🔷کانال رسمی رسانه ملوبیت🔷
بات موزیک
@melobot
ارتباط و تبلیغات
t.me/+Pm2HzS_x4H0CxHck
اینستاگرام
instagram.com/melobotmusic
گپ ملوبیتیها
https://t.me/melogapp
©DMCA: @melobita
این رسانه هیچگونه مسئولیتی در برابر صحت اطلاعات در تبلیغات را بر عهده نمیگیر
Last updated 3 days, 11 hours ago
💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic
🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._
تیک تاک tiktok.com/@_musicir
یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_
ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA
سري تكون ميدمو دكمه ي برقراري تماس رو ميزنم
-سلام داداش
طاهر: به به.. سلام به آبجيه گل خودم... حالت چطوره فرشته كوچولو؟
ميخندم و ميگم: از دست تو طاهر... فقط بلدي لوسم كني.. خوبم.. تو چطوري؟.. بقيه خوبن؟
طاهر: خوبم.. بقيه هم خوبن... خونه اي؟
.. نه- چطور؟
طاهر: هيچي ميخواستم بيام بهت سر بزنم
.. نه- شركت هستم...
ياد امشب ميفتم دودل زمزمه ميكنم: طاهر
طاهر: جانم
-نريمان امروز براي سروش زنگ زد و گفت مادرمو پيدا كرده
طاهر بعد از چند لحظه مكث ميگه: مادرت؟
-آره.. خونواده ي مادريم رو قراره امشب ببينم
طاهر: به سلامتي... سروش چيز ديگه هم بهت گفت ؟
-منظورت چيه طاهر؟
طاهر: هوم.. هيچي عزيزم.. نظرت چيه من هم امشب بيام
لبخندي رو لبم ميشينه.. با ذوق ميگم: ميخواستم همينو بگم
طاهر: خونه ي خودتون؟
.. نه- خونه ي پدريه سروش
طاهر: ساعت چند اونجا باشم؟
-هوم... نميدونم.. بار از سروش بپرسم.. سروش ساعته چند با مامان و خونوادش قرار گذاشتي؟
سروش اونقدر توي فكره كه اصلا متوجه ي سوالم نميشه
-سروش.. با توام
گيج نگام ميكنه و ميگه: هان؟
-ميگم ساعت چند قراره مامان و خونوادش رو ببينم؟
سروش: مامانت؟
-واي سروش... چرا اينجوري ميكني؟... امشب چه ساعتي.......
تازه به خودش مياد و وسط حرفم ميپره: آهان.. ساعت هشتسري تكون ميدم و به طاهر ميگم: شنيدي؟
طاهر: آره گلم.. حتما ميام
-ممنون طاهر.. خيلي خوشحالم كه بعد از اون همه اتفاقات هنوز هم تو رو دارم
طاهر: تا روزي كه تو بخواي من كنارت ميمونم
ميخوام جوابش رو بدم كه من من كنان ميگه: ترنم جان ميدونم هيچ چيز مثه سابق نميشه ولي بهتر نيست يه فرصت به مامان و بابا بدي
اخمام تو هم ميره و دلم ميگيره
غمگين زمزمه ميكنم: من كه از حق خودم گذشتم و بخشيدمشون
طاهر: ميدونم گلم ولي..........
-طاهر باور كن برام سخته... من دارم سعي ميكنم كه بگم گذشته ها گذشته اما نميدونم چرا سخته... واقعا ديگه نميتونم مثه سابق باشم شايد مرور
زمان همه چيز رو كمرنگ كنه ولي الان.......
