آبی؛ کنار من

Description
او آبی‌ست، آبیِ آبی!
٬٬تمام واژگان این‌جا را من می‌نویسد.٬٬
Advertising
We recommend to visit

کانال فیلم

Last updated 11 months, 2 weeks ago

رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»

News & media website

تازه‌ترین اخبار ایران و جهان

ارتباط با ما :
@pezhvakads

اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Last updated 2 months ago

‌( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد ) ‌

‌آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار‌ ‌‌ ‌

‌‌𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads

𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot

Last updated 1 month ago

1 month, 2 weeks ago

دوستی هم می‌میره.

1 month, 3 weeks ago

We fell in love in October, That's why I love fall...

1 month, 4 weeks ago

من برای از دست دادن کسی و چیزی سوگواری کردم که هیچ‌وقت نداشتمش!

1 month, 4 weeks ago

عمیقا بابت داشتن دوستام از خدا و از خودشون ممنونم.

1 month, 4 weeks ago

اگر امروز یک آهنگ بودم.

2 months ago

من واقعا از زنده بودن خسته‌م.

11 months, 1 week ago

دفتری که از بچگیم توش شعرهای موردعلاقه ام رو می‌نوشتم رو پیدا کردم و به بهونه ی همین میخوام برای شما هم بفرستمشون.
پس این پیام رو به چنلت فوروارد کن تا یه بیت شعر برات بفرستم:)))?

11 months, 2 weeks ago

بدبختی، بدشانسی، نمی‌دانم هر آن‌چه که شما نام دهیدش، عمیقاً دچارش هستم و یک نیازِ مُبرم و مهم، یک چوب دستی از کوچه دیاگون. لطفاً!

11 months, 3 weeks ago

این متن، دستاوردِ رنج است. غم هایی است که در دلِ نویسنده های کوچکی جمع شده. حال تمام شده است یا نه، مهم نیست. این نوشته ارثِ عشق است. همین کمی هنر نوشتن را از غم به ارث برده ایم.
چای بیاورید، کمی عشق بنوشید، کم غم بخوانید.. :

وقتی بچه بودم و بره ی ناقلا می‌دیدم عاشق خلاقیت بره ی ناقلا بودم؛ اما حالا دلم می‌خواد اون بره تپله باشم. نه با کسی حرف بزنم و نه هیچی! فقط یه جا نشسته باشم.
باب اسفنجی که می‌دیدم از اختاپوس بدم میومد؛ اما الان دلم می‌خواد اختاپوس باشم. نه رفیق کسی باشم و نه با کسی رفت و آمد کنم.
دوست دارم تدی باشم تا یکی مثل مستربین عاشقم باشه.
دوست دارم میگ میگ باشم و از کل دنیا فرار کنم.
دوست دارم موگلی باشم و از آدما فرار کنم برم تو جنگل زندگی کنم. هیچ احدی رو هم نشناسم!
دوست دارم جای پت و مت باشم و برام مهم نباشه تو دنیا چی میگذره.کار خودمو بکنم.
وقتی بچه بودم دوست داشتم اون شخصیت هانا مونتانا باشم که به همه نشونش میده؛ اما الان دلم میخواد یه پیشی کوچولوی روی ماه باشم که داره از تنهاییش و فضا لذت میبره...
باری روی شانه دارم از جنس غم،
اما صدایم در نمی‌آید تا متخصصان نطق نکنند.
چه کنم حالِشان را ندارم،
غم کاری بر سرم آورد که حتی حال خودم را هم ندارم.
چیزی مرا کم است!
شاید امید...
شاید فراموشی...
شاید دوست...
شاید هم کمی من!
کجاست اندک جایی برای زیستن؟
کاشانه‌ای، کنجی، آغوشی...
بازوانی که بتوان در آنها گم شد و هیچگاه بازنگشت.
کاش می‌شد کودکی هایمان را برمیداشتیم و بی هیچ رد و گَردی از رنج این روز‌های سیاه و غم زده که سرها در گربیان ماتم‌ها سردرگم است میرفتیم . سوار بر درشکه رویا و توسن خیال مثل بچه‌های کوه آلپ  ...
و آفتاب، چه جان سوز خواهد بود و نور، چه خانمان سوز، اگر گیسویِ نگار، پناهی نباشد و سایهٔ گیسویِ نگار ، آشیانی برای آرمیدن..!
اما وقتی تو هستی، همه چیز فرق می‌کنه.
آدم دلش لک می‌زنه برای یه لحظه ی دیگه زندگی کردن! یهو می‌بینی شب تموم شده! صبحه!...
صبح است، باید بلند شد.
در امتداد وقت قدم زد.
گل را نگاه کرد، ابهام را شنید.
باید دوید تا ته بودن...
منم پروانه‌ی‌بنفشی که می‌گردد به گرد نگین
و تویی رنگین کمانِ آسمانِ گسترده رنگین
بنگر که شبستان سیاهم با تو گرفت رنگی...
این ایهامِ سخنت می‌کشد مرا
می‌گویی برو، لیکن در صدایت
بمانم به گوش می‌رسد...
چند روزست فراموش‌کار شده‌ام جانم.
مدام یادم می‌رود چه می‌خواستم بگویم، چیکار می‌خواستم بکنم.
دیدی چه شد؟
فراموش کردم جلوی دوستت دارم‌ها نقطه بگذارم، کلمات چموش از نامه‌‌هایم گریختند...
دوستت دارم! اگر بگویند تو را توصیف کنم، می‌گویم:
مانند اسمان آبی بود،
آبی رو دوست داشت،
آبی را می‌پوشید،
که گویی آبی را زندگی میکرد،
ولی هر چه بود او زاده شده بود برای آبی بودن...
اینجا، تهِ قصه ست.
من تو را؛ آبی!
به من نگاه کن. یک بارِ دیگر مرا واقعا "نگاه" کن. خبرِ پایانِ خودم و این قصه را از پاکیِ خالصانه ی کودکی گرفتم که بی‌خیال و آسوده خاطر، مثل یک پستچی نامه را به دستم داد و رفت. چه چیزِ من همیشه برایت می‌ماند؟...

من تمام می‌شوم اما تو نه. آبی ها همیشه می‌مانند.
من تو را زیسته ام! من تو را غرق شده ام.
من تو را؛ آبی!
برو. خیالت تخت. من تو را با آبی ترین مداد رنگی ای که داشتم کشیده ام.
آبی برایم نشانه ی دوست داشتن است!
من تو را؛ آبی.
کنار من که بودی همه چیز آبی تر بود.
من تو را آبی؛ کنارِ من.
وقت خداحافظی است! شب می‌شود. آدمکی که منم، در میان ستارگان درخشان می‌چرخد. اکنون صبر دست هایم را رها کرده و من در میان ظلمت شب غریبانه می‌رقصم. موسیقی تمام می‌شود. آسمانم را می‌بوسم. آسمان پرستاره‌ام را؛ یعنی چشم‌های تو
نامه ام تمام شد. دیدی؟ باز هم نقطه را فراموش کردم

We recommend to visit

کانال فیلم

Last updated 11 months, 2 weeks ago

رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»

News & media website

تازه‌ترین اخبار ایران و جهان

ارتباط با ما :
@pezhvakads

اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Last updated 2 months ago

‌( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد ) ‌

‌آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار‌ ‌‌ ‌

‌‌𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads

𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot

Last updated 1 month ago