We post unlimited (12PB, 24PB, 1920PB) personal keys for Warp+ and other Proxy / VPNs every day to keep freedom of information of the entire world!
Bot to generate keys: @generatewarpplusbot
📢 Buy ads: @totoroterror
Developer's channel: @akamemoe
Last updated 2 weeks, 3 days ago
Last updated 2 months ago
اینبار به موقع گذاشتمش اونم بعد از مدت ها
امیدوار از خوندن پارت جدید لذت ببرین 💋
https://t.me/BiChatBot?start=sc-48f33ae64d
عشق ادم رو عوض میکنه
پارت 134
توی مسیری که دنبال سنپای میگشتم نتونستم پیداش کنم ساعت داشت به نیمه شب نزدیک تر میشد و هنوز هیچ اثری از سنپای نبود گوشیم رو بیرون اوردم که دوباره زنگ بزنم اما اینبار بعد از چند لحظه برداشت
ریوگا: آکان...
اکان: ریوگا سنپای حالت خوبه اسیب ندیدی؟ چرا گوشی روجواب نمیدادی میدونی چقدر نگران شدم سنپای الان کجایی؟
ریوگا: چیزی نیست من حالم خوبه متاسفم اما یک کار پیش اومد نتونستم بیام
اکان: نمیشد حداقل جواب تلفن رو بدی ریوگا سنپای؟ میدونی چندبار بهت زنگ زدم؟
ریوگا: معذرت میخوام به گوشیم نگاه نکردم
اکان: باشه خوبه الان خیالم راحت شد
ریوگا: چیه خیلی نگرانم بودی ترسیدی اتفاقی برام بیوفته
این چه سوال مسخره ای معلوم بود نگران شده بودم اگه بخاطر دعوت به شام من اتفاقی براش میوفتاد هرگز خودم رو نمی بخشیدم
آکان: معلومه که نگران شدم تا الان داشتم دنبالت میگشتم
ریوگا: تو هنوز بیرونی؟ واقعا متاسفم اکان دفعه بعد برات جبران میکنم اما الان زود ماشین بگیر برو خونه
آکان: باشه ریوگا سنپای خوشحالم حالت خوبه فردا میبینمت
ریوگا: باشه تا فردا
گوشی رو قطع کردم به اطرافم نگاه کردم حق با سنپای بود الان کاملا دیر وقت بود و باید بر میگشتم
اومدم از کوچه بیرون برم ولی با دیدن چند مرد ناشناس که سر کوچه تاریک ایستاده بودن ترسیدم مسیرم از اون طرف بود پس باید از اونجا رد میشدم..... خیلی خوب بیا فقط مسیر خودمون رو بریم اینطور نیست حتما ادمای بدی باشن
دسته کیفم رو محکم تر گرفتم و راه رفتم بهشون که نزدیک تر میشدم ناخداگاه ترسم بیشتر میشد اما وقتی که از کنار اون چندتا مرد گذشتم و کسی بهم کاری نداشت خیالم راحت تر شد تقریبا از کنارشون گذشتم داشتم از کوچه خارج میشدم
اخیش الکی نگران بودم فک......
افکارم تموم نشده بود که یک نفر از پشت سر محکم گرفته بودم و جلوی دهن و بینیم یک دستمال که مرطوب بود گذاشت
توی یک شوک و ترس ناگهانی فرو رفتم نمیتونستم. جیغ بزنم دستام رو دستای مرد گذاشتم که بهش چنگ بزنم ولم کنه اما فایده نداشت بیشتر دست و پا زدم
مرد: اروم بگیر بچه
چشمام هر لحظه داشت سنگین تر میشد تا جایی که واقعا نمیفهمیدم داره چه اتفاقی میوفته...........
~~~~
میران
امشب کارم خیلی زیاد بود و مجبور شدم تا این ساعت بیرون باشم کلید انداختم و در رو باز کردم
خونه ساکت بود اکان حتما خوابیده بود
نمیدونم اقای شوهر از سر کار برگشته یا نه ولی فکر میکنم اون هم درگیر باشه کفشام رو همون جا دراوردم و به سمت مبل رفتم و روش پهن شدم
میران: آه خدا گردنم
از بیرون صدای ماشین میومد که فکر میکنم کازویا باید برگشته باشه درست بعد از 10 دقیقه کازویا وارد شد
میران: به خونه خوش اومدی عزیزم
کازویا: سلام تو الان اومدی؟
میران: اره من هم الان اومدم واقعا خیلی خسته ام پاهام درد میکنه
کازویا: بیا من میبرمت توی اتاق
دستام رو به سمتش دراز کردم و اونم کمکم کرد که بلند بشم
میران: ازت ممنونم اگه تو دیر تر میومدی همینجا میخوابیدم
کازویا: اون وقت بازم میبردمت توی اتاق... آکان خوابیده؟
میران: البته اکان معمولا زود میخوابه
کازویا: درست میگی
...............
