💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic
🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._
تیک تاک tiktok.com/@_musicir
یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_
ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA
🎵آهنگ درخواستی
@TonoBankbot
فرشتــهی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• 🎧🖤📀🔐••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@IranMusicSP
پینوشت: خوشحالم که انتخابات و بحثهای مربوطه تموم شد و ما برگشتیم به حوزهی زندگیِ روزمره ؛)
اونقدر بزن تا بگیره!
قبلاً که اسنپ و امثالهم وجود نداشتند، افراد برای رفت و آمدشان برنامه میریختند و پیشاپیش جوانبِ مختلف را در نظر میگرفتند. در آن زمان، افراد با توجه به تواناییِ خودشان (که مثلاً چقدر میتوانند پیاده برگردند) و امکاناتِ موجود (مثلاً زمانِ فعالیت اتوبوس و مترو)، دامنهی ترددشان را واقعبینانه میدیدند. اما حالا به مددِ اسنپ و امثالهم، گمان میکنیم هر موقع به هر کجا که بخواهیم، میتوانیم برویم و دیگر نیازی به برنامهریزی نیست!
به خاطرِ این توهمِ تکنولوژیکی، اتفاقاً احتمال بیشتری وجود دارد که شخص، در موقعیتِ استیصال قرار بگیرد. به هر کجا که بخواهد میرود به خیالِ اینکه برایِ برگشت اسنپ هست، اما نیست! در چنین موقعیتی چه میکند؟ آنقدر بزن تا یکی بگیره؛ یعنی شخص به خاطرِ اتکایِ بیش از حد به تکنولوژی، در استیصال قرار گرفته و برایِ برون رفت از این استیصال، تنها ایدهاش همین است که بیشتر به تکنولوژی اتکا کند!
این موقعیت، دو نکتهی جالب توجه دارد. نکتهی نخست این است که این انسانِ تکنولوژیکزده، درخواستش را مدام تکرار میکند ولی ذرهای به این فکر نمیکند که چرا رانندهها، درخواستش را قبول نمیکنند؛ به عبارتی او، خودش را جایِ رانندهها نمیگذارد و از منظرِ رانندهها به درخواستش نگاه نمیکند! دلایلِ مختلفی میتواند وجود داشته باشد: مثلاً ممکن است که مقصد، یک منطقهی خطرناک یا یک کوچهی بنبستِ صعبالعبور باشد یا مثلاً ممکن است که قیمتِ سفر پایین باشد یا دلایلِ دیگری ... .
اما کاربر از زاویهی راننده به درخواستش نگاه نمیکند زیرا خودش را در تعامل با یک انسانِ دیگر نمیبیند. بلکه او گمان میکند که با یک ابزار روبهروست؛ چیزی شبیه به کار کردن با تلفن: اگر تلفنتان خراب شود، قطعاً از منظرِ تلفن به مسئله نگاه نمیکنید. برایِ این انسان، اسنپ یک واسطهی فناورانه بین او و دیگری نیست؛ بلکه خودِ اسنپ را به عنوانِ طرفِ مقابل فرض میگیرد و دیگری، جزیی از اسنپ محسوب میشود!
به دنبالِ این نگاهِ یکسویه، به نکتهی دوم میرسیم: طلبکار بودن! او که به خاطرِ زیادهخواهیِ خودش و فرو رفتن در توهمِ تکنولوژیک، در موقعیتِ استیصال قرار گرفته، به جایِ پذیرشِ اشتباهش و درس گرفتن، عصبانی میشود و در مقامِ طلبکار خودش را میبیند: رانندهها باید همیشه در دسترس باشند و به تمامِ سفرها جواب بدهند؛ چه معنی دارد که برایِ خودشان، معیارهایی برای انتخاب یا عدم انتخاب داشته باشند؟ البته بخشی از این توهمِ طلبکارانه، به خاطرِ افسانهی بازار آزاد است که شخص گمان میکند تمامِ عالم و آدم، مشغولِ پاسخ دادن به خواستههای او هستند!
