"لایار"

Description
بادبان برافراز، بزن تو دل ناشناخته‌ها

@gerero7 ارتباط
Advertising
We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

2 weeks, 1 day ago

یک گلّه مادیان مشکی
مدّ شب را در دشت می‌کشد
در اینجا «روان»
رودی‌ست که ماه را در خود گم کرده است
سرش به سنگ که می‌خورد، سرش به سنگ می‌خورد
زوزه‌ها فشنگ‌شده در خشابِ باد
به گوش‌هایِ سرخِ زن شلّیک می‌شود
ـ شششش
به سکوت فرامی‌خواند همراهش را
ـ بوی خون به مشامشان رسیده
ـ شششش
مشدّد ادا می‌کند این‌بار
و پارچهٔ سفیدی که دیگر سفید نیست را
محکم‌تر گره می‌زند و لب‌هایش از فشار دندان‌ها دریده می‌شود
تنها سفیدی دشت
چشم‌هایی‌ست که نزدیک می‌شوند
ـ نباید به دل تاریکی می‌زدیم.
زن جیب‌هایش را می‌گردد و جوابی نمی‌دهد
خالی‌ست
شعله‌ای در کار نخواهد بود
و چشم‌ها نزدیک‌تر می‌شوند
ـ لعنت به ‌صف‌های خالی شده!
صدایش را سلاح می‌کند
و رو به چشم‌ها فریاد می‌کشد
مردد می‌شوند، یک قدم به عقب، سپس دو گام پیش می‌آیند
ـ هاو هاو هاو
صدای سگ در می‌آورد همراهش
و زن زانو می‌زند
لباس‌های سنگینش را به روانِ رود می‌سِپُرد
تنها سفیدِ شفّافی به تنش می‌ماند
به شفّافی بخارِ نفس‌هایی که حالا در یک‌قدمی‌اند
بخار همه‌جا را برمی‌دارد
و هیچ‌کس نمی‌بیند
چه کسی قاصدک سفید را
در دشت منتشر می‌کند

🌪 شاید شعر

2 weeks, 6 days ago

به وضوح یک هذیان
سعی در دیدن حقیقت داشتم
حباب‌هایی که روی آب می‌آیند
آینه‌های زودگذرند
با لمسِ سرانگشتِ تو
شکسته می‌شوند
کشتی‌ها
نه‌آنقدر دورند نه‌آنقدر نزدیک
نمی‌شود فهمید
می‌آیند یا می‌روند
دهانِ مغروق
آخرین‌حرف‌هایش را
حباب می‌کند:
«به صلابتِ یک سراب
سعی در دیدن حقیقت داشتم»

رو به آینه
خودم را نشناختم
آینه را شکستم
حاصل:
حجمِ نشناختنم
هزار تکّه است
هر تکّه را
یک حواصیل
به منقار می‌گیرد
آهسته در آسمان پر باز می‌کند
من در آسمان
چه شبیهم به
من در زمین
هر دو شکسته‌ایم

🌪 شاید شعر

3 weeks, 1 day ago

شلوارِ راحتی، راه‌راه، سیاه و سفید پوشیده بودم
هر روز را در تقویم، با خودکاری سیاه ضبدر می‌زدم
و برای غذا، سفره‌ای یک‌بار مصرف می‌انداختم
وقتی از آپارتمان بیرون می‌رفتم، قدم‌هایم را با قدم‌شمار می‌شمردم
شکلِ ابرها در آسمان یکسان بود
و آسمان ساحتی برای فتح‌شدن با ماهواره‌ و موشک‌ها
اخبار شبانگاهی فاصلهٔ زمین با ماه را، زمین با خورشید
و سرعت موشک پرتابی را
با اعداد دقیق، حساب‌شده بیان می‌کرد
و من هشدار ساعتم را برای فردا تنظیم
قرص خوابی قورت می‌دادم و فردا می‌شد

یک روز که آفتاب
تا روی تخت خزیده بود
یک روز که تعریفِ روز فقط آن‌چیزی نبود که در دانشنامه‌ها آمده است
ساعتم را قبل از هشدار دادن خاموش کردی
و نشانم دادی اعداد اخبار شبانگاهی دقیق نخواهد بود
فاصلهٔ من با خورشید یک بوسه است