روز بعد
ساکونو
همراه با نانامی چان و مایکل کون و چند نفر از دستام روی چمن ها نشسته بودیم زنگ تفریح تازه به صدا در اومده بود و ما تصمیم گرفتیم ناهارمون رو بیرون توی هوای ازاد بخوریم
نانامی: هوا امروز خیلی خوبه نه؟
مایکل: اه اره خیلی خوبه
نانامی: لهجه ژاپنی مایکل کون خیلی بامزه است
ساکونو: اما خیلی خوب داره صحبت میکنه
مایکل: از تعریفت ممنونم ساکونو من دارم هر روز روی لهجه ام کار میکنم
ساکونو: تلاشت قابل تحسینه
نانامی: خیلی خوب قبل از اینکهوقت ناهار تموم بشه بیاین شروع کنیم نمیخوام گرسنه به کلاس برگردم
بنتوی غذام رو باز کردم و گذاشتم وسط همه غذا هامون رو کنار هم گذاشتیم
و شروع خوردن کردیم اما اولین لقمه رو توی دهنم نذاشته بودم صدای پیام گوشیم بلند شد
به صفحه گوشی نگاه کردم پیام از طرف تزوکا سنپای بود از دیدن اسم تزوکا سنپای تعجب کردم چون من هیچ وقت پیامی از طرف سنپای دریافت نکرده بودم
پیام رو باز کردم
تزوکا: روز بخیر ریوزاکی سان برای عصر امروز میخواستم ببینمت لطفا عصر ساعت 6 به این ادرس........ بیاین
چرا تزوکا سنپای میخواد من رو ببینه؟
این یکم زیادی عجیب نیست این اولین پیام دریافتی من از تزوکا سنپایه و کاملا ناگهانی و عجیبه
خب باید تا عصر صبر کنم شاید چیزی درباره مادربزرگم میخواد بپرسه
ساکونو: سلام تزوکا سنپای باشه ساعت 6 همونجام
جواب پیام رو تایپ کردم و فرستادم گوشی رو کنار گذاشتم و به ناهارم برگشتم.........
وای پسرمو😭
مرسی ادمین خیلی دوست داشتنی بود😍🫂
شرمنده از تمام اونایی که رمان رو دنبال میکنند.خیلی طول کشیده آپ پارت جدید ولی قول میدم بشینم تایپش کنم زود🫠🙈
بابت اینکه پنجشنبه نتونستم بنویسم شرمنده یکم مریض بودم
جمعه هم مهمون اومد کلا نشد
بازم معذرت ❤️❤️
https://t.me/BiChatBot?start=sc-48f33ae64d
عشق ادم رو عوض میکنه
پارت 130
ریوما تعطیلات اخر هفته رو به کیوتو رفت مثل هر تعطیلات دیگه که اونجا گذرونده بود اما یک چیزی فرق داشت اونم این بود که این بار ریوما تنها نرفته بود بلکه یک نفر دیگه هم همراهش به کیوتو اومده بود
تزوکا بعد از حرف های هوریو پی برد که رفتار عجیب ریوما برای نادیده گرفتن تمریناتش چی بوده..... هر چند که از قبل هم درباره رابطه ریوما و نوه مربیش میدونست اما هرگز فکر نمیکرد که دلیل غیبت ریوما در تمرینات باشه پس تصمیم گرفت خودش از نزدیک ببینه تا متوجه بشه
~~~~
تزوکا
اینکه ایچیزن خیلی راحت احساساتش رو توی صورتش به نمایش بذاره پدیده ای نبود که همیشه قابل دیدن باشه
اون الان کاملا خوشحال بود پس اون دختر واقعا کسی بود که ایچیزن رو به خودش معتاد کرده. نوه مربی ریوزاکی تاثیر زیادی روی اون گذاشته
دیدن شادی ایچیزن خیلی خوبه اما این شادی بی اهمیت داره اینده و استعداد ایچیزن رو نابود میکنه....
