بزرگ ترین چنل کارتووووون و انیمهه 😍
هر کارتونی بخوای اینجا دارهههه :)))))
راه ارتباطی ما: @WatchCarton_bot
Last updated 6 дней, 1 час назад
⚫️ Collection of MTProto Proxies ⚫️
?Telegram?
Desktop v1.2.18+
macOS v3.8.3+
Android v4.8.8+
X Android v0.20.10.931+
iOS v4.8.2+
X iOS v5.0.3+
? تبليغات بنرى
@Pink_Bad
? تبلیغات اسپانسری
@Pink_Pad
Last updated 2 месяца, 3 недели назад
*?شرح تکبیتی از صائب*
پنبهی نازده، حلاج ز حق میخواهد
مغز منصور محال است پریشان نشود
هر چیزی در دنیا در جستجوی کمال است و کمال پنبهی نازده در این است که حلاجی بشود.
پنبه و درحقیقت پنبهی نازده در این بیت و جاهای دیگر در شعر صائب با مغز به سبب مشابهت ظاهری متناسب است. چنان که گوید:
آتش به مغزم از می احمر گرفته است
این پنبه از فروغ گهر درگرفته است
از سر من مغز را سودا برون می آورد
زور این می پنبه از مینا برون می آورد
صائب در این بیت میگوید:
در این جهان حتی پنبهی نازده هم از انتظار دارد حلاجی بیاید و کمان برکشد و او را حلاجی کند.
چه برسد به منصور. محال است که مغز او پریشان نشود و به جنون که اوج کمال عاشق است دست نیابد.
پریشانمغزی: آشفتگی عقل، جنون
نکته: فاعل مصراع نخست، پنبه است و مفعول حلاج.
روایت این بیت از صائب نیز بجاست که به نوعی پنبهی زده و حلاجی شده را کمال پنبه معرفی میکند و شبکه تداعی های آن با منصور حلاج همچون بیت مورد بحث، خواندنی و زیباست:
اندیشه پنبهی زده را نیست از کمان
حلاج را ملاحظه از چوب دار نیست
در سبک طنزپردازیِ صائب، عنصر دینی و مذهبی از مهمترین عناصر طنزپردازی او به شمار میرود پرداختنِ هنرمندانه به طنز دینی جهت از بین بردن «ریا» است. «در مواجهه با احکامِ جدیِ مذهب، تزویر و ریا موضوعهای دمِ دست طنزنویس میباشد». (طنز: ص ۱۹). وقتی ریاکاران ارکان مقدسات شریعت و طریقت را به تباهی میکشند، صائب طنز دینی و مذهبی را به منظور ایستادگی در مقابل دینفروشان که دین را دستمایهی احترام و مقام خود کردهاند به کار میگیرد تا حقیقت دین را ورای این دروغپردازیها نشان دهد. در محیطی که دین دامی برای فریب دادن شناخته میشود و شیخ و واعظ خود را به سجودی و نبی را به درودی فریب میدهند، تنها طنزپرداز است که میتواند ریاکاری آنها را بر مَلا سازد. (از کوچه رندان: ص ۴۱).
سبز شد در دستِ مردم دانه تسبیحها
بس که در دوران ما از ذکر حق غافل شدند
(صائب: ج ۳ ص ۲۴۹۷)
دوران صائب گرچه عصر حاکمیت مذهبی است و به قول شاعر در دوران او همه از ذکر حق غافل شدهاند؛ ظاهرن به ذکر و ورد مشغول و متدین هستند؛ ولی در باطن از حق بازماندهاند سبز شدن دانه تسبیح به این معناست که مردم نتیجه مطلوبی از ذکر و ورد ریایی خود نبردهاند.
از تلاش پایه رفعت شود دین پایمال
پشت بر محراب واعظ بهر منبر میکند
(همان: ج ۳ ص ۱۲۵۰)
واعظ بسیار تند و صریح هدف انتقاد قرار میگیرد که پشت بر محراب ایستادنش برای نماز، به منظور ریاکاری است. این کار او تلاش پایه و مقام رفعت محسوب شده است. شاعر گفته که این زاهدانِ دانا به فقه صورت ناخوشی از دین جلوه میدهند و صفات زشت این چنین پیشوایانی نه تنها باعث ارشاد خلق نمیشود؛ بلکه چهره دین را مخدوش میکند.
