ژَخ.

Description
کپی؟ نه. آرتینام.
می‌نویسم هرچی که به ذهنم برسه و بدونم میخونی‌ش، پس تنهام نذار♡

https://telegram.me/BChatsBot?start=sc-lcQm8vCSju
Advertising
We recommend to visit


‌بزرگ ترین‌ چنل کارتووووون و انیمهه 😍
هر کارتونی بخوای اینجا دارهههه :)))))
‌‌
راه ارتباطی ما: @WatchCarton_bot

Last updated 3 weeks ago

وانهُ لجهادٍ نصراً او إستشهاد✌️

Last updated 1 year, 1 month ago

⚫️ Collection of MTProto Proxies ⚫️

🔻Telegram🔻
Desktop v1.2.18+
macOS v3.8.3+
Android v4.8.8+
X Android v0.20.10.931+
iOS v4.8.2+
X iOS v5.0.3+


🔴 تبليغات بنرى
@Pink_Bad

🔴 تبلیغات اسپانسری
@Pink_Pad

Last updated 1 week, 4 days ago

5 months, 2 weeks ago

لعنت به معده درد، دل درد، سردرد، و هردردی که نصفه شب میاد سراغم و نمیذاره بخوابم.

5 months, 2 weeks ago

در خیابان، بی مقصد، قدم از قدم بر‌می‌داشتم.
کوچه‌هایِ تنگ و تاریک در سیاهیِ شب، همچون راهی بی بازگشت بود.
اما، برایم مهم نبود، آرامشش، بر هرچیزی چیره می‌گشت.
صدایِ گریه و شیونی، سکوتِ کوچه را شکست. نگران به سویِ صدا قدم برداشتم.
واردِ خیابانِ اصلی شدم.
پشتِ دیوارِ بلند، دختری را دیدم.
معلوم بود که دارد چیزی را تند تند تایپ می‌کند، و با گریه وویس‌هایی را برایِ فرد مقابل می‌فرستد.
هق‌هق‌ هایش، تمامی نداشت که نداشت.
آرام کمی دورتر از جایی که نشسته بود، نشستم.
بلکه گریه‌هایش پایان یابد، تا دلداری اش دهم.
نداشت؛
گریه‌اش پایانی نداشت.
با هق‌هق گفت: " ببخش، من نمیدونستم دارم چیکار میکنم، من اصلا فکر نمی‌کردم دوستم داشته باشی، باور کن، ببخشید که دیر فهمیدم دوستم داشتی! "

ّبه آرامی بلند شدم، و از کنارش گذشتم، هضم اینکه کسی قدرِ دوست داشتن‌هایِ خالص را نمی‌داند، برایم سخت بود.
چرا باید قدرش را نمی‌دانست؟ تا اینگونه التماس نکند؟
چرا همیشه برایِ همه چیز دیر می‌شود؟
کاش نرسد، روزی که نشود کاری کرد.
کاش قدرِ یکدیگر را بدانیم.
بدانیم تا وقتی که هستیم، با ارزشی‌م.

آری..

5 months, 2 weeks ago

دلتنگیِ من، همچون شاخه‌ی برگِ انگوری‌ست، در ایوانِ بزرگِ خانه‌ی پدری‌ام.
هر روز؛
بیشتر و بیشتر رشد می‌کند.
و شاخ و برگ هایش، تیز در قلبم فرو می‌رود.
با این حال، تحمل‌ می‌کنم و صبورم.
امید دارم، پایانِ این دلتنگی‌ها، خوش است.

5 months, 3 weeks ago

در آینه‌ی اتاقِ رنگ و رو رفته‌ام به خود خیره می‌شوم.
ظاهر نامرتب و چشم‌هایی که در هاله‌ای از سیاهی فرو رفته، موهای بلند و ریش های نامرتب‌م بدجوری در ذوق‌م می‌زد.
تعفن از سر و رویم میبارید، از خود متنفر بودم.
با خود می‌گویم: " چه‌شد، که این شد حال و روزم؟"
با گفتنِ این جمله، همه چیز همچون فیلمی از جلو چشمانم گذر می‌کند..

فلش بک: "۶سال قبل"

-نمی‌خوام ببینمت، برو، یه جوری برو که انگار از اول نبودی دختر حاجی.

مست بودم، به قدری سرم داغ بود که درکی از حرف‌هایی که میزدم، نداشتم.
قبول داشتم تا به الان خیلی آزارش دادم‌.
اما چه کنم؟ نمی‌خواستمش.

-نمی‌خوام ببینمت، اصلا میدونی چیه؟ ازت متنفرم، حتی یک لحظه‌ام نمیتونم تحملت کنم، حالا میتونی گمشی.

+اما من فقط دوستت داشتم..

-نمی‌خوام، نمی‌خوام تو یکی منو دوست داشته باشی، اوکی؟ فقط برو..

از شدت داد و فریاد هایم، گلویم به سوزش افتاده بود، دیگر نمی‌توانستم ادامه بدهم‌.
پیک چهارم را هم بالا دادم و با ته مانده‌ی صدایم فقط توانستم بگویم: " گمشو"

با بغضی که نمی‌دانم از کجا نشعت گرفته بود، خیره خیره نگاهم می‌کرد.‌
بعد از دقایقی که برایِ من عمری گذشت.
لب باز کرد.