من را می‌بوسی و پوستم را آزاد می‌کنی
پرده را کنار می‌زنی، پنجره را باز می‌کنی
دیگر فصل‌ها کلماتی با خطّ درشت بالای تقویم نیستند
فصل‌ها روی پوست من جاری‌‌ می‌شوند
و تو با آن لب‌های سرخت
ماهی ماهی در من زنده می‌کنی
گل‌های سفره‌ای که پهن می‌کنی
در خانه عطر می‌پراکند
و من با هر لقمه که برمی‌دارم، اهلی‌تر می‌شوم
دیگر همه‌چیز برای فتح نیست
دست من را می‌گیری و زیر آسمان می‌بری
شکل ابرها را نشانم می‌دهی:
یک گاو وحشی مترصد حمله است
ادای ترس در می‌آوری، می‌خندیم
قدم که می‌زنیم، نور-نورک ستاره‌ها پیدا می‌شود
چشمک می‌زنی
و من را به ضیافت شب دعوت می‌کنی
«برای آسمانی که حالا پرستاره است
نبود هر ستاره درد می‌کند
ولی تا نوری نبوده نباشد، درک درد تاریکی بی‌معناست.»
تو می‌گویی و من که نمی‌دانم از چه حرف می‌زنی
تنم گرمِ ستاره‌هایی‌ست که در من می‌کاری
تشنه‌ام، برایم آب می‌آوری
از دستانت چشمه می‌جوشد
و من زلال می‌نوشم
قرصِ ماه در آسمان است
هم‌آغوش می‌شویم
موهای سیاهت روی صورتم می‌ریزد
پیش گوشم می‌گویی:
«گاوِ سیاه
شاخ‌هایی دارد به رنگ صبح
که روزی در کمرِ گاوباز
طلوع خواهد کرد.»
خوابیده بودم.

🌪 شاید شعر

3 weeks, 1 day ago

رویِ تخت دراز کشیدم و لبخندِ معرکهٔ تو رو در آینه می‌بینم و حظ می‌کنم. جلویِ آینه نشستی و زانویِ راستت رو بغل کردی. چارخونهٔ سفیدِ شفافی تنته که پوستِ زیبات رو جادویی‌تر نشون می‌ده. وقتی دیدنِ تصویرت تو آینه این‌قدر زیباست، دیدنِ خودت دیگه جادوییه. بلند می‌شم میام کنارت، موهای سیاهِ خوش‌عطرت رو رویِ شونهٔ راستت ریختی. خم می‌شم روی سرت، چشمام‌و می‌بندم و نفسِ عمیق می‌کشم. عطرِ موهات من رو می‌بره به تاکستان‌هایِ «لا ریاخا». چشمام‌و باز می‌کنم و به آینه خیره می‌شم، چشمایِ آبیِ کبودت همراهِ لبخندِ سرخت زمان رو متوقف می‌کنه. شرابِ حقیقی و طهور همینه. زیرِ لب می‌گم: «Disfruto mirarte=از دیدنت غرقِ لذت می‌شم.» و وقتی به خودم میام نمی‌دونم چندبار این‌و تکرار کردم.

3 weeks, 3 days ago

دیوارهای اتاق به تو هجوم می‌آورند و تو مثل گاوی که می‌داند به کشتارگاه می‌رود، خواب را روی چشمانت می‌کشی تا پشت نیسان آبی تا کشتارگاه خوش باشی.
درون مکعب کوبیده می‌شوی و حس می‌کنی در قبری چندطبقه گیر افتاده‌ای. صعود برای تو به مردار بالاسرت می‌رسد و سقوط مثل چکّه‌کردن جنازه روی تخت تشریح است، حرکت بی‌معنی‌ست. روی تخت غلت بزن و جای همهٔ وعده‌های غذایی یک کاسه را از غلّات پر کن، برای نخوردن.
سوی چشمانت به سیمانیِ دیوارها خو کرده است، تو دیگر من را نمی‌بینی. من که خودم را تکّه‌تکّه کرده‌ام تا شاید یک وعده هم شده غذای گرم بخوری. تکّه‌هایم دارد می‌پوسد، چرا دست نمی‌بری به من؟
تعفّن مرداب است که خانه را برداشته، و این ماهی‌ که یک روز در پولک‌هایش اقیانوس را منتشر می‌کرد، حالا از همه‌چیز لیز می‌خورد به آبیِ غم. دیگر لب‌هایم قلّابی نیست که تو آن را به دهان بگیری، فقط زخم‌کنندهٔ تنِ رنجور توست.
می‌خواهم خیال کنم ما-ما کردنمان هنوز واقعی‌ست و آبیِ این نیسان به اقیانوس می‌ریزد؛ روی سر من هم خواب را بکش و حواست باشد بیدار نشویم تا بوسهٔ تیزِ کارد زیر گلومان.