بی زرق و ریا نیست نماز شب زاهد
معیوب بُوَد هر چه به شب تار فروشند
(همان: ج ۴ ص ۲۱۲۲)
تهجد زاهد نشانه دو رنگی و ریاکاری وی دانسته شده است. تمثیل مصرع دوم تایید میکند معاملهای که در شب تاریک انجام پذیرد معیوب است؛ چون کالا، ندیده، رد و بدل میشود شاعر به اندازهای در مورد عیوب زاهد اغراق کرده که حتا نماز شب او را هم بیارزش و معیوب شمرده است.
زاهد از پرورش زهد ریایی عجب است
اگر از خاکِ تو مسواک نیاید بیرون
(همان: ج ۶ ص ۳۰۵۷)
توجه بیش از اندازه زاهد به لوازم ظاهر شریعت همواره مورد طعن و تمسخر شاعران قرار گرفته است. در این بیت علاوه بر اشاره به زهد ریایی به مسواک هم به عنوان یکی از لوازم طهارت زهاد، کنایه تمسخرآمیز را ساخته است.
گوشه گیری که بود شاد به صیادی خلق
عنکبوتی است که نازد به شکار مگسی
(همان: ج ۶ ص ۹)
زاهد خلوت نشین به قصد مردم فریبی - نه کسب معرفت - به عنکبوتی تشبیه شده که از شکار مگس به خود مینازد. اصطلاح صیادیِ خلق نشانگر مردم فریبی زاهد و در ضمن نادانی مردم است که چون شکار به سادگی در دام زاهد مکار میافتند. طنز تند و زننده است.
عارفان زهد لباسی به جوی نستانند
برو ای شیخ به ما پاکی دامان مفروش
(همان: ج ۵ ص ۴۹۸۸)
شاعر آشکارا به زاهدان میتازد و آنها را به زهدِ لباسی متهم میکند. در مصرع دوم آنها را به تمسخر گرفته و میگوید تفاخر مکن تو در برابر عارفان هیچ نیستی
در سر زاهد به غیر از خود پرستی هیچ نیست
این کدوی پوچ، قندیل کنشتی بوده است
(همان: ج ۲ ص ۲۴۹۷)
در این بیت خود پرستی زاهد را مطرح کرده است و تاکید میکند که فکر زاهد را فقط خودخواهی پر کرده و اندیشه آراسته شدن به صفات کمال انسانیت در ذهن او راه نمییابد. شاعر زاهد را قندیل کنشت خوانده و وی را از جرگه مسلمانان خارج کرده است.
*▪️سبکشناسی طنز صائب تبریزی–صدرا قائدعلی و دیگران–ماهنامه تخصصی سبکشناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب)–اردیبهشت ۱۳۹۹*
گلگشتی در صور خیال صائب ۶
در طلب ما بیزبانان اُمّت پروانهایم
سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است
یکی از ترفندهای صائب در شعر و بوطیقای او در ترکیبسازی، عمومیت بخشی به اصطلاحات خاص است. در این یادداشت کوتاه نگاهی میاندازیم به واژهی اُمّت.
اُمّت در لغت به معنای قوم و قبیله و عشیره و گروه و طایفه و نظایر آن است اما در اصطلاح، عموما به پیروان یک پیامبر یا مکتب اطلاق میشود. بخصوص در متون اسلامی و فرهنگ و ادب فارسی بعد از اسلام، همواره به صورت ترکیباتی چون امت عیسی، امت ابراهیم، امت محمد، امت اسلام و در مقابل امت شیطان و نظایر آن به کار رفته است. گاه نیز صفتهایی مثبت یا منفی بدان افزوده شده مانند امت عصیانکار و امت واحده و امت مرحومه و از اینقبیل.
در شعر فارسی تا آنجا که توسط سایت گنجور قابل بررسی بود، پیش از صائب، نخستین بارقههای استفاده عامتر از این واژه را در شعر مولانا یافتم. به عنوان مثال بهجای کاربرد امت محمد در برابر امت عیسی از ترکیب امت یاسین استفاده کرده است:
آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را
و نیز ترکیب امت پرهیز به معنای اهل ورع و زهد، به کار برده است:
هم امت پرهیز ز ما پرهیزند
هم اهل خرابات ز ما بگریزند
کار مهمتر مولانا، خارج کردن انحصار اطلاق کلمه امت بر اسامی دینی و استفاده از ان در کانتکست غیر دینی و به عبارتی عمومیت بخشیدن بدان است. نظیر اُمّت آب در این بیت:
بحر میغرد و میگوید کای امت آب
راست گویید بر این مایده کس را گله هست
یا امت دیدار:
اهل دینار کجا امت دیدار کجا
گر چه دینار بشد لایق دیدار شدند
از مولانا تا عرفی شیرازی، از پیشگامان سبک هندی، کاربرد واژه امت همچنان به همان اصطلاح معروف، محدود بود.
