Backup channel
Last updated 9 months, 1 week ago
Para más contenido https://t.me/+zwdwgUWWbfIzNTAx y aquí
https://t.me/+Mk3EWKh2jRc1NDNh
مادربزرگ!
بیا با هم به نماز بایستیم
برای سنبلههای رسیدهی گندم باید گریست
من زانو زدهام
و تمامِ لولاهای پنجرهها
برای تو
بيتابی میكنند.
شهرام شیدایی
تو میگفتی كه اتاقِ من روزی موزهای خواهد شد
تو میگفتی من شاعرِ بزرگی هستم
چه فكرهای خامی
نمیدانستی كه ما اجارهای زندهگی میكنیم
و تا خِرخِره زیرِ قرضیم
(بدهيهامان تاق را پُر از شكوفههای گیلاس كرده است)
ــ لبخند بزن ــ
مادر بزرگ!
ما زیاد حرکت می کنیم،
برای زندگی کردن مناسب نیستیم
ما چند مترسک لازم داریم.
هر روز خورشید به آجرهای حیاط میچسبد
هر روز در این باغچه گنجشكها
چایكوفسكی و موتزار و بتهون را
به قشقرق و شادی میبندند
هر روز این اتاق
مرا به دنیا میآوَرَد
و با بادبانهايِ سفیدِ كوچكی
از آن دورم میكند
ما خوشبختیم، خوشبخت
ما به دنیا می اییم
و لبخند
همه مُرده ها را تسکین می دهد.
بگذار من در تو نَفَس بكشم
و تو در شعرهایم شیشهها را پاك كنی
واژهها را روی صندلی بنشانی
ــ اتاق پُر از مهمان خواهد شد ــ
و تو در این میهمانی
چندبار زمین را دُور خواهی زد
همهجا را خواهی دید
چشمهایت را خواهی بست
و از «اسكیموها» خواهی گفت
ــ اتاق سردتر خواهد شد ــ
از موسیقی و رقصِ «اسلاوها»
ــ پرده تكان خواهد خورد
و شادی كودكانهی قرمز
لایهلایه كتابها را
دیوارها را
دستها و پاها را
بازتر خواهد كرد ــ
یک پرنده آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بیاید؛
ولی من با او خیلی سخت گیرم
می گویم: همان جا بمان
نمی گذارم کسی ببیندت
پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من روی سرش ویسکی می ریزم
و دود سیگار به خوردش می دهم
فاحشه ها و مشروب فروش ها و مغازه دارها
نمی دانند که پرنده آن جاست
پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من با او خیلی سخت گیرم
می گویم: همان جا بمان
می خواهی اوضاع زندگی ام را خراب کنی؟
می خواهی کارهایم را به هم بریزی؟
می خواهی فروش کتاب هایم را در اروپا کم کنی؟
یک پرنده آبی در قلب من است
که می خواهد بیرون بیاید
ولی من باهوش تر از آنم که فکر می کنید
فقط شب ها به او اجازه ی بیرون آمدن می دهم
وقتی همه خواب اند
به او می گویم: می دانم که آن جایی، پس ناراحت نباش
بعد دوباره سر جایش می گذارم
ولی وقتی در قلبم است کمتر می خواند
هنوز نگذاشته ام کاملا بمیرد
راز پنهانمان را با هم به رختخواب می بریم
و این برای گریاندن یک مرد بس است
اما من گریه نمی کنم
شما چه طور؟
چنگ
می زدم
که
دستم
زندگی
را
بگیرد.
Backup channel
Last updated 9 months, 1 week ago
Para más contenido https://t.me/+zwdwgUWWbfIzNTAx y aquí
https://t.me/+Mk3EWKh2jRc1NDNh