ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 1 day, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 month, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 weeks, 4 days ago
امسال دامن گلگلی مُد شده و هر قیمتی باشه همه میرن میخرن.
این دامنا پارسال ۲۰۰ تومن بودن.
جدی جدی چرا بعضی برندای ایرانی انقدر گرون فروشن؟
یه دامن گلگلی با یک و نیم متر پارچه ۵۰ تومنی رو قیمت زده ۱ میلیون :/
„You changed", they said with a weird expression on their face.
It wasn't anger or disgust, yet it seemed irritated and overwhelmed, „You don't dress the same."
It was right. I do not. I switched my cute little flower shirts and skirts to baggy jeans and heavy metal band t-shirts. „ You talk differently", they continued. And I couldn't agree more. I have this funny little accent. A combination of all the languages I've ever spoken and I've ever heard. There's german in there and you can probably tell that I've lived in the south quite easily.
This is the first time I've seen them in a couple of years and it seems weird finally being back in the place that I used to so confidently call my home. But now it is nothing more than a sweet little house in this comforting small town.
„When did you cut your hair?" I can hear them ask. But now, under all the pretentious excitement, I can hear the subliminal disappointment.
I cut my hair last summer. I didn't tell them. I knew they wouldn't like it. But there's something about my hair that just makes me happy. They wouldn't care. It is something that simply doesn't matter to them. Not enough. The same way the fact that I am finally happy with myself doesn't either. And dare I mention that I like my body even though it does not conform today's beauty standards.
I wouldn't have been able to say that two years ago.
And did you notice that the spark in my eye is finally back? I bet you didn't. I never expected you to. You don't understand the comfort I was able to find within myself and within the world and all it's beautiful places. For you what I do is nonsense. I don't have a lot of money and frankly my life is far from what you would call luxurious. It is far from your standards. Yet, every day, it exceeds mine. I am happy.
So yes, when they said I changed they were right. I changed.
We're supposed to.
-Unknown
از حق نگذریم این بوک بلاگرها خیلیها رو کتابخون کردن.
درسته که چیزهای چرتی معرفی میکنن اما در آخر کسی که کتابخون بشه خودش میفهمه چیا رو بخونه و چیا رو نخونه.
از جعفر برمکی تا خواجه نظامالملک، از قائم مقام تا امیر کبیر و مصدق. این سرنوشت هر سیاست مداریه که دل در گرو ایران داره.
فهرستی که گرچه کوتاهه، ولی تاثیر گذار و ماندگاره،
-گازت، نمرهٔ دوم.
باید مطالعه کنم.
اما نکاتی که باید بگم اینه که:
-قصد دارم هر ماه یه ویدیو آپلود کنم.
-اگر بشه یک تاریخ خاصی رو انتخاب میکنم و هرماه همون روز آپلود میکنم.
-تمام.
به امید خدا،
اگر وقت بشه این چند روز رو ادیت کنم ویدیو جدید یوتوب در راه است.
حس میکنم دیگه آدمها از چیزهای جدید میترسن.
نمیدونم میشه بهشون حق داد یا نه، اما به نظرم ارزشش رو نداره. وقتی چشم رو هم میذاریم میبینیم ده سال پیرتر شدیم، یعنی فرصت کمه و قلندر هم ممکنه بخوابه.
قصد داشتم توی هجده سالگیم خیلی چیزهای جدیدی تجربه کنم اما هرچی تلاش کردم تا همین الان که فکر کنم فردا ۱۹ سالهم میشه، فرصتش رو پیدا نکردم.
-اگر یکی بهتون گفت فرصتش رو داشتی اما امروز و فردا کردی، بزنید تو دهنش. گاهی وقتها اولویت زندگی تغییر میکنه و فکر میکنم باید کاری که ارزشش کمتره یا میشه یه وقت و تو یه سن دیگهای انجامش داد رو به فردا موکول کرد.
هماکنون اولین کتاب سال ۱۴۰۳ رو به اتمام رسوندم.
اتاق شمارهٔ ۶، آنتوان چخوف
به اواسط کتاب که رسیده بودم به نگآر گفتم: مدام خودم رو توی کلاهفرنگی تصور میکنم.
انگار یه تخت هم برای من گذاشته بودن تا همهچیز رو از نزدیک ببینم.
داستان کتاب در مورد یک دکتر و پنج بیماره که توی اتاق شمارهٔ ۶ توی بیمارستان روانی بستریان.
قبل از توضیحات بیشتر باید بگم: در شروع، حس کردم ممکنه نتونم به درستی متوجه درونمایه کتاب بشم، پس قبل از خوندنش کلی سایت و صفحه زیر و رو کردم و خوندم و خوندم، حالا تیکههایی ازش رو اینجا مینویسم:
در دیدگاه اول، ممکنه به این فکر کنید که چخوف داره فقط قسمتی از زندگی بیماران روحی رو توصیف میکنه، اما در واقع داره زوال روحی و اجتماعی در بین مردم روسیه رو به تصویر میکشه. مردمی که جامعه بهشون اجازه رشد و بالندگی نمیده. -این داستان ممکنه کمی برای ماها آشنا به نظر برسه.-
تمرکز داستان بیشتر روی ایوان دمریتریچه که با دکتر بحث میکنه معتقده که «دکتر هرگز رنج نبرده است و بنابراین اعتقادات او درمورد چرخهٔهای بی پایان و تکراری زندگی و تاریخ فقط میتواند آکادمیک، نظری و در نتیجه بی معنی باشد.»
-قسمتی متن بالا رو از گودریدز برداشتم-
من از خوندنش لذت بردم، امیدوارم عمری باشه و از چخوف چیزهای بیشتری بخونم.
در پایان:
«لعنت به این زندگی! از همه تلختر و ناراحت کنندهتر این است که در آخرِ این زندگی به خاطر رنجها هیچ پاداشی نصیب آدم نمیشود، بر خلاف اپرا هیچ خبری از صحنههای با شکوه پایانی نیست، بلکه فقط مرگ است.»
ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin
Last updated 1 day, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 month, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 weeks, 4 days ago