عرفی شیرازی در عمومیت بخشیدن به کلمه امت، ترکیبات: امت اندیشههای خویشتن و امت عشق، را ساخت و برای نخستین باز نام یکی از اساطیر عاشقانه فارسی یعنی مجنون به میان آمد و ترکیب امت مجنون توسط عرفی معرفی شد:
عشق از بازیچه بشناس، امت مجنون مباش
سر به یاد چشم جانان، در پی آهو منه
و میرداماد ترکیب امت دست را ساخت:
بحر و سحاب امت دست تواند
خاک در ملت دست تواند
تا میرسیم به صائب. صائب نیز چون عرفی فرصت ترکیبسازی با کلمه امت را مغتنم دانسته و ترکیب امت فرهاد را مابهازای امت مجنون در شعر عرفی به کار برده است:
هرگز به خراش جگری شاد نگردیم
گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم
اما کار قابل توجهی که صائب در اینباب انجام داده، وارد کردن اسامی خاص دیگر در این ترفند است. مانند:
امت شیرینی:
زاهدانِ طفلمشرب، اُمتِ شیرینیاند
میکنم در کار مستان این شرابِ تلخ را
امت تنآرایان:
نیستم امت تنآرایان
خلق خوش جامه حریر من است
امت خاموشان:
همه کس از دل و جان امت خاموشانند
خامشی مرتبه مهر نبوت دارد
صائب در این میان حتی رو میکند به گیاهان و حشرات و پیروی کردن از مسلک و مرام آنها را با واژه امت تعریف میکند:
امت شمشاد
یا مرید سرو و گل، یا امت شمشاد باش
دست در هر شاخ همچون تاک بی پروا مزن
و در نهایت پروانه و مسلک او در عاشقی بیقید و شرط را مرامی قابل باور و پیروی می شمارد.
در بیت مورد نظر که در ابتدای یادداشت آوردهام، ، نجابت پروانه و عدم اظهار صریح عاشقی و نیاز بر زبان را تا حد سوختن، مسلکی بسیار بلند برمی شمرد و میگوید:
در طلب ما بیزبانان اُمّت پروانهایم
سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانتر است
صائب در بیتی دیگر نظیر همین مطلب را چنین میفرماید:
نیست راهی قرب را از سوختن نزدیکتر
در طریق عشقبازی امت پروانه شو
و نیز در این بیت بینظیر:
بیتکلف یار خود را تنگ در بر میکشد
ما در آیین محبت امت پروانه ایم
بعد از صائب، بیدل در یکی از غزلیات از ترکیب امت پروانه چنین بهره میبرد:
غیر محبت دگر دین چه و آیین کدام
امت پروانه باش سوختن ایمان کیست
و خود با گریزی به این اصطلاح عمومیت یافته، ترکیبی دیگر و بیتی چنین جاودانه خلق میکند:
امت آشفتگی
ما جنون شیفتگان، امت آشفتگی ایم
وضع ما را به سر زلف پریشان قسم است
بعد از صائب یکی از شاعران مطرح طرز او که از این اصطلاح عمومیت یافته در شعرش بهره برده، حزین لاهیجی است. در دیوان او ترکیباتی چون:
امت دعوی، امت نگاه، امت عقل، امت مشرب، امت عشق و امت فرهاد
قابل جستجو است.
بیگمان در اشعار بسیاری دیگر از شاعران طرز صائب میتوان از این ترکیبات یافت. اما بعد از دوران پرشکوه سبک هندی و آغاز قهقرای شعر فارسی، این امکان کاربردی یعنی کاربرد کلمه امت در معنای عام، از میان رفت و کلمه امت همچنان در قواره یک اصطلاح قابل استفاده در متون دینی ادامه یافت.