+یک روزی، وقتی قلبت شکسته شد، برو جلویِ آیینه و از خودت بپرس، با قلبی که من بهت دادم چیکار کردی؟ شکوندی؟ با لجاجت لهش کردی؟ قلبمو عاشق خودت کردی و ولش کردی؟ وقتی شده بودی امید قلبم، اون رو بی‌اهمیت شمردی و از روش رد شدی، گذشتی..
یا اصلا نمی‌دونی چه بلایی سرش آوردی؟

اشک‌هایش را پاک کرد و این بار با سردیِ کلامش کله‌ی داغ کرده ام و تمامِ جسمم به یکباره یخ بست. گفت:

+اگه جواب این سوال‌هات رو دادی، فهمیدی قلب من رو آگاهانه شکوندی، یوقت به خودت نگی خب توهم یک روزی شکسته شدی، و بقیه هم باهات این کار رو کردن.
سعی نکن با هزار جور دلیل و منطق و حرف‌های مفت خودت رو قانع کنی تا بلکه یه خورده آروم بشی.. که آره تو گناهی نکردی که.

به سویِ درِ خروجی می‌رود و به آرامی لب می‌زند:

+فقط دستت رو بذار سمتِ چپِ سینه‌ت، اونوقت میفهمی خیلی وقته که دیگه اونجا چیزی برای تپیدن وجود نداره.
دقیقا مثلِ قلب من، که تو همین جا کشتیش.
شاید یک روزی به دردِ الانِ من دچار بشی، اونوقته که یادِ حرف‌هام میوفتی.
صبر کن فقط پسر حاجی، یک روزی برمیگردی و همه اینارو بهم میگی.

و از در خارج می‌شود.

"زمانِ حال"

راست می‌گفتی دختر حاجی، از نبودنت شیدا شدم.
و تویی نیستی... که بگویم به دردت دچار شدم.

5 months, 3 weeks ago

و او برایم همچون قبله‌گاهی برایِ عبادت بود.

5 months, 3 weeks ago

بابت نبودم عذر میخوام.
این روز‌ها انقدر درگیریِ ذهنی دارم که، وقت نمی‌کنم چیزی بنویسم.
نوشتن اینجا بهم خیلی آرامش میده.
منتها چیزی به ذهنم نمی‌رسید که بنویسم، انگاری مغزم خالی بود از هرچیزی.
نمیدونم درک می‌کنید یا نه!
ولی واقعاا گاهی اوقات آدم باید با خودش خلوت کنه، تا بتونه همه چیز رو درک کنه، بسنجه، از نو شروع کنه.
این روزا دارم رو خودم کار می‌کنم، تمومِ تلاشم رو می‌کنم که همه چیز رو بتونم باهم هندل کنم.
اما، اما، اما..
همه چیز قرار نیست باب میل‌مون پیش بره
ولی خب درستش میکنم.
فقط تنهام نذارید♡
اگه نوشته‌هامو دوست دارید یه دلگرمی بهم بدید، تا بتونم قشنگ تر بنویسم براتون.
مرسی ازتون که هستید♡

6 months ago

دیگر تنها، حتی گریه‌هم حالم را نمی‌داند.

6 months ago

بس است انتظار کشیدن‌های طولانی.
تلاش‌های فراوان، خواستن های بی‌نتیجه.
خسته‌ام.
خیلی خیلی خسته.
باید چیزی برایم مهم نباشد، اما خب، بازهم نمی‌شود که نمی‌شود.
به جایی رسیده‌ام که دلم می‌خواهد، بنشینم و نگاه کنم
روزگاری که گذشت، عمری که گذشت..
اینجاست که برایت فرقی نمی‌کند، رسیدن یا نرسیدن.
آمدن یا نیامدن، ماندن یا رفتن!
گاهی اوقات باید گفت، دلخوشی را به گذشته سپرده‌ام.
دیگران چه‌میگویند؟
بیخیالی؟
آری، بیخیال گشته‌ام.
اما فراموش؟ نه!

گاهی باید بیخیالی طی کرد، تا بتوانی زیرِ بارِ مشکلات دوام بیاوری.
آری..

6 months ago

شمعِ تنهایی‌ام را خاموش کرده
و پایان ‌می‌دهم به غربتِ زندگی‌ام.

6 months, 1 week ago

دلتنگی‌هایِ من.
قطره قطره اشک می‌شود، از دو گویِ پر تلاطمِ تارم.
از سقفِ عاشقانه‌هایَم، بر تاریکیِ پیراهنم چکه چکه می‌کند.
از نظر تو زیباست. واقعا هم زیباست.
اما از نظر من غم‌انگیز است. بسیار غم انگیز.

We recommend to visit


‌بزرگ ترین‌ چنل کارتووووون و انیمهه 😍
هر کارتونی بخوای اینجا دارهههه :)))))
‌‌
راه ارتباطی ما: @WatchCarton_bot

Last updated 3 weeks ago

وانهُ لجهادٍ نصراً او إستشهاد✌️

Last updated 1 year, 1 month ago

⚫️ Collection of MTProto Proxies ⚫️

🔻Telegram🔻
Desktop v1.2.18+
macOS v3.8.3+
Android v4.8.8+
X Android v0.20.10.931+
iOS v4.8.2+
X iOS v5.0.3+


🔴 تبليغات بنرى
@Pink_Bad

🔴 تبلیغات اسپانسری
@Pink_Pad

Last updated 1 week, 4 days ago