این صرفاً یک مثال از انسانِ تکنولوژیکزده بود؛ این موجود، از مجرایِ تکنولوژی با جهان رابطه برقرار میکند و همه چیز را به شکلِ وسیله و ابزار میبیند. او دچارِ این توهم است که تکنولوژی، همواره پاسخگو خواهد بود و این تکنولوژیست که به جایِ او فکر میکند، به جایِ او برنامهریزی میکند، به جایِ او جوانبِ مختلف را در نظر میگیرد. برای این انسان، تکنولوژی، خداییست که همواره حضور دارد و همیشه او را حمایت میکند و برخلافِ خدایِ ادیانِ ابراهیمی، هیچ وقت خشمگین نمیشود!
انسانِ تکنولوژیکزده در موقعیتِ بحرانی، خودش و تواناییِ خودش را فراموش میکند! مثلاً در همین مثالِ اسنپ، به معنایِ واقعی کلمه شخص فراموش میکند که خودش پا دارد و هر چند که سخت است اما میتواند که پیاده برود یا بخشی از مسیر را پیاده برود یا ... .
و حتی در همان حوزهی تکنولوژی نیز، ممکن است که شخص دچارِ فراموشی بشود: مثلاً در یک موقعیت بحرانی به دوستش در شبکههایِ اجتماعی پیام میدهد ولی دوستش آنلاین نیست؛ چه میکند؟ آیا به یاد میآورد که میتواند زنگ بزند؟ آیا به یاد میآورد که میتواند پیامک بدهد؟ از نگاهِ انسانِ تکنولوژیکزده، اگر شما در خطِ مقدمِ تکنولوژی حضور نداشته باشید، نه اینکه عقبافتاده باشید، بلکه اساساً وجود ندارید!
فارغ از نتیجه و میزان مشارکت انتخابات، به نظرم تجربهی خوبی بود! زیرا انتخابات، یعنی گفتگویِ عمومی و به اشتراک گذاشتن نظرات و استدلالهایمان و نشان دادنِ موضعمان. در چنین موقعیتیست که ما میتوانیم مسئولانه انتخاب کنیم.
در این چند هفته، ما با یکدیگر حرف زدیم و با یکدیگر مخالفت کردیم و حتی به یکدیگر تیکه انداختیم. حرفهای من برای برخی عجیب و یا حتی مسخره بود و حرفهای دیگران نیز به نظر من اشتباه بود؛ اما مهمتر از موافقت و اجماع، همین حرف زدن است. ما با حرف زدن، خودمان را افشا میکنیم و برای دیگران، قابلِ شناسایی میشویم و این بسیار خوب است. ما مقابل یکدیگر ایستادیم و این لازمهی دموکراسیست؛ ما باید اول یکدیگر را بشناسیم تا بتوانیم اصولی با یکدیگر مخالفت کنیم و یکدیگر را به نقد بکشیم.
تا جایی که حافظهام یاری میکند، از حیثِ حرف زدن و بیانِ نظر و اعلامِ موضعِ شخصی، این بهترین انتخابات بود. در مواردِ قبلی، معمولاً اقلیتی حرف میزدند که یا صاحبنظر بودند و یا سلبریتی؛ اکثریت نگاه میکردند و در سکوت، تصمیم میگرفتند. اما در این انتخابات، گفتگویِ عمومی به شکلِ وسیعتری رقم خورد و افرادِ بیشتری درگیر شدند.
البته که استدلالها و حرفهایِ عجیبِ زیادی شنیدیم؛ مثلاً برایِ من، رایِ اعتراضی و مشروط، یکی از عجیبترین چیزهایی بود که دیدم و قطعاً حرفهای من نیز برایِ دیگران بسیار عجیب بوده. اما در همین فرایندِ گفتگوست که به مرور یاد میگیریم چطور سخن بگوییم؛ یاد میگیریم که چطور استدلال کنیم؛ و مهمتر از همه، یاد میگیریم که چطور بشنویم.
از این فضا و از این گفتگو، باید استقبال کرد؛ هر چند که حرفها به نظرمان مسخره بیاید. هیچ کس از همان ابتدا، عاقل نیست؛ زیرا تا مرد سخن نگفته باشد، عیبِ هنرش نهفته باشد! من اگر حرفم را نزنم و واکنشِ دیگران را دریافت نکنم، چگونه متوجهِ کیفیتِ سخنم بشوم؟ به نظرم باید به یکدیگر این فضا را بدهیم که حرفها زده شوند و متقابلاً از یکدیگر این انتظار را داشته باشیم که مسئولیتِ نظراتمان را قبول کنیم.