اون متوجه نیست که چطور داره همه چیزش اینده اش استعدادش اهدافش رو از بین میبره
درسته که طبق قولی که ایچیرن داد اون دوباره تمریناتش رو جدی گرفت اما روشی که در پیش گرفته بود کشنده تمرین کردن و درس خوندن و اومدن تا کیوتو بدون استراحت
تزوکا: تا کجا میخوای پیش بری ایچیزن؟ متاسفم اما نمیتونم بهت اجازه بدم که خودت رو از بین ببری
دست از نگاه کردن بهشون برداشتم و راهم رو کج کردم و رفتم
بذار برای امروز کنار هم شاد باشن
~~~~
ریوما
ساکونو: هعی من یک امتیاز گرفتم
ریوما: افرین
ساکونو: از قصد که نذاشتی توپ به امتیاز تبدیل بشه؟
ریوما: نه از قصد نبود بخاطر اینه که تو واقعا پیشرفت کردی
لبخندش بزرگ تر شد و حالت مغرورانه ای به خودش گرفت و راکتش رو به طرفم نشونه گرفت
ساکونو: من یک رو تورو کاملا شکست میدم ایچیزن ریوما
ریوما: میخوای تبدیل به یک حریف قدرتمند بشی
ساکونو: اره
ریوما: بهم اسون بگیر
ساکونو: مسخرم نکن
ریوما: هه هه هه
ساکونو: وقتی اون روز شکستت دادم ازم میخوای که مربیت بشم
ریوما: اگه اون روز واقعا شکستم دادی این درخواست رو جلوی همه ازت میکنم
ساکونو: قول بده
ریوما: تو سعی کن من رو شکست بدی
ساکونو: نگران نباش من انجامش میدم
ریوما: ببینم تو دوست دختر منی یا حریفم که اینقدر برای شکست دادنم اصرار داری؟
ساکونو: من دوست دخترم اما میخوام حریفت هم باشم
ریوما: میخوای رابطمون رو عمیق تر از یک رابطه معمولی کنی
ساکونو: مگه بده؟
ریوما: نه بد نیست ازش خوشم میاد..... بازی همینجا تمومه
ساکونو: چی چرا؟
ریوما: چون من بردم
ساکونو: نه من تازه یک امتیاز گرفتم
توپ دیگه ای رو از توی جیبم بیرون اوردم و به بالا پرتاب کردم و یک سرویس زدم
ساکونو: وایسا.....
به سمت توپ رفت اما بهش نرسید
ریوما:،15-0
ساکونو: من اماده نبودم
ریوما: جدا اینطوری میخوای مربی من بشی؟
بهش نگاه کردم از دیدن چهره اخموش خندم گرفت یک بار دیگه سرویس زدم
ریوما: 30/0........
ریوما: بازی به نفع من 8/0.... تو باختی مربی
ساکونو: منو دست ننداز
روی زمین نشست و یکم نفس نفس زد
ریوما: بلند شو نشین رو زمین
ساکونو: خسته شدم
ریوما: زمین سرده اینبار دل درد بگیری نمیتونم خودم رو بهت برسونم
ساکونو: تو خیلی بدی اون رو به روم نیار
~~~
ساکونو
همراه با ریوما کون توی پارک قدم میزدیم
هوا هنوز روشن بود اما خیلی سرد بود دستام رو به مالیدم و جلوی صورتم گرفتم
ساکونو: هااا
ریوما: سردته؟
ساکونو: یکم فقط
ریوما: بیا
بهش نگاه کرد کاپشن خودش رو به سمتم گرفته بود و فقط یک هودی ساده برای خودش مونده بود
ساکونو: خودت بپوشش هوا سرده
ریوما: من مشکلی ندارم این تویی که اصلا لباس نپوشیدی
ساکونو: نه هوا سرده بپوش خودت
ریوما: دیونه شدی اگه سرما بخوری چی؟
کاپشن رو دو شونه هام انداخت
ساکونو: این برا من بزرگه تو کی اینقدر بزرگ شدی؟
(قد ریوما 169 قد ساکونو 160)
ریوما: گرم شدی؟ باید مراقب خودت باشی اگه مریض بشی چی؟
ساکونو: وایسا
کاپشن رو دراوردم و به خودش دادم
ریوما: داری چیکار میکنی؟
ساکونو: یک راه بهتر برای گرم شدن پیدا کردم
ریوما:....
در یک حرکت ناگهانی خم شدم و از زیر هودیش رد شدم و سرم رو از یقه اش بیرون اوردم و گلوش رو بوسیدم و دستام رو از زیر هودیش دور کمرش حلقه کردم
ساکونو: الان گرم شدم
ریوما: کاپشن رو میپوشیدی بهتر نبود؟
ساکونو: نه همین خوبه
ریوما: پس بیا اینجا
سرش رو اورد جلو که ببوستم اما سرم رو کج کردم
ساکونو: بوسیدن تو خیابون ممنوعه
ریوما: عه واقعا تو منو میبوسی اشکال نداره اون وقت؟
ساکونو: قانون فقط به من اجازه داده
ریوما: باشه پس من کلا دیگه به قوانین عمل میکنم
..........