ساكت ميشم و فقط آه عميقي ميكشم
سروش: ترنم چي شده؟
غمگين زمزمه ميكنم: هيچي
طاهر: باشه عزيزم... غصه نخور... همينكه هنوز هم حرمت همه ي ما رو نگه ميداري خودش خيليه.. خواسته ي نا به جايي بود
-اينجوري نگو طاهر... هنوز هم تك تكتون برام عزيز هستين ولي خب يه چيزايي تغيير كرده... اگه ميبيني با تو راحت ترم به خاطر اينه كه حداقل
از دور هوام رو داشتي و زياد آزارم نميدادي.. خاطرات تلخم از تو خيلي كمه
طاهر: خوشحالم كه هنوز هم برات عزيزتر از همه ام
خندم ميگيره
-حسود
طاهر:همش تقصير تو هستا وگرنه من هر چي بودم حسود نبودم
-راستي چرا تو محضر طاها اون همه ناراحت و بي حوصله بود
طاهر: بيخيال بابا... اين پسره از اول هم خل بود
-چطور؟
طاهر: هيچي.. موضوع همون دختره ست.. اسمش چي بود مهرنوش.. فرنوش.. خرگوش
-طاهر
ميخنده و ميگه: هيچي ديگه قالش گذاشت و رفت
-كه اين طور
طاهر: من از اول هم گفته بودم كه اين دختره تو رو نميخواد اما عشق و عاشقي چشم آقا رو كور كرده بود ديگه...
ادامه دارد...
سروش: مادرت چقدر برات مهمه؟
-خب خيلي... چطور؟
سروش: هوم
سكوت سروش نشون دهندده ي يه چيزه... اون هم دوباره دست رد زدن به سينه ي من... لبخند تلخي رو لبم ميشينه
-نريمان در مورد مادرم بهت گفت؟
.....
اشك تو چشمام جمع ميشه
-من رو نميخواد.. آره؟
سروش: هيس... مگه ميشه كسي دختري به اين خوشگلي و مهربوني رو نخواد
آهي ميكشم و ياد حرف سروش ميفتم كه گفت امشب بريم خونه ي پدر و مادرش.. حتما ميخواد كمتر احساس تنهايي كنم
سروش: خانومي اون طور كه تو فكر ميكني نيست
-بيخيال.. ديگه برام مهم نيست
با بغض ادامه ميدم: همين كه تو رو دارم برام بسه.. اين همه سال نبود از الان به بعد هم نباشه.. هر چند حق داره هر كي هم جاي مادره من بود
نميتونست باعث و بانيه بدبختيهاش رو ببخشه.. من هم دختر هم پدرم
سروش يه خورده من رو از خودش دور ميكنه و ميگه: عزيز من چند بار بهت بگم اون چيزي كه تو داري بهش فكر ميكني در مورد مادر تو صحت
نداره
- سروش اميد واهي بهم نده.. از وقتي كه با نريمان حرف زدي يه جوري شدي.. معلومه ناراحتي ولي ناراحت نباش اقايي... من خوشحالم كه مادرم
با عشقش ازدواج كرد و خوشبخته.. من هم كه تو رو دارم
محكم من رو به خودش فشار ميده و ميگه: اينجوري نگو عزيزم... دلم داره آتيش ميگيره.... مادرت ديوونه وار عاشقت بود
متعجب نگاش ميكنم
سروش: اون خيلي دوستت داشت عزيزم
-داشت؟
بي توجه به حرف من ميگه: امشب قراره خونواده ي مادريت رو ببيني
بهت زده نگاش ميكنم
كنار گوشم زمزمه ميكنه: همه ي اونا بي صبرانه منتظر تو هستن
به زحمت دهنم رو باز ميكنم و ميگم: سروش؟
سروش: جانم خانمي؟
-داري شوخي ميكني؟بوسه ي آرومي به گردنم ميزنه و ميگه: نه عزيزم... به نريمان آدرس خونه ي پدريم رو دادم قراره امشب همه ي اونا رو ببيني
چند دقيقه طول ميكشه كه مغزم حرفاي سروش رو تجزيه و تحليل كنه.. كم كم لبخندي رو لبم مياد و با ذوق ميگم: واي سروش... باورم نميشه..