🦕 سورِ دایناسوری

3 weeks, 3 days ago

اگر تو تأیید همهٔ جهان در طول تاریخ را داشته باشی و تأیید خودت را نه، در واقع آن تأییدها به گم‌گشتگی تو منجر می‌شود و حکم یک مخدّر را بازی می‌کند تا حواست را از بی‌ارزشی درونی‌ات پرت کند. حتّی وقتی ابله باشی و خیال کنی تأیید دیگران مساوق وجودِ ارزش درونی توست و تأیید دیگران را عید بپنداری، چون ارزش را نشناخته‌ای به رضایت واقعی دست نخواهی یافت و نهایت سهم تو لذّت است. لذّتی پر از بیم خفته، بیم از عوض شدن شرایط، تغییر انسان‌ها و از دست رفتن تأییدها چراکه از ابتدا هم بنای رضایت موهومت را روی عواملی منفصل از خودت چیده‌ای، پس حق داری نگران هر زلزله‌ای باشی. و حالا تو محصور جهانی‌.
امّا اگر تأیید خودت را داشته باشی و آن را پالوده از اوهام و فریب‌ها به دست آورده باشی، حالا همهٔ جهان در طول تاریخ مقابل تو بایستند، تو راضی هستی و رضایت واقعی دیگ جوشان همهٔ لذت‌هاست. حالا بنای رضایت خود تو هستی پس هیچ زلزله‌ای آواری روی سر تو نخواهد ریخت. سیب را گاز می‌زنی و این والاترین غذاست تا وقتی چیز دیگری را بخوری. در هرلحظه والاترین لحظه را می‌گذرانی چون گوش تو به روی خود تو باز شده است و دیگر ارزش چیزها را منفصل از خودت جستجو نمی‌کنی. و لذت را با رضایت اشتباه نمی‌گیری که در پی آن سگ‌دو بزنی.
برای تأییدی پالوده از اوهام و فریب‌ها خودآی خودت را کشف می‌کنی، کشفی در عین ساختن. خدایی زیبا، باشکوه، گسترده‌تر از بُعد شخصی‌ات که تو را در جریان واقعی جهان وارد کند، نقشت را به تو بشناساند و هر آنت را بجهاند جوری‌که خودت جهانی بشوی. حالا تو مسحور جهانی.

🎲 لایار
🗣 دیالوگ رو به آینه

4 months ago

خنکای آب روی پوست داغ از آفتاب؛ یک مشت، دو مشت، سومین مشتی که می‌پاشی رنگین‌کمانی را می‌بینی نازل‌شده بر پلک‌های خیست، نازل شده از ابرهای رقصان. تو پلّه‌های هر آپارتمانی را بالا رفته‌ای و هر پلّه تو را یک قدم از آسمان دورتر کرده‌‌، پس حالا که تپه پشت تپه دویده‌ای، تپش‌های قلبت را پلّه‌ کرده‌ای برای رسیدن به آسمان، بفرما! رنگین‌کمان پیش روی شماست برای صعود.
قدم برمی‌داری، آبی. و تا سرخی، سبز می‌روی.

از هر قطره که می‌چکد از تو، علف‌ها خیس می‌شوند برای زبان گوسفندها. و از هر زبان گوسفندی ساندویچی درست می‌شود برای گاز زدن. به تو گفته بودم یک‌بار برای تجربهٔ طعم جدیدْ ساندویچ مغز سفارش دادم و با همان گاز اول قیدش را زدم؟ حتما ساندویچ زبان بدتر است. من مزهٔ کاغذ را ترجیح می‌دهم، وقتی زبان می‌کشی روی کلمهٔ علف.

بالا رفتنم از رنگین‌کمان برای سُک‌سُکِ آسمان است وگرنه من که می‌دانم یک‌جا-نشین نیستم و تنها وجه اشتراکم با انسان‌ها زبانی‌ست که روی علف‌های متفاوتی می‌کشیم‌. پس نمی‌خواهم صعود را تبلیغ کنم یا چه می‌دانم مثلاً رنگ بپاشم به زندگی‌ها، فقط می‌خواهم از انسان‌ها دور باشم و این یعنی نزدیکی به علف، خیسی و آسمان.

