هیس هستم

Description
@Rahbar_62
Advertising
We recommend to visit

کانال فیلم

Last updated 11 months, 2 weeks ago

رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»

News & media website

تازه‌ترین اخبار ایران و جهان

ارتباط با ما :
@pezhvakads

اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Last updated 2 months ago

‌( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد ) ‌

‌آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار‌ ‌‌ ‌

‌‌𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads

𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot

Last updated 1 month ago

1 month ago

ذکر ظهرِ جمعه:

حرف دلم آن بود که با خلق نگفتم
بغضی‌ست در این ابر، که باران‌شدنی نیست.

1 month, 1 week ago

شمس گفت:

اگر چه دلتنگی حقیقت نباشد،اما باشد!

1 month, 1 week ago

به نظرم خلاصه‌ی این آهنگ چاووشی میشه:

"ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم
تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم"

4 months, 3 weeks ago

.
شاید هرجای دیگر جز اینجا بودم، عکس من و قیصی تا مدت‌ها روی صفحات روزنامه کثیرالانتشار آن کشور چاپ میشد. بالایش هم یک تیتر می‌زدند:"زنی که برای نجات دادن پرنده‌اش، جانش را به‌خطر انداخت."
بعد هر روز از خبرگزاری‌های مهم با من تماس می‌گرفتند و التماس پشت التماس که تو را خدا با جزییات کامل،شرح این فداکاری را بگوید.
من هم دست جلوی دهانم می‌گذاشتم،می‌گفتم:"شما خیلی این مسله را بزرگ کردید،باور کنید کاری نکردم.هر انسان دیگری بود این کار را می‌کرد. قیصی جزیی از خانواده ما شده و.."
نه همه را دروغ گفتم. عمرا من اینقدر متواضع باشم. من نجات دادن قیصی از دهان گربه را برای تنها کسی که تعریف نکردم، پدر خدابیامرزم است. آن هم چون خیلی وقت است سرخاکش نرفته‌ام.
اینکه با کمر عمل کرده و زانوهای ناقص و ورم کرده‌ات، همراه نافی که انگار به مویی بند است و هرروز خدا در حال افتادن،از ارتفاع یک متر و نیمی بپری تا پرنده‌ات را از حلق یک گربه بکشی بیرون، خیلی هم تعریف کردنی است. صحبت از عشق و دوست‌داشتن،همیشه قسمت قشنگ زندگی بوده و هست.
البته نه برای هرکسی. مثلا سین.دال که شنید گفت:خب؟مدال بدم بهت؟ مسئولیتشو به عهده گرفتی بایدم نجاتش می‌دادی.
میم.الف که شنید دو‌دستی زد توی سرم که: ما میگیم بیا بیرون دوقدم برداریم،تمام دردومرض‌های عالم رو ردیف می‌کنی. بعد واسه یه پرنده داشتی خودتو علیل می‌کردی؟فلج میشدی قیصی ازت نگهداری میکرد بدبخت؟
برای آدم‌هایی مثل میم.الف نباید چیزی تعریف کرد. مخصوصا چیزهایی که به وابستگی و علاقه‌مندی غیرمعمول اشاره دارد.
کلا باید دو دسته دوست داشت. دسته‌ای برای گفتن‌ها، دسته‌ای برای نگفتن‌ها.
اینکه کسانی باشند تا یادت بیاندازند چه چیزهایی را نباید بگویی، ارزش و عزت دسته دیگر را بالاتر می‌برد. تو را قدردان بودن‌شان می‌کند. لذت نجات قیصی از دهان شکارچی، دواودرمان کردنش، حتی اشک ریختن برای بی‌حالی‌اش، قسمت قشنگی از ماجرا بود، اما تایید کردن این‌کار قسمت خیلی قشنگ‌ترش بود. اصلا همین که سین.دال گفت وظیفه‌ام بوده،ماجرا را خوشمزه‌ترش کرد. اصلا باید یک دوست‌هایی باشند که جوری بی‌منطق‌ترین کارهایت را منطقی بدانند که سنگینی مدال را دور گردنت حس کنی..
همه‌ی اینها را گفتم تا بگویمم منتظر دریافت مدال هستم:)

4 months, 3 weeks ago

اینکه ما انتخاب می‌کنیم چه کسی را دوست داشته باشیم، با چه کسی روابط صمیمانه‌تر برقرار کنیم؛ خیلی قشنگ است. اما قسمت دردناکش اینجاست که با این دوست داشتن خودمان را در معرض انتخاب شدن قرار می‌دهیم. و ممکن هست هیچ‌وقت توسط آن فرد مورد انتخاب قرار نگیریم.

متاسفانه کلمه دردناک برای این بخش،خیلی مناسب نیست. بیشتر وحشتناکه.

4 months, 3 weeks ago

یکی می‌گفت: آدم‌های بی‌شعور و احمق دروغ میگن و
آدم‌های باهوش راست و دروغ رو بهم می‌بافن
و متاسفانه گروه دوم خیلی خطرناک‌ترن!

7 months ago

یک وقت‌هایی، قوی‌ترین مسکن‌ها هم برای مقابله با دردهامون، ضعیف و ناچیز محسوب میشن.
این‌جور وقت‌ها باید جرعه جرعه موسیقی نوشید و در آغوش خیالات گم شد..

