____________________
0:56
هستی چه بُوَد؟ قصهی پر رنج و ملالی.
«I love you more than my own skin and even though you don’t love me the same way, you love me anyways, don’t you? And if you don’t, I’ll always have the hope that you do, and I’m satisfied with that. Love me a little. I adore you.»
-Frida Kahlo
اخوان هم میگه: از پشتِ پردههای بلورین اشک خویش با یادِ دلفریب تو بدرود میکنم روح تو را و هرزهدرایان پست را با این وداعِ تلخِ ملولانهی نجیب خشنود میکنم.
میخواهم وجودم را بشکافم، غمِ تو را در بیاورم، آن را درون خاک بگذارم تا جوانه بزند و دست کم ثمرهای داشته باشد، ریشهای، میوهای، تنهی تنومندی. آن زمان میتوانم با تو وداع بگویم. بدرود؛ بدرود زخم دوستداشتنی، بدرود خانهی سیاهشده و غمگینِ من.
میخواهم وجودم را بشکافم، غمِ تو را در بیاورم، آن را درون خاک بگذارم تا جوانه بزند و دست کم ثمرهای داشته باشد، ریشهای، میوهای، تنهی تنومندی. آن زمان میتوانم با تو وداع بگویم. بدرود؛ بدرود زخم دوستداشتنی، بدرود خانهی سیاهشده و غمگینِ من.
دارم از نداشتن اسکچبوک مناسب کسخل میشم.
سریال this is us یک بخشهایی از قلب و احساساتم رو لمس کرده که یادم رفته بود وجود دارن.
سرم سوزناک است. گاهی احساس میکنم آنچه در مغزم رخ میدهد، از خنجری که در سینه و تیری که بر گلویم دارم، قدرتِ تخریبیِ بیشتری دارد.
ته کشیدهام و تهماندهی تلخی دارم.
اندوهگین اگر بگویی، هستم؛ زخمی و نمور و رختبربسته از امید نیز.
میخواستم این ناملایمات را درون خودم نگه دارم. تو که بیگانه نیستی عزیز من؛ پوسیدگیِ روحم اما چنان شد که از حدقهی چشمانم بیرون افتاد.
____________________