꧁❀✰﷽✰❀꧂
In The Name Of God
تبلیغات👇 :
https://t.me/+TJeRqfNn3Y4_fteA
Last updated 4 days, 22 hours ago
☑️ Collection of MTProto Proxies
? تبليغات بنرى
@Pink_Bad
? تبليغات اسپانسری
@Pink_Pad
پینک پروکسی قدیمی ترین تیم پروکسی ایران
Last updated 4 months, 3 weeks ago
Official Channel for HA Tunnel - www.hatunnel.com
Last updated 2 months, 2 weeks ago
وقتی اولین بار تصمیم گرفتم که خود کشی کنم، فقط شش سالم بود. بعد خیلی ناشیانه یه متر نخ شیرینی ( از اون نخ پلاستکی ها دور جعبه شیرینی میبندن) برداشتم، رفتم زیر شیروانی یه سر نخ رو بستم به یه تیرک سقف یکی رو هم دور گردنم گره زدم، هیچ ایده ای هم از فیزیک و جاذبه و تحمل وزن نداشتم 😂 یه ده دقیقه ای منتظر بودم و با خودم فکر میکردم چرا نمیرم پس ، خلاصه یهو یه ایده اومد تو ذهنم که خب اگه بپرم پایین چی اون موقع باید آویزون بشم دیگه، اینجوری شد که از روی لبه پریدم پایین 🥹
و بله یه درصد مدیون باشید اگه فکر کنید موفقیت آمیز بوده😂 در آن واحد نخه پاره شد و منم مثل یه تیکه پهن کف زمین پهن شدم و تنها نتیجه حاصل این بود که دستم شکست.
تلاش دومم وقتی بود که هشت سالم بود این بار هم از تجربه ناموفق قبلی درس نگرفته بودم ولی بجای طناب این بار سقوط از ارتفاع رو انتخاب کردم ولی خب بازم مدیون هستید فکر کنید که موفق بودم و الان روحم هست که داره با شما صحبت میکنه 😅 ولی خب توی این حادثه پربار فکم شکست 😅
خلاصه اینجا بود که تجربه های ناموفق این ایده رو گرفتم که اگه میخوام خلاص بشم فرار کنم راحت تر هستم .
ادامه دارد....
+میدونی !
دکتر ها جوابم کردن .
- شوخی میکنی.
+ نه جدی میگم، بهم گفتن براش درمانی نداریم.
-یعنی هیچی که هیچی.
+ اره
- مگه میشه، پیش اون دکتره هم رفتی.
+ رفتم، پیش همه دکتر ها، همه بیمارستان ها،
همشون گفتن، نمیتونن برام کاری انجام بدن.
- یعنی چی، الان چیکار باید بکنیم؟
+ هیچی، فقط صبر کنیم.
- یعنی همین ، فقط صبر کن؟
+ اره ، کار دیگه ای نمیشه کرد.
- بیا حداقل بریم کاری که دوست داری رو انجام بدیم.
+ نه ، حوصله ندارم.
- یعنی چی ، یعنی همینجور میخوایی بشینی.
+ نه گاهی اوقات هم دلم میخواد وایسم.
- شوخیت گرفته الان.
+ نه جدیم.
- نگفتن چقدر دیگه وقت داری ؟
+ چرا
- آه مسخره بازی رو بزار کنار دیگه درست حرف بزن.
+ بهم گفتن نمیدونن
- یعنی چی نمیدونن ، پس چجوری جوابت کردن؟
+ خب ازشون پرسیدم راهی دارن نمیرم؟ همشون گفتن نه راهی براش نداریم.
- مسخره کردی من رو . درست حرف بزن ببینم چی میگی. چقدر دیگه وقت داری. اصلا مریضیت چی هست ؟
+پرسیدم چقدر دیگه وقت دارم، ولی بازم جواب قاطعی بهم ندادن.
- درست همه چی رو میگی یا اینکه خودم همین الان بکشمت.
+ خوشحال میشم که همین الان برام تمومش کنی.در هر حال که دارم میمیرم.
- باشه تو بردی، اه، بگو دیگه چی شده ؟
+ میدونی چند روز پیش رفتم دکتر ، اونجا بود فهمیدم یه مریضی لاعلاج دارم. از اون روز همه دکتر های دیگه رو هم رفتم. همشون گفتن که براش درمانی وجود نداره ، هرچی هم اصرار کردم و گفتم اصلا هزینش مهم نیست ، فقط یه راهی براش پیدا کنید ، هیچ کدوم قبول نکردن که بخوان حتی درمان رو تست کنن.