عشق آدم رو عوض میکنه
پارت 129
ساکونو
اخر هفته است حالا دیگه میتونم یه نفس راحت بکشم..
کش و قوسی به بدنم دادم
ساکونو: خوبه که تکالیفم رو انجام دادم
البته درسته با کمک ریوما کون انجامش دادم بهش نگاه کردم روی تختم خوابش برده بود دیشب یکم دیر رسید اینجا و تا نیمه شب هم تو انجام تکالیفم کمکم کرد شاید بهتر باشه بذارم بیشتر بخوابه......
به چهره ای توی خوابش نگاه کردم چرا اینقد معصوم بود اخه دیگه اون پسر بد اخلاق کم حرف رو نبود در اصل خیلی تعغییر کرده بود
میدونم که بخش بزرگی از این تعغیر به خاطر من بود خیلی خوب میدیدم که ریوما کون نصبت به بقیه با من چه طور رفتار میکنه دوست داشتنش عمیق بود اینو با هر رفتارش بهم نشون میداد..
خوشحالم که بهت اعتراف کردم ریوما کون خوشحالم که درخواستم رو قبول کردی
دستم رو روی موهاش گذاشتم
ساکونو: ازت ممنونم
ریوما: هوم... برای چی؟
دستم رو که روی موهاش بود گرفت
ساکونو: بیدارت کردم؟
ریوما: اره بیدارم کردی
ساکونو: متاسفم
ریوما: خوبه که اینکار رو کردی
ساکونو: چطور؟
ریوما: نیومدم اینجا که بخوابم
ساکونو:........
ریوما: الان مجبورم فقط اخر هفته ها بیام
ساکونو: برای چی؟
ریوما: باید تمرینات رو جدی تر بگیرم
ساکونو: بلند شو من میرم پایین صبحانه اماده است بعدا حرف میزنیم
ریوما: هوم تو از کی بیدار شدی؟
ساکونو: نیم ساعت پیش
از اتاق رفتم بیرون کاسان توی اشپزخانه بود
ساکونو: صبح بخیر
کازوئه: صبح بخیر ریوما کون بیدار نشده؟
ساکونو: اون بیداره الان میاد
ماسارو: چرا این هفته فقط اخر هفته اومد ببینم خداروشکر دارین جدا میشین؟
ساکونو: اتوسان!!!!
ماسارو: فقط ابراز نگرانی کردم
کازوئه: اخه این چجور ابراز نگرانیه؟
ماسارو: من یک پدرم
کازوئه: درسته که پدری اما باید به احساسات دخترت احترام بذاری
ماسارو: خیلی خوب
ساکونو: اوباچان زنگ نزد؟
ریوما: صبح بخیر
ماسارو: هاااا ریوما صبح بخیر پسررر بیا پیش خودم بشین
ریوما: باشه
کازوئه: صبح بخیر ریوما کون
ریوما کون خمیازه دیگه ای کشید اتوسان مدام باهاش حرف میزد و دستش رو روی شونه ریوما کون گذاشته بود
کازوئه: پدرت همیشه به ریوما گیر میده اما انگاری خیلی بهش وابسته است
ساکونو: منم موافقم
کازوئه: اونا یه جورایی شبیه همن
ساکونو: واقعا؟
کازوئه: اوهوم اره
همه: بابت صبحانه ممنونیم
~~~~
ریوما: قراره جایی بری؟
ساکونو: هوممم ایده ای ندارم الان اخر هفته است بنظرت چیکار کنیم
ریوما: نمیدونم برای من فرقی نداره
ساکونو:.......