يعني خونواده ي مادريم با وجود من مشكلي ندارن... شوهر مادرم چي؟
ميخوام از روي پاي سروش بلند شم كه سرش اجازه نميده و ميگه: كجا كوچولو.. جاي تو همينجاست
ميخندم و سروش با لبخند ادامه ميده: چه مشكلي عزيزم... شوهر مادرت هم خيلي دوست داره ببينتت
با خوشحالي زمزمه ميكنم: خواهر و برادر هم دارم؟
يه خورده اخماش رو تو هم ميكشه و ميگه: سه تا برادر
بعد با لحن بانمكي ادامه ميده: اون دو تا نره غول كم بودن سه تاي ديگه هم اضافه شدن
غش غش ميخندم كه ميگه: كم كم داري بي طاقتم ميكنيا
محكم دستم رو دور گردنش حلقه ميكنم و ميگم: از بس خوشحالم دلم ميخواد يه عالمه جيغ و داد راه بندازم
آروم مرم رو نوازش ميكنه نميدونم چرا حس ميكنم سروش خوشحال نيست
يه خورده ازش فاصله ميگيرم و آروم زمزمه ميكنم: سروش تو از چيزي ناراحتي؟
مهربون ميگه: نه عزيزم... فقط......
منظر تو چشماش زل ميزنم و ميگم: فقط چي؟
سروش: فقط يه چيزي هست كه.........
يا صداي زنگ گوشيم سروش ساكت ميشه
-بگو آقايي؟.. يه چيزي هست كه چي؟
لبخند لرزوني ميزنه و ميگه: عزيزم اول موبايلو جواب بده.. طرف خودش رو كشت
بوسه اي روي گونش ميذارمو ميگم: حرف آقامون مهمتره
ميخنده اما انگار خنده هاش هم مصنوعي هستن
سروش: جواب بده خانوم خوشگله
-هرچي آقامون بگه
نوازشگونه بدنم رو لمس ميكنه
همونجور كه سر پاش نشستم گوشي رو از جيبم در ميارم و با ديدن شماره ي طاهر ابرويي بالا ميندازم از وقتي از ماه عسل اومديم هر روز برام
زنگ ميزنه و هوام رو داره... از وجودش خوشحالم.. تازه يه بار هم بهم سر زده
سروش: كيه خانومي؟
-طاهر
سروش: جواب بده... نگران ميشه...
ادامه دارد...
سروش: خودم به مامان و بابا اطلاع دادم فقط يه يادآوري كن كه بابا يادش نره...
متعجب به سروش نگاه ميكنم... امروز صبح ميگفت شام ميريم رستوران.. شونه ي بالا ميندازم و چيزس نميگم
سياوش: باشه.. پس من رفتم
اشكان: سياوش صبر كن من رو هم تا يه جايي برسون
سياوش: باشه پس من پايين منتظرتم
اشكان سري تكون ميده و سياوش از اتاق خارج ميشه
سروش: تو ديگه كجا؟
اشكان: خونه ي آقا شجاع
سروش: اشكان واقعا ميخواي بري؟
اشكان: آره... امروز نفس كلي كار سرم ريخته
سروش: اي بابا.. اون از سيا اين از تو. چرا جفتتون باهم قصد رفتن كردين؟
اشكان با ابرو به من اشاره ميكنه و ميگه: به جاش اصل كاري پيشته
سروش ميخنده و ميگه: از دست تو ..