این انتخابات، تجربهی فوقالعاده خوبی بود؛ به شرطی که حرفها را فراموش نکنیم! چه کسی چه چیزی را گفت و چه موضعی داشت؟ باید به خاطر سپرد؛ نه برایِ اینکه در آینده، مچگیری کنیم و یا منتظرِ کِنِف شدنِ یکدیگر باشیم! باید به خاطر داشته باشیم تا بتوانیم با توجه به آنچه که در آینده رخ میدهد، درس بگیریم و رشد کنیم؛ باید به خاطر داشته باشیم تا بتوانیم در مواردِ بعدی، بهتر و اصولیتر رفتار کنیم.
در نهایت ذکرِ این نکته مهم است که طرفدارانِ پزشکیان، مانندِ همهی شهروندان میتوانند نسبت به دولت، موضعِ انتقادی داشته باشند؛ اما نسبت به سایرِ شهروندان، باید پاسخگو باشند، حتی اگر به خاطر ترس از جلیلی به پزشکیان رای دادهاند! عمیقترین نگرانی همین است که طرفدارانِ پزشکیان، مانندِ رایِ مشروط، از حافظهی مشروط رونمایی کنند؛ به این معنا که اگر دولت کارامد بود، رایشان را به یاد بیاورند و اگر دولت ناکارامد بود، فراموش کنند ... .
این یک مسابقه نیست که ببینیم حق با چه کسیست! این یک تمرین است که با یکدیگر، بتوانیم حق را بسازیم؛ گاهی با توسل به همدلی و گاهی با توسل به نقد. لازمهی این فرایند، سخن گفتن و مسئولیتپذیری و داشتنِ حافظهست.
به عنوان یک جامعهشناس، از تمامِ گروهها، چه آنان که به جلیلی یا پزشکیان رای دادند و چه آنان که اساساً انتخابات را تحریم کردند، قدردانی میکنم. ما با یکدیگر مخالف هستیم؛ ولی دشمن نیستیم و همهی ما، نسبت به وضعِ موجود و جامعهمان، مسئول هستیم.
وقتی عزیزی در بحران قرار میگیرد، فارغ از کیفیت و کمیت آن بحران، واکنش من این است که: با هم درستش میکنیم. مثلاً اگر دستش قطع شده باشد، من این جمله را خواهم گفت. قطعاً منظورم این نیست که با هم کاری میکنیم که آن دست دوباره رشد کند! پس چه کار خواهیم کرد؟ در اکثر موارد، نمیدانم!
با این حال معتقدم که با هم درستش میکنیم زیرا منظورم از درست شدن، رسیدن به نتیجهی موردِ انتظار نیست؛ اینگونه نیست که پیشاپیش، هدفی را تعیین کنیم و ضمانت کنم که به آن خواهیم رسید.
برایِ من، درست شدن یعنی که با هم تلاشمان را میکنیم؛ اگر شد، چه خوب و اگر نشد، حداقل تلاشمان را کردیم. میگویم با هم درستش میکنیم و تاکیدم رویِ درست شدن نیست؛ بلکه رویِ «با هم» است! زیرا معتقدم که مهمترین نیازِ انسانی که در بحران گرفتار شده، راهحل دادن نیست؛ بلکه مهمترین نیازش، یادآوری این است که در بحران، تنها نیست. با هم درستش میکنیم، یعنی همین که با هم با این بحران مواجه خواهیم شد و اگر شکست خوردیم، با هم شکست میخوریم.
آدمی که بداند در بحران تنها نیست و حتی در شکست خوردن نیز تنها نیست، بارِ سنگینی از رویِ دوشش برداشته میشود؛ کمتر میترسد و کمتر مضطرب میشود. اینگونه به جایِ اینکه چشم به راهِ منجی باشد، به ارادهی خودش رجوع میکند. اینگونه به جایِ اینکه از بحران فرار کند و دنبالِ راهحلِ سریع و کوتاهمدت باشد، با شهامت با بحران مواجه میشود و راهحلِ درست (و احتمالاً طولانی) را پیگیری میکند.