ریوما: من هر کاری که بگی انجام میدم
ساکونو: پس ما قبل صبحانه میخواستیم حرف بزنیم
ریوما: درباره تمرینات؟
ساکونو: اره حالا که بهش فکر میکنم تو راجبش اصلا باهام حرف نزدی
ریوما: تمرینات خیلی خوب پیش میره نیازی نیست درباره اش ذهنت رو درگیر کنی
ساکونو: واقعا؟
ریوما: البته
درسته ریوما کون عاشق تنیس بود تمام دنیای ریوما کون به دور تنیس میچرخید اون هدف ریوما کون بود. کاش میتونستم مثل قبل هر روز تمرین کردنش رو ببینم البته درسته که هر روز نبود اما هر وقت که میخواستم میتونستم برم و ببینمش دلم برای اون روزا تنگ شده دیدن دوباره اعضای تیم کنار هم ببینم درسته که برای دیدن مسابقات رفتم ولی از اون موقع خیلی گذشته
ریوما: به چی داری فکر میکنی؟
ساکونو: به اینکه دلم برای روزای قدیم تنگ شده
ریوما: روزای قدیم؟
ساکونو: اره برای وقتایی که میومدم و تمریناتت رو از نزدیک میدیدم
ریوما: میخوای بریم تمرین کنیم؟
ساکونو: اره میخوام بیا بریم
ماسارو: ریومااا حالا که بعد از یک هفته اومدی بیا اول با من یه دست بازی کن
ساکونو: اتوسان داری ریوما کون رو میقاپی
ماسارو: یکی از دلایلی که ریوما میاد به اینجا سر میزنه بازی کردن با منه نه تو
ساکونو: دارم میبینم خیلی برای بازی با ریوما کون خیلی مشتاقی از قبل لباس پوشیدی
ماسارو: دختر تو خیلی حسودی
ساکونو: من حسود نیستم
ریوما: شما دو نفر که نمیخوایین دوباره دعوا کنید؟
ساکونو: تو ساکت شو عزیزم دخالت نکن
ماسارو: عزیزممم جلو پدرت داری به دوست پسرت میگی عزیزم
ساکونو: من و ریوما کون 2 ساله که با همیم
ماسارو: کدوم احمقی توی 13/14 سالگی شروع میکنه به قرار گذاشتن
ساکونو: خودت چی اتوسان دختر خودتم
ماسارو: این تنها چیزیه از من به ارث بردی؟ چیز دیگه ای پیدا نکردی؟ ببینم اصلا چه بلایی سر دختر خجالتیم اومده
ساکونو: من هنوزم همون قدر خجالتی و مظلومم
ماسارو: اره جون جدت چقدرم که مظلومی
ساکونو: منظورت چیه؟
.
.
.
کازوئه: اونا باز شروع کردن
ریوما: اره دوباره شروع شد
عشق ادم رو عوض میکنه
پارت 128
پرستار: تو خیلی به خودت فشار اوردی تمرین امروزت رو لغو کن
ریوما: من خوبم
هوریو: تو به استراحت نیاز داری ایچیزن
پرستار: حق با دوستته من به عنوان یک پرستار نمیتونم این اجازه رو بهت بدم
ریوما: من هیچ مشکلی ندارم
پرستار: فعلا رو استراحت کن بدنت به خوابیدن نیاز داره
ریوما: برای خوابیدن وقت ندارم
صدای زنگ گوشی از تو جیبم شنیده شد گوشی رو بیرون اوردم اسم ساکونو روی صفحه بود.
ریوما: من باید این رو جواب بدم
پرستار: باشه ما تنهات میذاریم
هوریو: ریوزاکیه؟!
تماس رو وصل کردم
ریوما: یو ساکونو
ساکونو: سلام ریوما کون
ریوما: سلام
ساکونو: حالت چطوره بیینم ناهار خوردی؟
ریوما: من خوبم ناهارم رو هم خوردم تو الان کجایی؟
هوریو: اره جون خودت چقدم خوب ناهار خوردی
ساکونو: واقعا ترسیدم موقع ناهار مزاحمت شده باشم
ریوما: تو هر وقت که بخوای میتونی تماس بگیری حتی نصفه شب
ساکونو: اینطوریه؟
ریوما: همین طوره
~~~~
هوریو
هوریو: اره جون خودت چقدم خوب ناهار خوردی
یک نگاه تند بهم انداخت ظاهرا ازم میخواست خفه شم تا ریوزاکی نفهمه که توی چه وضعیتی قرار داره
وضعیت ایچیزن اصلا خوب نیست. اون بیش از حد داشت به خودش فشار میاورد دوباره بهش نگاه کردم که داشت خیلی گرم با ریوزاکی سان حرف میزد کی فکرش رو میکرد که ریوما ایچیزن اینقدر با یک نفر گرم و خودمونی صحبت کنه اون واقعا ریوزاکی سان رو دوست داشت شاید فقط ریوزاکی سان میتونست مجبورش کنه که از این وضعیت نجات پیدا کنه
ناهاری که براش گرفته بودم رو روی میز کنار تختی روش نشسته بود گذاشتم
هوریو: من میرم بیرون نزدیک زنگه مطمعن شو که استراحت میکنی ناهارتم بخور وگرنه به ریوزاکی سان زنگ میزنم و بهش میگم
با اخم بهم نگاه کرد
ریوما: اه ساکونو یه لحظه
ریوما: تو نمیخوای بری
هوریو: باشه باشه
ریوما 🤨
.
.
.
.
.