با كلي شوخ و خنده بالاخره اشكان هم ميره اتاق سوت و كور ميشه
-سروش من الان چيكار بايد كن م؟
سروش: سروري
ميخندم و ميگم: سروش... يه متني.. يه ترجمه اي.. يه چيزي
سروش: يه مترجم ديگه استخدام شده تا كاراي تو سبك بشه
-پس من اينجا چيكار كنم؟
سروش: به من روحيه بده ديگه
ميخندم و ميگم: راستي سروش؟
پشت ميزش ميشينه و نگاهي به پرونده ها و كاغذاي روي ميزش ميندازه
سروش: جانم خانومي؟
-مگه قرار نبود شام بريم بيرون؟
با لبخند ميگه:اگه فردا شب بريم ناراحت ميشي؟
.. نه- فقط از روي كنجكاوي پرسيدم... خب بيخيال بگو نريمان چي ميگفت
يه خورده رنگش ميپره و ميگه: هيچي بيشتر حال و احوال پرسي ميكرد
بعد هم خودش رو مشغول پرونده ها نشون ميدهمتعجب نگاش ميكنم... حس مينم كلافه و بي حوصله هست
-سروش چيزي شده؟
نگاهي به ميندازه و لبخندي ميزنه
سروش: نه عزيزم
اخمي ميكنم و از رو مبل بلند ميشم.. آروم به سمت ميز سروش ميرمو ميگم: سروش مگه قرار نشد چيزي رو از هم مخفي نكنيم؟
صندليش رو ميچرخونه و بدون اينكه بلند شه من رو روي پاش مينشونه
كنار گوشم زمزمه ميكنه: تو كه مخفي كردي كوچولو؟
با تعجب ميگم: چي رو؟
سروش: چرا در مورد رفتار اين دختره چيزي تا الان بهم نگفتي؟
-آخه مسئله ي مهمي نبود
با جديت و در عين حال يه خورده خشونت ميگه: مهم بودن يا نبودنش رو من تعيين ميكنم
-حالا چرا اينقدر زود عصباني ميشي... خب ببخشيد
لحنش رو ملايمتر ميكنه و ميگه: ببخشيد عزيزم... يه خورده اعصابم خورده
-چرا آقايي؟
سروش: به خاطر حرفاي اون دختره.. داشتم ميومدم دنبالت كه حرفاي آخرش رو شنيدم
-اخراجش كردي؟
سروش: پس چي؟.. فكر كردي ميذارم تو اين شركت بمونه
ياد خودم ميفتم كه يه دوراني چطور محتاج كار و حقوقش بودم
-سروش؟
سروش: حرفشم نزن
با تعجب ميگم: حرف چي رو؟
سروش: حرف از بخشش و اين حرفا... اين دختره بايد اخراج شه تا ديگه كسي جرات نكنه حرف مفت در مورد زن من بزنه
-من نميخواستم بگم اخراجش نكن.. فقط ميخواستم بگم يه مدت بهش فرصت بده تا يه كاري پيدا كنه... شايد به پول اين كار احتياج داشته باشه
پوزخندي ميزنه و ميگه: تو نگران اين دختره نباش.. با اون همه آرايش و لباسهاي رنگاوارنگي كه ميپوشه راحت ميشه فهميد كه اون پولا رو واسه
چي خرج ميكنه
-سروش خيلي عصبي هستيا
سرش رو روي شونم ميذاره و آروم زمزمه ميكنه: ترنم؟
-جونم سروشم...
ادامه دارد..
@hgjkkddch_3🧚♀🧚♀
برقامون انقدر رفت و اومد تلویزیون قاطی کرده
همین الان جومونگ به کوفه حمله کرده???@hgjkkddch_3?♀?♀
@hgjkkddch_3?♀?♀
پنجشنبه ات بخیر ای آرزوی نذاشته تمام هفته من...??
پنجشنبه ات بخیر ای آرزوی نذاشته تمام هفته من...??
🔷کانال رسمی رسانه ملوبیت🔷
بات موزیک
@melobot
ارتباط و تبلیغات
t.me/+Pm2HzS_x4H0CxHck
اینستاگرام
instagram.com/melobotmusic
گپ ملوبیتیها
https://t.me/melogapp
©DMCA: @melobita
این رسانه هیچگونه مسئولیتی در برابر صحت اطلاعات در تبلیغات را بر عهده نمیگیر
Last updated 3 days, 11 hours ago
💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic
🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._
تیک تاک tiktok.com/@_musicir
یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_
ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA