نبینم میترسم

من میدونم الان بابام هم حالش بده من میدونم اونم مثل من ترسیده ولی بابام میتونه منو پیدا کنه مگه نه؟!

آره پیدام میکنه اون نمیزاره اینجا بمونم من یبار به بابام رسیدم دوباره هم میرسم

من آراد آهنگی ام  من پسر حامدم  من کم نمیارم من لوس نمیشم من گریه نمیکنم من منتظر میمونم که بابام بیاد سراغم و بغلش کنم اونم بگه پسرک من  وزه کوچولو من دیدی پیدات کردم دیدی اومدم ببرمت  منم محکم بغلش کنم بگم بایدم میومدی پسر مثل من گیرت نمیاد دیگه  بابایی
اونم بخنده و حرفمو تایید کنه اما بعد دم گوشش یواش طوری که کسی نفهمه بگم بابایی خوبه که اومدی کم کم داشتم میترسیدم..

بابایی کاش کمتر غصه بخوری کاش بدونی من حالم خوبه و نگران نباشی  کاش صدامو میشنیدی کاش میشد صداتو بشنونم
اونموقع ها که کلا نبودی انگار عادت کرده بودم ولی حالا که داشتمت  حالا که فهمیدم چه بابای مهربونی دارم دیگه نمیتونم بدون تو بمونم

بابا حامد خیلی دوست دارم

زودی بیاها خب؟؟!!
پسرت منتظرته....

حس و حال آراد کوچولو فیکت..
ببخشید که خوب نشد🩵💜

hace 8 meses, 4 semanas
نمیرم براش؟؟***😭******😍******🥹******🫠***

نمیرم براش؟؟😭😍🥹🫠
خب دورت بگردم من آفتابگردون
💛🌻

hace 8 meses, 4 semanas

چرا هیشکی پارت نمیذاره؟؟ حوصلم سررفت😢 ، هرچی رفتم و اومدم دیدم انگار نه‌انگار هیچ خبری نیست رایترای محترم یاری برسونید😂😭

hace 8 meses, 4 semanas

چرا هیشکی پارت نمیذاره؟؟
حوصلم سررفت😢 ، هرچی رفتم و اومدم دیدم انگار نه‌انگار هیچ خبری نیست
رایترای محترم یاری برسونید😂😭

hace 8 meses, 4 semanas

الناز: هه به همین خیال باش که بتونی باز بابا حامدتو ببینی… مگه اینکه از روی جنازه‌ی من رد بشی تا بتونی باز برگردی پیشش… دیدارتون رفت تا قیامت ، از الان رو خودت کار کن که زندگی بدون بابا حامدتو یاد بگیری

آراد: تو یه زن نفرت انگیزی، خیلیم نفرت انگیزییییی… بابام حق داشت بین تو و مجید ، مجیدو انتخاب کرد… فرهادم احمقه که تورو انتخاب کرده

عصبی دستمو روی گوشم گذاشتم و داد زدم: خفهههه شوووو، خفهههه شوووووو تا نزدم تو دهنت

آراد: تا وقتیی منو برنگردونی پیش بابام خفه نمیشمممم

یه آن نفهمیدم چی شد که سمتش حجوم بردم و سیلی محکمی زدم توی صورتش
عصبی بودم و کنترلِ اعصابم از دستم خارج شده بود
چندتا سیلیِ محکم که زدم تو صورتش از پشت دستم تو هوا گرفته شد، ترسیده برگشتم به عقب که فرهاد با قیافه‌ی متعجب و سوالی نگام کرد و با عصبانیت گفت: چه خبرته الناز؟؟ میفهمی داری چه غلطی میکنی؟؟

الناز: به تو ربطی نداره فرهاد، این بچه باید تربیت بشه

فرهاد: کدوم آدمی رو دیدی با کتک تربیت بشه که آراد دومیش باشه؟؟

الناز: فرهاد گفتم دخالت نکن… شده زبونشو از حلقومش بکشم بیر‌ون اینکارو میکنم ولی اجازه نمیدم واسه من بلبل زبونی بکنه

به سمت آراد رفتم که باز فرهاد از پشت گرفتم و کشوندم بیرون از خونه
نفس نفس میزدم و تقلا میکردم از دستش رها بشم ولی بی فایده بود

فرهاد: احمق این راهش نیست، تو باید الان کاری کنی که آراد نخواد دیگه به باباش فکر کنه نه اینکه با کارات بیشتر فراریش بدی

الناز: زبونش دراز شده، توروی من وایمیسته، باید بفهمه حق نداره با بزرگترش اینجوری حرف بزنه

فرهاد: اینجوری؟؟؟ با خشونت؟ با کتک؟؟ اصلا بگو ببینم مگه خودت چقدر حرمت بزرگترتو حفظ میکنی که حالا از یه بچه ده ساله این انتظارو داری؟؟ فکر کردی چون سنش کم بوده نمیدیده با مامانت چجوری رفتار میکردی؟ به قول خودت ده سال با تو بزرگ شده پس بدون الگوی خوبی واسش نبودی که الان توروت در میاد
اگه کسیم باید تربیت بشه اول خودتی بعد اون بچه
حالام بجای این وحشی بازیا سعی کن آروم بشی و دلشو بدست بیاری
من حوصله ندارم با دوتاتون سر و کله بزنم الناز

گفت و رفت، چندتا نفس عمیق کشیدم و به فاصله‌ی چند دیقه رفتم توی خونه
آراد کز کرده بود گوشه‌ی اتاق و فرهاد داشت با گوشیش حرف میزد
نگاهی به ساندویچایی که خریده بود انداختم
یکیشو برداشتم و به سمت آراد رفتم که بلافاصله روشو ازم برگردوند
نفسِ کلافه‌ای کشیدم و گفتم: آراد راه طولانی پیشِ رومونه ، دست از لجبازی بردار و غذاتو بخور، احتمالا شب راه میوفتیم باید جون داشته باشی چون قراره کلی راه بریم

سکوتشو که دیدم ساندویچو روی پاهاش گذاشتم و رفتم کنار فرهاد که تازه تماسش تموم شده بود: چی شد؟ کِی قراره راه بیوفتیم؟

فرهاد: یازده شب… اگه میدونی بچت از ایناس که سر و صدا راه میندازه بگو بیهوشش کنیم تا راحت بتونیم از مرز رد بشیم… یه صدا ازش کافیه تا هرچی رشته کردیم پنبه شه

الناز: نمیدونم که… ضرر نداره براش؟

فرهاد: نه بابا مثل قرص خواب آوره، میخوابه تا هفت، هشت ساعت که خب طبیعیه

الناز: خب اگه فکر میکنی اینجوری کمتر تو خطریم همین کارو بکن

فرهاد: اوکی
……….

We recommend to visit

_____________________________
💦Instagram.com/sogang
💔Youtube.com/c/Sogang1
🥀Twitch.tv/Sogangyt
🕊️Twitter.com/Sogangyt
_____________________________

Last updated 3 weeks, 5 days ago

Last updated 11 months, 2 weeks ago

کانال رسمی شرکت کانادایی ویولت (شماره ثبت ۲۲۷۰۷۱۹۸۲۶)

Instagram :
https://www.instagram.com/violet.visa

ارتباط با ما :
@Violet_Canada

Last updated 1 month, 1 week ago