7 months ago

از رابرت هوینگهرست، روانشناس در حیطه رشد و تکامل، پرسیدن: آیا برای از دست دادن هر چیزی که واکنش عاطفی ما رو برمی‌انگیزه، سوگواری لازمه؟
ایشون هم در جواب گفتن: وقتی یه بچه داره رشد می‌کنه، یه سری تکالیف مربوط به مقطع سنش وجود داره. اگه اون بچه در سطح معین وکافی تکلیف مربوطه رو تموم نکنه، بعدها هرقدرم تلاش کنه که تکالیفش‌رو در مقطع بالاتر انجام بده، انطباقش با محیط دچار اختلال میشه. این موضوع برای شخصی که سوگواره هم رخ میده. پس سوگواری برای هر چیزی که حس اندوه، ماتم، غصه رو در ما به وجود میاره لازمه..
همه‌ی این‌ها رو گفتم تا بگم گاهی برای از دست دادن آرزوهامون هم لازمه تا مدت‌ها سوگوار باشیم.. بزرگی و کوچیکیش هم اصلا مهم نیست؛ اصلا.

7 months, 1 week ago

خنده میبینی ولی از گریه‌ی دل غافلی
خانه‌ی ما از درون ابر است و بیرون افتاب

#ذکر_امشب

9 months, 1 week ago

دیشب چند دقیقه قبل از پیام دیلیش،  خودم را به سختی، از عمق یک کابوس بیرون کشیده بودم.
توی کابوس،  باز مثل همیشه دنبال چیزی می‌گشتم.  من توی کابوس‌هایم همیشه دیر کرده‌ام، همیشه باید جایی بروم که هرچقدر می‌روم نمی‌رسم، باید کسی را ببینم و نمی‌بینم. هی می‌دوم، هی از دیوارهای خیلی بلند باید بالا بروم و نمی‌توانم. 
دیلیش برایم یک کلیپ فرستاده بود. یک فیلم کوتاه از هزاران بچه لاک‌پشت.  لاک‌پشت‌ها دست‌وپازنان، به سوی دریا می‌رفتند. موج‌های کوتاه چندتای‌شان را از روی ماسه برداشت و قورت‌شان داد.  چندتایی را هم سروته کرد.  خیلی‌هاشان هم با بی‌تفاوتی، با دست‌وپای کوچک‌شان شلپ‌شلپ‌کنان توی آب فرو رفتند. دیشب خودم را جای تک‌تک آنها گذاشتم.  لاک‌پشتی که به سختی از تخم در می‌آید، خاک‌ها را کنار می‌زند،  با دیدن پسر عمه و دختر خاله‌هایش ذوق می‌کند و تصمیم می‌گیرد پشت سر آنها حرکت کند تا شاید توی مسیر پدر و مادرش را ببیند.  یک‌دفعه حیوانی،  پرنده‌ای،  او را می‌گیرد و یک لقمه‌اش می‌کند.  بعد برای نرسیدنش،  برای آرزو به‌دل ماندنش کلی غصه خوردم.  برای آن یکی هم که موج کله‌پایش کرد هم.  برای آنهایی هم که هیچ‌وقت ننه بابای‌شان را نمی‌بینند هم.. انگار همه‌ی آنها من بودند.  انگار رنج تنهایی آنها هم گردن من باشد،  اصلا انگار یکی از آنها نه لاک‌پشت که خودِ خود من هستند. بعد دلم خواست لاک پشت باشم. یک روزی چشمم را باز کنم و هلک‌وهلک بگذارم بروم. به جهنم که وسط راه هزارتا بلا سرم بیاید. همین رفتن کلی می‌ارزد.
دیلیش در جواب ایکون‌های چشم‌قلبی‌ام، نوشت:  پاشو بیا هرمز عزیزم.  بیا از نزدیک ببین. 
دیلیش دوست جدیدم است.  توی هرمزگان آشنا شدیم. وقتی پشت سه‌چرخه‌اش نشسته بودیم و جزیره هرمز را نشان‌مان می‌داد، شماره‌ی هم را گرفتیم تا در سفر بعدی خبرش کنم، تا ما را جاهای خیلی بهتر ببرد.
اول یا آخر تمام جمله‌های دیلیش یک «عزیزم» وجود دارد. انگار این کلمه نماینده‌‌ی محبت این پسر سبزه‌رو است. صرفا گفته می‌شود تا  مهربانی‌‌ و خونگرمی‌اش را به جان کلمات تزریق کند و بهشان روح ببخشد و می‌بخشد. خیلی هم با صبر و حوصله است. حداقل در برابر سوال‌هایی که بعد از کلیپ فرستادنش، برایم پیش می‌آید، صبوری خرج می‌کند و عزیزم عزیزم گویان برایم توضیح می‌دهد. دیشب برخلاف همیشه، هیچ چیزی نپرسیدم. شاید برای همین بود که بعدش پیام داد: خوبی عزیزم؟
من خوب بودم. یعنی خوب شده بودم. رفته بودم وسط لاک‌پشت‌ها و همراه‌شان سمت دریا حرکت می‌کردم. بعد یکی از آنها گفت: دستم را بگیر تا غرق نشوی.
طفلی نمی‌دانست کسی که همیشه در کابوس‌ها سرگردان است، از خدا می‌خواهد که توی رویاهاش غرق شود.
ما از ساحل دور شدیم، ماهی‌ها دوره‌مان کردند. یکی از ساحل داد می‌زد: بهت خوش بگذرد عزیزم.
به من خیلی داشت خوش می‌گذشت‌؛ خیلی.

We recommend to visit

کانال فیلم

Last updated 11 months, 2 weeks ago

رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»

News & media website

تازه‌ترین اخبار ایران و جهان

ارتباط با ما :
@pezhvakads

اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Last updated 2 months ago

‌( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد ) ‌

‌آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار‌ ‌‌ ‌

‌‌𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads

𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot

Last updated 1 month ago