از اونجا اومدم بیرون به کلاسم برگشتم سر میزم نشستم
نگران وضعیت ایچیزن بودم باید این رو به تزوکا بوچو میگفتم شایدم به مربی مطمعنم ایچیزن از دستم عصبانی میشد حتی ممکن بود 5 توپ رو با حرکت درایو B به صورتم بکوبه شایدم از روش های دیگه ای استفاده کنه اما چون من یک دوست خوبم که با تجربه 5 سال تنیس نمیتونم بذارم که یک تنیسور به خوبی ایچیزن به خودش اسیب بزنه
هوریو: من قهرمان ایچیزن میشم
توموکو: تو چی میشی.؟
هوریو: بهت یاد ندادن به حرفای بقیه بدون اجازه گوش ندی
توموکو: گوش دادن؟؟ صدات مثل بلندگو میمونه
هوریو: دختره ای فضول
توموکو: چی گفتی؟ 😡
هوریو: کاملا شنیدی که چی گفتم نکنه کر شدی
به سمتم اومد با خشم دستاش رو بالا برد برای یک لحظه احساس ترس کردم انگار که به مرگ نزدیک بودم
هوریو: یا هیروشیما 😳
~~~~
تزوکا
تزوکا: ممنونم که درباره ایچیزن بهم خبر دادی
هوریو: وظیفه ام بود بوچو 🤕😵💫
تزوکا: درموردش با کس دیگه ای حرف زدی؟
هوریو: نه بوچو
تزوکا: خوبه... اما چه بلایی سرت اومده؟ 😐
قیافه اش داشت رو به مردن میزد زیر چشمش کبود شده بود گونه چپش باد کرده بود
هوریو: چیزی نیست صندلی بهم خورد
تزوکا: به پرستاری یه سر بزن
هوریو: باشه من رفتم
تزوکا:........
هوریو: اه بوچو
تزوکا:.............
هوریو: بنظرم ریوزاکی سان فقط میتونه ایچیزن رو قانع کنه
ریوزاکی؟ همون نوه مربی ریوزاکی؟ اون دوست دختر ایچیزنه
هوریو: ایچیزن خیلی ریوزاکی سان رو دوست داره
تزوکا: هوم
هوریو: من دیگه میرم
اون پسر به نکته ای خوبی اشاره کرده بود تنها کسی که میتونست به این وضعیت پایان بده ریوزاکی بود......
باید اون دختر رو از نزدیک ملاقات میکردم........
عشق ادم رو عوض میکنه
پارت 127
تزوکا: چجوری میخوای این کار رو انجام بدی ایچیزن؟
ریوما: کاری نیست که من نتونم انجامش بدم بوچو
تزوکا: میبینم
بلند شدم و رفتم ببینم ایچیزن چطور قراره این مسئله رو حل کنه
برای دیدن نتایج مشتاقم
...............................
ریوما روی حرفش عمل کرد تمرینات تنیسش رو بیشتر کرد تمریناتی که قبلا پشت گوش انداخته بود رو از سر گرفت اما از دیدن ساکونو هم غافل نشد همون طور که گفته بود هر دو رو با هم نگه داشت بود .... اما روشی که در بر گرفته بود کشنده بود اون در طول هفته چهار روزش به دیدن ساکونو میرفت البته اخر هفته ها همیشه اونجا بود
اون تمریناتش رو تا اخر ای نیمه شب انجام میداد در واقع هیچ وقتی رو به خواب و استراحت اختصاص نداده بود. اون از خودش مثل یک ماشین رباتیک بی وقفه کار میکشید
درسای مدرسه از یک طرف تمرینات فشرده از یک طرف دلتنگی و رفتن به دیدن دوست دخترش از یک طرف و کار کردن به عنوان یک مدل تازه کار از یک طرف
ریوما بعد از انتشار اولین عکسای تبلیغاتی به طور چشمگیری محبوبیت پیدا کرد اون در کنار میوکی خیلی درخشید برای همین برنامه اش خیلی فشرده شده بود الان بعد از یک سال به مدل اصلی اون شرکت تبدیل شده بود.....
.
~~
ریوما
از حرفای سنسه اصلا سر در نمیاوردم اونقدر خسته بودم که به زور چشمام رو باز نگه داشته بودم
بی خیال درس شدم و سرم رو روی میز گذاشتم و دیگه چیزی نفهمیدم...
......
هوریو: ایچیزن... اوی ایچیزن
ریوما: هوم
چشمام رو باز کردم یه خمیازه کشیدم پشت گردنم رو ماساژ دادم گردنم رو چرخوندم صدای ترق تروق گردنم شنیده میشد
ریوما: ساعت چنده؟
هوریو: ظهره الان وقت ناهاره بلند شو
ریوما: هوم
هوریو: نگو که میخوای دوباره از ناهارت دست بکشی
ریوما:..........
