|چکاوک بی سرزمین|

Description
به چکاوک اما،نتوان گفت مخوان .



@Chakvk_bot
Advertising
We recommend to visit

Backup channel

Last updated 9 months, 1 week ago

Para más contenido https://t.me/+zwdwgUWWbfIzNTAx y aquí

https://t.me/+Mk3EWKh2jRc1NDNh

2 months, 3 weeks ago

مادربزرگ!
بیا با هم به نماز بایستیم
برای سنبله‌های رسیده‌ی گندم باید گریست
من زانو زده‌ام
و تمامِ لولاهای پنجره‌ها
برای تو
بي‌تابی می‌كنند.

شهرام شیدایی

2 months, 3 weeks ago

تو می‌گفتی كه اتاقِ من روزی موزه‌ای خواهد شد
تو می‌گفتی من شاعرِ بزرگی هستم
چه فكرهای خامی
نمی‌دانستی كه ما اجاره‌ای زنده‌گی می‌كنیم
و تا خِرخِره زیرِ قرضیم

(بدهي‌هامان تاق را پُر از شكوفه‌های گیلاس كرده است)

ــ لبخند بزن ــ

2 months, 3 weeks ago

مادر بزرگ!
ما زیاد حرکت می کنیم،
برای زندگی کردن مناسب نیستیم
ما چند مترسک لازم داریم.

2 months, 3 weeks ago

هر روز خورشید به آجرهای حیاط می‌چسبد
هر روز در این باغچه گنجشك‌ها
چایكوفسكی و موتزار و بتهون را
به قشقرق و شادی می‌بندند
هر روز این اتاق
مرا به‌ دنیا ‌می‌آوَرَد
و با بادبان‌هايِ‌ سفیدِ‌ كوچكی
از آن دورم می‌كند
ما خوش‌بختیم، خوش‌بخت

2 months, 3 weeks ago

ما به دنیا می اییم
و لبخند
همه مُرده ها را تسکین می دهد.

2 months, 3 weeks ago

بگذار من در تو نَفَس بكشم
و تو در شعرهایم شیشه‌ها را پاك كنی
واژه‌ها را روی صندلی بنشانی
ــ اتاق پُر از مهمان خواهد شد ــ
و تو در این میهمانی
چندبار زمین را دُور خواهی زد
همه‌جا را خواهی دید
چشم‌هایت را خواهی بست
و از «اسكیموها» خواهی گفت
ــ اتاق سردتر خواهد شد ــ
از موسیقی و رقصِ «اسلاوها»
ــ پرده تكان خواهد خورد
و شادی كودكانه‌ی قرمز
لایه‌لایه كتاب‌ها را
دیوارها را
دست‌ها و پاها را
بازتر خواهد كرد ــ

2 months, 3 weeks ago
3 months ago

یک پرنده آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بیاید؛

ولی من با او خیلی سخت گیرم
می گویم: همان جا بمان
نمی گذارم کسی ببیندت

پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من روی سرش ویسکی می ریزم
و دود سیگار به خوردش می دهم

فاحشه ها و مشروب فروش ها و مغازه دارها
نمی دانند که پرنده آن جاست

پرنده ای آبی در قلبم است که
می خواهد بیرون بیاید
ولی من با او خیلی سخت گیرم
می گویم: همان جا بمان
می خواهی اوضاع زندگی ام را خراب کنی؟

می خواهی کارهایم را به هم بریزی؟
می خواهی فروش کتاب هایم را در اروپا کم کنی؟

یک پرنده آبی در قلب من است
که می خواهد بیرون بیاید

ولی من باهوش تر از آنم که فکر می کنید
فقط شب ها به او اجازه ی بیرون آمدن می دهم

وقتی همه خواب اند
به او می گویم: می دانم که آن جایی، پس ناراحت نباش

بعد دوباره سر جایش می گذارم
ولی وقتی در قلبم است کمتر می خواند
هنوز نگذاشته ام کاملا بمیرد
راز پنهانمان را با هم به رختخواب می بریم
و این برای گریاندن یک مرد بس است

اما من گریه نمی کنم

شما چه طور؟

3 months ago
3 months, 1 week ago

چنگ
می زدم
که
دستم
زندگی
را
بگیرد.

We recommend to visit

Backup channel

Last updated 9 months, 1 week ago

Para más contenido https://t.me/+zwdwgUWWbfIzNTAx y aquí

https://t.me/+Mk3EWKh2jRc1NDNh