#اعلامیه :

سلام صبحتون بخیر?✨️
گربه سیاهی به نام میویس صحبت میکند.

بعد از مدت‌ها با اعلامیه وضعیت آپ‌هام خدمتتون رسیدم. اگر خاطرتون باشه قرار بود من بعد از تکمیل هر فیک و نوشتن تمام پارت‌هاش براتون آپشون کنم و حالا میخوام اولین فیکشنی که از قبل کامل شده رو بهتون اعلام کنم!

این فیکشن مخصوص آرمی‌هایی که بخاطر عشقشون به دالهووس اینجان.
یک مینی فیک با هفت پارت، ژانر هیجانی و رمزآلود و فضایی کاملاً متفاوت!
این مینی فیک از تاریخ 7/11/1402 در واتپد شروع خواهد شد. به زودی اطلاعات تکمیلیش رو باهاتون به اشتراک میزارم. ?

خبر دوم...
کد07 عزیز به زودی برخواهد گشت!

همونطور که قبلاً گفته بودم من زمان زیادی رو برای ویرایش دو فصل اول کد۰۷ اختصاص دادم. به زودی آپِ فصل یک و دو (ادیت شده) آغاز خواهد شد و به احتمالِ زیاد، هفته اول بهار رو با فصل سوم شروع میکنیم!✨️

این خبرهایی بود که مدت زیادی میخواستم بهتون اعلام کنم و بالاخره وقتش رسید!!!
امیدوارم زمانِ خوش و فوق العاده‌ای رو براتون رقم بزنم و اتفاقات خیلی قشنگی توی این چنل و واتپد بین من و شما بیوفته?♥️

این میویس بود بچه‌ها. من بالاخره برگشتم?✨️

"برام جالبه! بار اولی که همدیگه رو دیدیم برای عشقت و نجاتش اینجا بودی اما حالا میخوای بر علیهش قیام کنی! چرا باید به کسی که اینقدر راحت و زود نظرش رو عوض میکنه اعتماد کنم؟"
نگاهش رو روی چشم‌های شخص مقابلش ثابت نگه داشت تا کوچک‌ترین واکنش‌هاش رو ببینه اما چیزی توی اون نگاه عوض نشد. اون فقط با لب‌های سرخش با خشکی جواب داد :
"مسئله این نیست که نگران عوض شدن من باشی. زمانی که همدیگه رو دیدیم میدونستی من کی هستم و باز هم باهام همکاری کردی. تو میخواستی که باهام همکاری کنی."
"چرا فکر میکنی بازم میتونم بهت کمک کنم؟"
"چون از لحظه‌ای که رسیدم حتی یکبار هم دستت سمت پایین صندلیت نرفت تا دکمه خطر رو فشار بدی. تو میخوای که من اینجا باشم."
از شنیدن صدای مطمئنش ناخودآگاه لبخندی زد :" نیازی به سرباز ندارم. اگر بخوام خودم راحت میتونم بگیرمت!"
برق نگاه شخص متقابلش رو به وضوح دید :"و بعد... اگر من رو بگیری چه اتفاقی میوفته؟ تحویلم میدی؟ یا اینکه خودت من رو میکشی؟"
از روی صندلی بلند شد و به سمت مبل مقابلش راه افتاد، صورتش رو روی صورت اون دختر خم کرد و در حالی که به لب‌های سرخش خیره مونده بود لب زد :"نه. نمیکشمت. فقط کاری میکنم که دوست پسر سابقت هیچ وقت نتونست برات انجام بده!!!"
دختر با چشم‌های براقش سرش رو بهش نزدیک‌تر کرد و متقابلاً به لب‌هاش خیره شد :"حالا فهمیدی چرا اومدم پیشت؟"
سرش رو جلوتر کشید و آهسته لب‌هاش رو روی لب‌های دختر فشار داد. پوست لب‌هاشون روی هم کشیده شد، از بین پلک‌های نیمه بسته و خمارش به دختری که درست مثل خودش بهش زل زده بود نگاه کرد :"چرا حس میکنم قراره در آخر بهم خیانت کنی؟"
لب‌هاش موقع حرف زدن روی لب‌های دخترک کشیده شد. کش اومدن لب‌های دختر رو حس کرد و بعد جوابش رو شنید :"پس چرا هنوز داری به بوسیدنم ادامه میدی؟"

#Spoil #Code07 Season 3
 ‌࣭ ⭑ุ??????? : @Mavis_Fic

شاید یک فیک ژانرِ وحشت دیگه؟ :)