هوریو: میخوای خودتو بکشی؟ الان هر روز موقع ناهار میری تنیس تمرین میکنی
ریوما: چیزی نیست من رفتم
هوریو: هوی کجا میری
از کلاس بیرون رفتم مستقیم تا رختکن رفتم که برای تمرین کردن اماده بشم
.
.
.
.
.
لباسم رو عوض کرده بودم راکت رو برداشتم از رختکن بیرون رفتم
....
بعد از یه گرم کردن ساده رو به روی دیواری که همیشه باهاش تمرین میکردم ایستاده توپ رو از توی جیبم بیرون اوردم به هوا انداختم و اولین ضربه رو با راکت به توپ زدم
.........
356.357.358.359.360.361.362.363.364.365.
توپ رو مستقیما به یک نقطه میزدم ضرباتم رو به توپ محکم تر کردم..
هوریو: ایچیزن بیا برات ناهار گرفتم بیا یکم بخور
جوابی بهش ندادم و به تمرینم ادامه دادم
هوریو: اگه اینجوری ادامه بدی حتما به خودت اسیب میزنی
ریوما: من خوبم
هوریو: بیا غذات رو بخور
ریوما: صبر کن به 1000 برسم
هوریو: تا اون موقع وقت ناهار تموم میشه
ریوما: مشکلی نیست
هوریو: لعنتی منو عصبانی نکن دارم میگم برات غذا اوردم
صداش رو اعصابم بود میدونستم که نگرانه ازش ممنون بودم ولی الان بهبود وضعیتم توی اولویت قرار داشت..
راکتم رو بالا بردم که به توپ ضربه بزنم اما با تیر کشیدن سینه ام نتونستم این کار رو انجام بدم پاهام رو حس نکردم با زانو زمین خوردم
هوریو: ایچیزن..
هوریو اومد کنارم شونه ام رو گرفت
هوریو: حالت خوبه؟
ریوما: خوبم چیزی نیست تعادلم رو از دست دادم
هوریو: بیا بریم پیش پرستار
سینه ام به شدت داشت درد میکرد این لعنتی یهو از کجا پیداش شد. دستم رو روی قفسه سینه ام گذشتم و چندتا ضربه بهش زدم
هوریو: بیا رو کولم من میبرمت
ریوما: چی عمرا
هوریو: مسخره بازی در نیار
ریوما: نیازی به پرستار ندارم
هوریو: اگه همراهم نیای گزارشت رو تزوکا بوچو میدم
ریوما: لعنتی
هوریو: بریم
ریوما: خودم میتونم راه برم
هوریو: مطمعنی؟
جوابی ندادم و فقط به سمت اتاق پرستاری رفتم......
عشق ادم رو عوض میکنه
پارت 125
ریوما
ساکونو: بیا جدا بشیم ریوما کون میخوام رابطمون تموم بشه
ریوما: چی داری میگی؟
از حرفش شوکه شدم این یعنی چی داشت شوخی میکرد؟
ساکونو: میگم میخوام جدا بشم
ریوما: اگه داری باهام شوخی میکنی اصلا شوخی خوبی نیست
ساکونو: شوخی نمیکنم ریوما کون اینجوری برای هردومون بهتره
ریوما: چی داری میگی؟ تا همین دیروز که اونجا بودم خوب بودی الان چه مشکلی پیش اومده؟
ساکونو: فکر کردم برای داشتن یه رابطه جدی هنوز خیلی بچه ایم
ریوما: کاری کردم که باعث ناراحت بشی
ساکونو: اینطوری نیست.
ریوما: من معذرت میخوام باشه هرکاری که کردم من معذرت میخوام خوب
ساکونو: چیزی نیست که از بابتش معذرت بخوای فقط باید اینو بهت میگفتم دیگه واقعا نمیخوام این رابطه ادامه پیدا کنه
ریوما: من بهت باور ندارم مطمعنم یه مشکلی هست تو همچین ادمی نبودی
ساکونو: هیچ مشکلی نیست فقط خسته شدم میخوام روی اینده ام تمرکز کنم با وجود تو نمیتونم
ریوما: الان من جلوی ایندت رو گرفتم
ساکونو: وقتی همش درگیر تو باشم نمیتونم روی کاری تمرکز کنم
ریوما: این مسخره ترین دلیلیه که داری بهم میگی
ساکونو: خداحافظ ریوما کون
گوشی رو قطع کرد.
الان دقیقا چه اتفاقی افتاد....