- اه ، میگی بقیش رو یا اینکه میزارم میرم.
+ اره تو هم برو ، تو هم بزار تو تنهایی خودم بمیرم. اصلا نیازی به هیچ کسی ندارم.
- نه، منظورم این نبود ، ولی بگو دیگه. سکته دادی من رو .
+ خب دارم تعریف میکنم.
- سریع تر ، سریع تر بگو، چیه این مریضی .
+اینکه از عشق تو دارم میمیرم.
- نه واقعا من رو مسخره کردی .
+ جدی میگم .
- بیشعور رو ببین ها.
+ ولی من دارم میمیرم.
- به درک ، برو بمیر اصلا.
دلم میخواد نوشتن اینجا رو دوباره شروع کنم.
ولی نمیدونم دقیقا از چیا بگم.
در عین حالی که همچنان افسردگی تا مغز استخوانم رو درگیر کرده.
تمام تلاش و هدفم این هست که از این وضعیت خلاص بشم.
ولی میدونی.
چند دهه هست دارم خودم به تنهایی تلاش میکنم. و هیچ نتیجه ای نداشته.
هر بار هم به کمک عوامل خارجی مقداری بهبود یافته.
وقتی که اونها رفتن افسردگی با شدت و قدرت بیشتری برگشت.
هربار ترس آشنایی با افراد جدید رو برام بیشتر کرد.
اینجاست که میگن داخل یک دور باطل افتاده طرف .
شکستن این دور باطل وقتی که خودت داخل گیر کردی مثل فتح کردن خورشید توی روز روشن هست .
البته که خورشید رو توی شب تاریکش هم نمیشه فتح کرد هنوز ?
برای همین رفتن به ماه انتخاب آسون تری هست.
هعییی.
همه ما این افسردگی ریز رو داریم،گه گهداری با خودمون فکر میکنیم که برای چه چیزی داریم تلاش میکنیم.
( این مطلب رو ۳ روز پیش نوشته بودم ولی یادم نمیاد چی شد که نتونستم پست کنم. الان یهویی دیدم که داخل کلیپ برد هست )
یک سال شد .
یک سال از رفتنش ! نه نه. یک سال از رفتنم بگم بهتره.
نمیدونم چجوری شد که یهو گفت.
+ میدونی بیا یه چیز جدید رو امتحان کنیم.
- مثلا چی ؟
+ مثلا اینکه بخواهیم تجربه های جدید داشته باشیم.
- ولی من خوشم نمیاد هر روز بخوام چیز جدید رو امتحان کنم .
+ آخه قبول نیست، تو قبل اینکه بیایی پیش من خیلی کار ها کردی .
- خب برای همین دلم نمیخواد دیگه چیز جدیدی امتحان کنم.
+ ولی من تا حالا چیزی رو تجربه نکردم.
- خب بیا دوتایی تجربه کنیم.
+ نه منظورم آدم های دیگه هست. دلم میخواد دوست های جدید داشته باشم.
-ولی من خوشم نمیاد بخوایی با شخص دیگه ای باشی .
+ ولی خودت گفته بودی اول آشنایی که میتونم با هرکی دلم خواست باشم.
- اره ، الان هم میگم ، مشکلش چیه ، تو آزادی که با هر شخصی دلت خواست باشی.
+بیا ، به حرفت عمل کن، الان دلم میخواد
- صبر کن ، من این حرف رو زدم ، بقیش رو هم یادته دیگه.
+ آره یادمه
- یعنی منم میتونم با هرکی دلم خواست باشم دیگه
+ همممم.....
- چی شد ؟
+ اره تو هم میتونی
- ولی میدونی که من دلم نمیخواد باشم و فقط تو رو انتخاب کردم ؟
یک هفته بعد !
- یعنی واقعا رفتی، انجامش دادی !
+ خب، دلم خواست دیگه.
- یعنی میدونستی که دوست دارم و باز هم رفتی .
+ الان که برگشتم!
- ولی .......
یک هفته بعد .
( اینجاست که از اوکی گفتن دختر ها باید بترسید?)
این لحظه بود که فرد مورد نظر فهمید بگا رفته.