موزون شدن نام دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟ مراد سلیم از موزون شدن نامش در این بیت چیست؟ "موزون" گویا از القابی بوده که (در هند؟) به غلامان یا شاهدان مذکر که دارای اندامی سنجیده و خوش بودند اعطا میشد. سندی معتبر بر…
موزون شدن نام
دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد
نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟
مراد سلیم از موزون شدن نامش در این بیت چیست؟
"موزون" گویا از القابی بوده که (در هند؟) به غلامان یا شاهدان مذکر که دارای اندامی سنجیده و خوش بودند اعطا میشد. سندی معتبر بر این رای نیافتم جز آن که کلیم همدانی در مدح شاهجهان میگوید:
خوش آنکه نام تو موزون نهد به نسبت شعر
کلیم! شاه جهان گر تو را غلام کند
(نیازمند منبع بیشتر)
در لغت نامه دهخدا در معنی موزون شدن، به نقل از آنندراج آمده:
نیک آراسته و خوش پسندیده . دلپذیر. خوش آیند. صاحب آنندراج گوید: پارسیان به معنی خوش آینده استعمال کنند چون طبع موزون و طینت موزون و پیکر موزون و شمایل موزون و قد موزون و قامت موزون و بالای موزون و خط موزون و خال موزون و خنده ٔ موزون و ناله ٔ موزون و نکته ٔ موزون و جز آن . (از آنندراج ). مطبوع . دلپسند. به اندام . (ناظم الاطباء)
**
با توجه به معنای کلی بیت، سلیم میگوید من خود از سخنوری ننگ دارم و در این شغل به غلامی کسی درنیامده ام. پس چگونه اسم من موزون شده است. آیا در اینجا مراد او به شهرت یافتن طبع موزون او و دلپسند عام و خاص شدن آمده است؟
از سویی میدانیم که سلیم از شاعران دربار بابری هند بود و حتی در آغاز شاعری که در لاهیجان می زیست و ملازم میرزاعبدالله وزیر بود تا زمانی که در شیراز ملازم والی فارس شد و تا دوران زندگی اش در هند، همواره ملازمت درباریان میکرد و مدحشان میگفت. این نکته یادکردنی است مدح درباریان در آن عهد امری نکوهیده نبود، و شاعران در دربار دارای مقامی شایسته بودند و از این طریق به شهرت میرسیدند و نه تنها بدانان غلام گفته نمی شد بلکه خود ملازمان و غلامان داشتند. چنان که فیالحال البته از نوع مدرنش نیز غلامی شعرا در نزد اشخاص یا گروههای ایدئولوژیک خاص، همچنان موجبات شهرتشان را فراهم میآورد. چنان که صائب گوید:
با بزرگان باش صائب تا شود نامت بلند
خم فلاطون را درین عالم بلندآوازه کرد
**
باری، سلیم به مسئله غلام بودن یا نبودن در دیوانش اشاراتی دارد. نظیر:
خوشم که کرد به مستی زمانه مشهورم
نیم غلام که خوانند هوشیار مرا
(ایا "هوشیار" هم از القابی بوده که به غلامان اطلاق میشده؟)
و اما در برابر معشوق، از غلام وفادار بودن ننگ و عار ندارد:
خوش آن زمان سلیم که پرسد چو نام من
گویم فلان غلام وفادار خوارمت
**
اما آنچه مرا به یادکردی از سلیم برانگیخت، بیت اول غزلی از اوست که چنین است:
دلم به سینه ز ننگ سخنوری خون شد
نیم غلام کسی، نامم از چه موزون شد؟
نکته جالبی در این شعر وجود دارد و آن هم موزون بودن نام "سلیم تهرانی" به صورت کامل در این وزن "مفاعلن فعلاتن ..." است. البته اگر او در زمان خود نیز بدین نام شهرت داشته باشد. چون صاحبان تذکره او را سلیم طرشتی هم گفتهاند.
در این صورت بیت تخلص شاعر، نزاکتی هرچند تصنعی میتوانست یافت اگر مثلا چنین سروده میشد:
به کام زلف تو چون شد سلیم تهرانی
خبر ندارم دیگر که کار او چون شد
با این نکته خواندنی مطلب را به پایان میبرم که سلیم در یک رباعی، تقطیع عروضی و بر اساس آن شعر سرودن را کاری تصنعی میشمارد و بر این است که باید طبع شاعر موزون باشد تا سخن دلش را فارغ از تصنع و کاملا طبعی و طبیعی بر زبان آورد:
ماییم و دلی که دایم از غم خون است
از دایره ی ساختگی بیرون است
موزونی طبع ما بود زینت ما
تقطیع برای طبع ناموزون است**
بزرگ ترین چنل کارتووووون و انیمهه 😍
هر کارتونی بخوای اینجا دارهههه :)))))
راه ارتباطی ما: @WatchCarton_bot
Last updated 6 дней, 1 час назад
⚫️ Collection of MTProto Proxies ⚫️
?Telegram?
Desktop v1.2.18+
macOS v3.8.3+
Android v4.8.8+
X Android v0.20.10.931+
iOS v4.8.2+
X iOS v5.0.3+
? تبليغات بنرى
@Pink_Bad
? تبلیغات اسپانسری
@Pink_Pad
Last updated 2 месяца, 3 недели назад