Last updated 1 year, 2 months ago
وانهُ لجهادٍ نصراً او إستشهاد✌️
Last updated 1 year, 3 months ago
بزرگ ترین چنل کارتووووون و انیمهه 😍
هر کارتونی بخوای اینجا دارهههه :)))))
راه ارتباطی ما: @WatchCarton_bot
Last updated 3 weeks, 5 days ago
زمانی که خبر مرگ هنریته را به ما دادند، در منزل، میز را برای صرف غذا می چیدند. آنا دستمال سفرهی هنریته را که هنوز به نظر نمی رسید آنقدر لک شده باشد، داخل حلقهی زرد رنگ مخصوص آن بر روی کمد گذاشته بود و همهی ما نگاه هایمان متوجه دستمال سفرهی هنریته شده بود که هنوز آثار قدری مربا و یک لک کوچک قهوه ای سوپ یا سس بر روی آن دیده میشد. برای اولین بار در زندگی ام به ارزش وحشتناک اشیایی پی بردم که یک نفر بعد مرگ یا در زمان حیاتش بر جا میگذارد. ( تکه ای از رمان عقاید یک دلقک، هاینرش بل)
هرگاه این متن را میخوانم، نا خودآگاه به تمام چیز های که ارزش دارند و یا بی ارزش اند و بعد مرگ آدمی باقی میمانند فکر میکنم. به اینکه چقدر این اشیا پایدار و ماندگار اند ولی آدمی نه. به اینکه بعد مرگ ما همه اشیایی که برای ما جنبه ای خصوصی و مقدس داشتند، سر دست همگان است. به اینکه بعد مرگ مان قدم های خودی و بیگانه وارد اطاق مان خواهد شد و همه چیز را لمس خواهند کرد. مرگ بسیار شگفت انگیز و پر از راز است. در یک دم همهی آن چیز هایی که برایت دوست داشتنی و ماندگار به نظر میرسیدند، از تو نیست و همانطور که خودت به غبار تبدیل میشوی و میروی در خاک میخوابی، آنها نیز پیش چشمت به غبار تبدیل خواهند شد. کتاب هایت، میز کارت، پیاله ای که همیشه در آن چای می نوشیدی، لب تابت، لباسهایت، برس مویت، کیف جیبی ات، تسبیح دستت و و و... تنت، مغزت و قلبت با تمام عشق گنجانده در آن، میرود زیر خاکی سرد. کم کم فراموش میشوی. همه میروند دنبال زندگی روزمره ی شان. تو تنها میمانی و خاکی سیاه. این رسم زندگیست، همه ی ما تنهاییم.
تمام اینها در یک دم به ذهنم هجوم آوردند، وقتی که برنامه ی تهیه شده برای سالمرگ استاد عزیز، استاد رهیاب را دیدم. همان زینه هایی که بار ها استاد از آن ها بالا شده بود. کتابخانه و همه چیز. به حسرتی که باقی میماند و به اندوهی که همچنان عمیق است. به اینکه چشم بر این حسرت و اندوه می بندیم و به زندگی پوچ و یکنواخت خود همچنان ادامه میدهیم. روان تان شاد باد استاد عزیز. برای من دوست داشتنی و یگانه اید برای همیشه.
بعضی کتاب ها را نمیتوان به تصویر کشید.
بعضی کلمات و حس ها را.
از جمله کتاب صد سال تنهایی و سریالش.
هرچند سریال خوبیست.
کسی که علاقهای به دیدن نشانهها ندارد،
مجبور است اتفاق را یکجا هضم کند.
گاهی بزرگترین چیز ها در زندگی، نمیتوانند ترا به انگیزه و شور و شوق وصل کنند.
ولی گاه اتفاق می افتد که چیزی کوچک از نظر ابعاد، بتواند به تو زندگی ببخشد و خوشحالت کند.
در محیطی دور و بیگانه، بتواند بوی وطنت را به مشامت برساند و به تو بگوید که بمان و ثابت قدم باش که روزی دوباره کبوتر هایت را پیدا خواهی کرد.
با لمس کتاب استاد رهیاب نازنین، خواستم به خودم ثابت کنم که شاگرد خلفی بودم و هستم و کتاب استاد عزیز را که حاصل عمری زحمات وی بوده است را همچون گنجی میدانم و از آن چیز ها خواهم آموخت.
این کتاب یاد آور دوران دانشگاه و شاگردی ها و بی غمی های ماست، در لابلای صفحاتش استاد را می بینم، زنده و استوار.در حالیکه به ما درس میدهد. شام هرات را می بینم که با استاد تمام مسیر دانشگاه هرات را قدم میزدیم. این کتاب به من نو آموز، خیلی چیز ها را خواهد آموخت. به ویژه حس زنده بودن در لای کلمات را.
با استشمام زعفران هرات، هرات و مناره هایش و ارگ و گنبد سبزش را بارها تصور میکنم و در کوچه های قدیمی اش قدم میگذارم و دیواره هایش را لمس میکنم.دیواره های که جای انگشتان پدر بزرگ ابریشم بافم را در خود دارد.
این بوی زعفران با رنگش مرا به کوچه ی رنگریزی میبرد و مست و بیخود میشوم.
زندگی همین چیز های کوچک است و دیگر چیزی نیست.
داستان ما در کابل نات☝️
برگ برگم، كوچه گرد يك شب توفانى ام
برگ هاى داستان تلخ صد ويرانى ام
دست خط كيست اين سان مبهم و مغشوش و گنگ
روى لوح از نظر افتاده ى پيشانى ام
ابر! اى ابر ِبه دود آلوده ى چركين، چِـقَدْر
در اِزاى خنده ى خورشيد مى گريانى ام
خاك من! اى خاك غربت خيز از خود رانده ام
تا به كى در حسرت ديدار مى سوزانى ام
روزگارا بشكند دستت كه با ناشيگرى
اين قدر با طبل بى هنجار مى رقصانى ام
شهريار خويش بودم زير سقف كاه و گل
روى فرش سبزه و گُل، هيچ كس حالا نى ام
گر تمام تار و پودم بال پروازم شوند
آسمان هم گيرم از من، باز هم زندانى ام
جنتم بخشند اگر هم، زجر دوزخ مى كشم
ساكن هر جا كه باشم باز هم افغانى ام
سخا
داستانی به زبان خود نویسنده.☝️
https://www.facebook.com/share/J4ygRqEuhRQB79EG/?mibextid=xfxF2i
Log in or sign up to view
See posts, photos and more on Facebook.
چطور دل شان آمد که گردن نازک یک خاشه بچه را زیر زانو های قوی شان با قدرت بفشارند. گرگ و یا شیر درنده که نبود.
زبانی نداریم، صدایی نیز. میفشارند، می زنند، تحقیر میکنند، می سوزانند، از مکتب بیرون میکنند، از خانه بیرون می اندازند. صاحب و دلسوز که نداریم.
Last updated 1 year, 2 months ago
وانهُ لجهادٍ نصراً او إستشهاد✌️
Last updated 1 year, 3 months ago
بزرگ ترین چنل کارتووووون و انیمهه 😍
هر کارتونی بخوای اینجا دارهههه :)))))
راه ارتباطی ما: @WatchCarton_bot
Last updated 3 weeks, 5 days ago