گاوی در علف‌زار ما-ما می‌کرد و من که می‌خواستم من باشم قید دوشیدنش را زدم. وگرنه بلدم چه‌طور بدوشم، آن‌طور که تا به خودت بیایی سینه‌هایت کارخانهٔ لبنیات شده باشد، فقط اینکه میلش نیست، یعنی هست ولی میل‌های مهم‌تری هم دارم که در برابر آن‌ها دیگر میلی به دوشیدن نمی‌ماند. پس سطل‌های شیر باشد برای شما و دوشندگانتان. من آمده‌ام که بروم، رفته‌ام که آمده باشم و ذهنم داغ می‌شود از فکر به ذهن، زبان، و اینکه ریاضی چرا راه به جهان می‌برد. پس یک مشت، دو مشت، سومین مشتی که می‌‌خورم محافظ لثه‌ام را پرت می‌کنم گوشهٔ رینگ، خونی. من جنگیده‌ام، می‌جنگم هرلحظه و برایم مهم نیست سال‌ها بعد کسی پیدا بشود که کمی بفهمد چه گفته‌ام. و از رد خون محافظم مزهٔ خون را در دهانش حس کند. مهم برایم پیدا کردن محافظ لثه‌های مبارزین گذشته است، تا در دهانم بگذارمشان، که این وثیق‌ترین هم‌خونی‌ست.

? عروش

4 months ago

هرچه قدر هم زندگیم نورانی و روشن باشه، وقتی نمی‌تونه فانوس دریایی تو باشه، وقتی توی طوفان و مه سردرگمی، همیشه قسمتی از زندگیم تاریک می‌مونه رفیق، قسمتی به بزرگی خودت.

4 months, 1 week ago

از وقتی فهمیده‌ام زنبورهای عسل محاسبات ریاضی را با رقصشان به هم منتقل می‌کنند در پی اینم که از رقص مفصل‌هایت معادله‌ای را ببینم که اعداد اول را تولید می‌کند.
مچت می‌چرخد و من چهار عدد اول را از چهار سرانگشت چرخان تو کشف می‌کنم، رگ‌های سبزآبی در اقیانوس پوست گم می‌شوند و من در پی گرفتن ماهی پوستت را دنبال می‌کنم تا رود بعدی. کمی بالای آبشار، رودهای باریکی کنار صخره‌ای بزرگ جاخوش کرده‌اند و من صخره را می‌بوسم. به بوسیدن می‌اندیشم، به صخره. نیاکانی که خواهانِ بوسه بودند بر صخره و نمی‌دانستند چرا، حالا در کاسهٔ سرِ من می‌لولند که ببوس! و من می‌دانم هر خدایی از پس این میل می‌آید، لمس با لب، لمسِ مزه‌دار. و تو مزّهٔ عسل می‌دهی. در قلّه‌های تو زنبورهای وحشی تصمیم گرفتند عسل بسازند و حالا سرازیر شده به صخرهٔ بالای آبشار، عسل. شیرجه می‌زند لب‌هایم برای شکار و ماهیِ صیدشده طعمِ یازده می‌دهد. کافی‌ست کمی تکان بخوری، عدد اول است که از تو می‌ریزد.
این سرخ‌ها نیش زنبور است یا سحابی گل سرخ؟ می‌خواهم ستاره بچینم از سرخی‌ات.
و تعدادشان را در سبدم بشمارم. هر عددی پشت عددی، هر توانی بالای توانی، بدون عددهای اولی که از رقصت پدید می‌آید ساخته نمی‌شود. منزهی تو که مزهٔ عسل می‌دهی!

? گُرِش

6 months, 2 weeks ago

نگرانِ برگی که می‌لرزد، به باد پشت می‌کند این پشته از صداها.

? اسکیس

Telegraph

سقوطِ آخرین برگ

نگرانِ برگی که می‌لرزد، به باد پشت می‌کند این پشته از صداها. «با سقوطِ آخرین برگ، درخت سقوط می‌کند.»، «پشت هر زمستان بهاری‌ست.»، «مردم چگونه از درختی بی‌برگ حاجت می‌گیرند؟» مسعود را به یاد می‌آورد که سال پیش خندان از برگی که نصیبش شده بود هوایِ دخترِ نشان‌شده‌اش…

We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94