دقیقه ای نبود بهانه نیاره
هی نگه چرا داری با فلانی صحبت میکنی چرا اون کار میکنی .
چرا چرا و چراهای دیگه.
میدونید .
وقتی خودش فرصت پیدا کرده بود
فکر میکرد که وای چه شانس خوبی !
ولی وقتی ( نمیدونم اون پسره ولش کرد یا خودش پشیمون شد) دید فرصت هاش اونقدری که فکر میکرد نیست. ولی از این طرف من بخاطر خارجی بودنم ! روزی نبود که کسی نخواهد باهام باشه!
مخصوصا اون موقع بخاطر مشکلات وی پی آن هر ثانیه گوشیم زنگ میخورد !
هزار تا نوتیف داشتم.
نمیتونست کنترل کنه واقعا برای کار هست یا دارم با شخص دیگه ای صحبت میکنم.
خلاصه
میدونست دوسش دارم.
میدونست بهش خیانت نمیکنم .
میدونست حتی با کاری که کرد بازم بخشدیمش.
ولی عذاب وجدانی که داشت
فکر و خیالی که خودش داشت .
خودش هم نتونست تحمل کنه.
یک سال گذشته.
فردا تولدشه.
ولی دقیقا یک ساله حتی به عکس هاش هم نگاه نکردم.
تمام تلاشم این بود که با تمام خاطرات خوبش فکر کنم اون ثانیه تو یه تصادف کشته شد:)
یک سال شد .
و من هنوزم زنده ام بی تو.
نتیجه اخلاقی.
اگه کسی شما رو انتخاب کرده که باشما باشه.
دلیل بر این نمیشه که فرصت های بیشتری نداشته .
اون انتخاب کرده با شما باشه.
بهش خیانت نکنید .
تنها خودتون هستید که بعدش عذاب میکشید.
خیلی وقته اینجا چیزی نگفتم.
نمیدونم
کاش میشد حسی که دارم رو به صورت مجازی به تصویر بکشم .
حسی از .....
.
سیزده بدر تون
شاد
خوش
شنگول باشه
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم، چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم
خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم!
مثل چشمه ها نبود مثل آسمون نبود…
اونکه دیوونم کرد لایق جنون نبود…
همه چی دروغ بود همه چی نقاب بود!
بخت خوش خیال من خواب خواب خواب بود
من باید میرفتم با قطاری که برام…
آخرین گلوله ی آخرین خشاب بود!
من باید میرفتم زود زود زود زود…
یکی تو خاطره ها ضعف برداشته بود
نمیدونم قلبم واسه چی ول کن نیست…
من تمومش کردم زندگی ول کن نیست!
با همین حال خراب با دل وامونده…
از همه بریده و از همه جا مونده
نمیدونم گاهی فکر میکنم این ما هستیم که میخواهیم زندگی خودمون رو شبیه دیگران کنیم !
یا اینکه کلمات اینقدر شبیه هم هستند که زندگی ها رو یکسان نشون میدن!
دلم دنیایی بدون اسم میخواد !
بدون نماد های ساختی !
دنیایی فقط از احساس
ما اشرف مخلوقات نیستیم !
وقتی هنوز نمیتوانیم یک مکالمه ساده و عاری از برداشت غلط انجام دهیم ?
میدونی !
قدم اول خیلی سخته!
هر کاری بخوایی انجام بدی
هر چقدر هم تو ذهنت براش برنامه بزاری
ولی بازم شروع کردن قدم اول سخته
شجاعت خاصی میخواد !
هیچ وقت تو زندگیم همچین شجاعتی رو نداشتم !
همیشه اون قدم اول رو یکی من رو حل داده!
شاید کل مسیر رو رفته باشم حتی نفر برتر هم شده باشم!
ولی قدم اول رو خودم بر نداشتم !
الان !
این لحظه!.
این ثانیه!
چیزی که شنیدم !
باعث شد که تمام عمق وجودم به این موضوع فکر کنه!
چرا نمیتونم حرکت کنم !
هزاران دلیل واقعی و مسخره میتونم برای خودم ببافم !
ولی مسخره ترینش اینکه !
به خودم میگم خب تهش که چی !
و پوچی مطلق تمام ذهنم رو میگیره!
یه زمانی نقطهای از ایران نبود که اسم من رو ندونه! ( فرض کن همین الان که هیچ فعالیتی توی دنیای واقعی ندارم! برای این غر غر های نابود حداقل ۱۰۰ نفر توی تمام نقاط ایران میشناسنش)
حالا برگرد به زمانی که تازه اینترنت دیال آپ اومده بود داخل ایران!