باهام کات کرد؟؟
از اتفاقی که افتاده بود گیج شده بودم یعنی چی که جدا بشیم این یهو از کجا دراومد
احساس خیلی بدی داشتم حس میکردم یه تیکه بزرگ از زندگیم رو داشتم از دست میدادم
دیروز که رفته بودم دیدنش همه چیز خوب بود یهو چیشد که به این نتیجه رسید
یکبار دیگه شماره اش رو گرفتم اما رد تماس زد
این باعث شد بیشتر بترسم
الان چی شده بود یعنی چی که میخوای جدا بشی یه طرز عجیبی دستام داشتن میلرزیدن
راکتی که اون یکی دستم رو محکم تر گرفتم اینطوری نمیشد باید باهاش حرف میزدم
راکت رو زمین انداختم
ریوما: موموسنپای
مومو: چیه ایچیزن؟
ریوما: من زود تر میرم
مومو: کجا میری تمرین که تازه شروع شده
بدون اینکه جوابی بدم رفتم با اخرین سرعتی که داشتم دوییدم
که سریع ترین بلیط قطار به کیوتو رو بگیرم..
به هیچ وجه نمیذارم این اتفاق بیوفته قرار نبود از دستش بدم هرگز....
~~~~
ساکونو
تموم شد همه چی تموم شد.
تزوکا: ممنونم
ساکونو: متاسفم ریوما کون
اشکام سرازیر شدن
ساکونو: متاسفم.....
تزوکا: این بهترین کاریه که برای ریوما انجام دادی اون ممکنه باز برگرده پس یادت باشه که حواست به رفتارت باشه
ساکونو: باشه سنپای
اشکام رو کنار زدم
حق با تزوکا سنپای بود باید حواسم رو جمع میکردم نباید احساسات شخصیم رو در نظر میگرفتم
ساکونو: اون ازم متنفر میشه؟ من قلبش رو شکستم
تزوکا:.....
ساکونو: واقعا این لازم بود سنپای توکه میدونی اون چه احساسی نصبت به من داره
تزوکا: تو بزرگ ترین مانع برای پیشرفت ایچیزنی اگه تو توی زندگیش باشی اون پیشرفتی نداره
تزوکا سنپای از اینجا رفت
الان خودم تنها بودم باورم نمیشه که الان با ریوما کون بهم زدم الان واقعا همه چیز تموم شده بود چرا باید این اتفاق میوفتاد.....
نمیتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم توی همون پارک نشستم و گریه کردم
..................
ریوما
بلاخره رسیدم الان جلوی خونه اشون بودم دستم رو روی زنگ گذاشتم و چند باری در زدم چند لحظه بعد مادرش جلوی در ظاهر شد
تعظیم کردم
ریوما: سلام ساکونو خونه است
کازوئه: ریوما کون اره اون الان توی اتاقشه
ریوما: میشه ببینمش؟
کازوئه: باشه
ریوما: ممنونم
وارد شدم بدون هیچ حرف دیگه ای تا اتاقش دوییدم
بدون اینکه در بزنم در رو باز کردم دیدم با تاپ و شرتک صورتی روی تخت نشسته بود تا چشماش بهم خورد بلند شد و ایستاد رفتم سمتش و بازوهاش رو گرفتم
ریوما: چرا بهت زنگ میزنم جواب نمیدی
ساکونو: چون دیگه همه چیز بین ما تموم شده
ریوما: این مزخرفات رو داری از کجا در میاری یعنی چی که تموم شد
ساکونو: تموم شد دیگه تموم شد
قلبم خیلی داشت تند میزد اینبار این تپیدن از عشق و ذوق نبود از ترس و استرس بود هنوز نمیخواستم باورش کنم
ساکونو: بس کن ریوما کون لطفا
ریوما: چرا بس کنم
بدون اینکه چیز دیگه بگم محکم بغلش کردم بالای سرش رو بوسیدم
ریوما: هر چیزی که تو بخوای همون میشه هر کاری تو بگی انجام میدم برای هر چیزی که بخوای بهت کمک میکنم ولی فقط جدا نشو باشه؟
صدام اخرش شروع به لرزیدن کرد چند بار اب دهنم رو قورت دادم و یک نفس عمیق کشیدم اما اونم لرزش داشت
ساکونو: ولی من واقعا میخوام که جدا بشم ریوما کون
ریوما: گفتم اینو نگو
ساکونو: تو گفتی هرچی که بخوام انجام میدی
ریوما: گفتم هر چیزی غیر از این
ساکونو: مسخره نشو ولم کن دیگه
از بغلم اومد بیرون اروم به عقب هولم داد
ریوما: تو این حق رو نداری اینقدر احمقانه تمومش کنی
We post unlimited (12PB, 24PB, 1920PB) personal keys for Warp+ and other Proxy / VPNs every day to keep freedom of information of the entire world!
Bot to generate keys: @generatewarpplusbot
📢 Buy ads: @totoroterror
Developer's channel: @akamemoe
Last updated 2 weeks, 3 days ago
Last updated 2 months ago