شاید الان یه اشاره کوچکی کنم ?
اونایی که از اون زمان مونده باشند
برگ ریزون بشن و خب درجا هویتم هم مشخص میشه!
ولی این رو میخوام بگم !
اوج اون همه شهرت
ته این همه انزوا
اینقدر خستم کرده از انسان ها که
قدم برداشتن برام چند برابر سخت تر شده!
نمیدونم این جمله از کی بود یا کجا خونده بودم یه همچین چیزی میگفت که پسرم یک بهار یک تابستان یک پاییز یک زمستان رو دیدی از این به بعد بقیش تکراری هست ! بلا بلا بلا
یادم نی خودتون پیداش کنید?
خلاصه میخواستم بگم که زندگی من هیچ وقت تکراری نبود !
هیچ کدوم از لحظه های زندگیم شبیه هم نبود !
نه فصل هاش نه سال هاش نه روزهاش!
و در اوج ناباوری !
که همین الان !
حاضرم رگ گردن بزارم که حداقل ۳۰ درصد مردم حاضرند با چشم های بسته بیان تو شرایط من !
چون فکر میکنند اره خوشی زده زیر دلش!
میخوام بگم که !
نه اصلا هم خوشی نزده زیر دلم!
ولی حالم از این تکراری نبودن خسته شده!
اونجایی که شاعر میگه
آنه ! تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت
وقتی روشنی چشمهایت
در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت
از تنهایی معصومانه دستهایت
آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت
حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟
هعییی!
درد غم میخوایی !
تو ده کوره های سیستان بلوچستان زندگی کردی !
در غم میخوایی !
وسط ظهر تابستون تو خیابون های آبادان دنبال اب گشتی !
در غم میخوایی !
توی سرمای یخ بندون ماهاباد دنبال چوب ذغال وسط کوه ها گشتی !
من یازده سال از زندگیم رو از این شهر تو اون شهر همه جای ایران زندگی کردم !
تو قلعه های خرابه کویر مرنجاب خوابیدم !
توی هتل اسپیناس مثلا لاکچری هم خوابیدم!
هم اوج پول داری رو هم فقر مطلق و نداری رو !
به قول خودم !
به غیر شکافتن هسته اتم و سفر به ماه?
کاری نمونده که نکرده باشم !
بیام تعداد کارهای انجام نشده رو بشمارم !
خیلی سریع تر تموم میشه تا کارهای انجام شده رو !
برای همینه !
وقتی یکی شروع میکنه تعریف کردن!
با تموم عمق وجودم میتونم صحنه هاش رو حس کنم !
همین !
در کنارش اون قدرت تصویر سازی ذهنم !
یه کاری کرده چیزی که دارم میشنوم از زبون یکی دیگه رو به دردی برای خودم تبدیل کنه!
اینجاست که من از روبرو شدن با آدم های جدید میترسم !
دلم هیچ درد جدیدی نمیخواد !
دلم میخواد حداقل نفری بعدی که باهاش آشنا میشم ! بجای اینکه تلاش کنه درد های من رو خوب کنه! باری روی درد هام اضافه نکنه!
ولی آدم ها فقط میان میرن!
بدون اینکه بدونن چی چیزی رو بجا میزارن!
و من از میان این همه خوبی !
حسی عطا شد که درد های تمام تاریخ بشریت رو در خودش جمع کنه!
از کودکی یازده ساله که خودکشی کرده!(اخبارش رو تازه دیدم)
تا کارگری که خودسوزی کرده!
هوووففف
حالم گرفته!
البته اینکه یکم مریض هم هستم باعث شده از نظر احساسی هم ضعیف تر بشم!
꧁❀✰﷽✰❀꧂
In The Name Of God
تبلیغات👇 :
https://t.me/+TJeRqfNn3Y4_fteA
Last updated 4 days, 22 hours ago
☑️ Collection of MTProto Proxies
? تبليغات بنرى
@Pink_Bad
? تبليغات اسپانسری
@Pink_Pad
پینک پروکسی قدیمی ترین تیم پروکسی ایران
Last updated 4 months, 3 weeks ago
Official Channel for HA Tunnel - www.hatunnel.com
Last updated 2 months, 2 weeks ago