هرچند که در این زمانهی نتیجهگرایِ لذتطلبانهی فردمحور، افراد دوست دارند که بدونِ تلاش، نتیجهی مطلوبشان را به جایِ پیگیری و ساختن، منفعلانه دریافت کنند؛ اما معتقدم که انسان در اعماقِ وجودش، ترجیح میدهد که زیبا ببازد ولی زشت برنده نشود! هر چند که در کوتاهمدت ترجیح میدهد به دستِ دیگران خوشبخت بشود و شبیهِ یک شیء در دستِ دیگران باشد ولی در دراز مدت، به انتخابهای اشتباهِ خودش بیشتر افتخار خواهد کرد و ترجیح خواهد داد که به دستِ خودش بدبخت بشود؛ زیرا در این حالت، حداقل شأنِ فاعلانهی انسانیِ خودش را بروز داده.
من میگویم با هم درستش میکنیم و منظورم همین است که اگر قرار است بدبخت بشویم، با هم انتخاب میکنیم که چگونه بدبخت بشویم. از این منظر، بدبختیها از نظر کیفیت و ماهیت متفاوت خواهند بود و این مهمترین ویژگیِ انسان است که میتواند بدبختیِ خودخواسته را به خوشبختیِ تحمیلی، ترجیح بدهد. اینگونهست که در بدبختی هم، قدرتِ انتخابِ انسانیِ خودمان را بروز خواهیم داد و تسلیمِ محضِ موقعیت نخواهیم شد و نمیگذاریم که موقعیت، به راحتی کنترلِ ما را به دست بگیرد؛ با هم درستش میکنیم، یعنی اگر چه اوضاع سخت و بحرانی شده، ولی دنیا به آخر نرسیده چون هنوز یکدیگر را داریم.
همهی این توضیحات را دادم، چون در مورد آیندهی ایرانِ عزیزمان نیز عمیقاً معتقدم که: با هم درستش میکنیم؛ چگونه و چطور؟ متن را دوباره بخوانید. اگر در مورد شرکت یا عدم شرکت در انتخابات تردید دارید، امیدوارم که این متن کمک کند که مسئولانهتر انتخاب کنید که جزو کدام «با هم» باشید؛ چه از نظر کیفیت و چه از نظر کمیت ... .
پینوشت: در مسائل مختلف بارها با چنین پرسشهایی مواجه شدم که خب راهحل چیست؟ خب تو میگی چیکار کنیم؟ خب نسخهی تو چیه؟ و همواره همین پاسخ را دادم که من راهحل ندارم زیرا معتقدم راهحل، در اختیارِ من یا تو یا هیچ فردِ منفردِ دیگری نیست؛ بلکه باید در گفتگوی اجتماعی و از طریقِ ما (و نه آنها)، راهحل را ساخت. تنها چیزی که میدانم همین است که نقطهی شروع و پایان، در بطنِ جامعهست و باید به جامعه، اعتماد کرد.
من با این فرض نوشتم که باید به عاملیت و اراده و آزادیِ انسان، احترام گذاشت. با این فرض نوشتم که جامعه، بالغ است و بایستی خودش، با گفتگویِ درونی با خودش، مسیرش را انتخاب کند و مسئولیتش را بپذیرد. به خاطر همین اعتقاد، آمرانه و حقبهجانب نمیگویم که رای بدهید یا ندهید یا به چه کسی رای بدهید.
متاسفانه حواسم نبود که طرفدارانِ جلیلی، این فرض را در مورد انسان ندارند! در نگاهِ آنها، انسان موجودِ ضعیف و سستیست که به راحتی تحریک میشود و تجاوز میکند؛ به راحتی فریب میخورد و علیهِ وضعِ موجود (که گل و بلبل است)، طغیان میکند؛ به راحتی لغزش میکند و از مسیر منحرف میشود. در نگاهِ آنان، انسان موجودِ نادان و نابالغیست که اتفاقاً نباید آزادی و عاملیتش را به رسمیت شناخت مگر اینکه از آزادی و عاملیتش دز راستای اهدافِ قیم استفاده کند. برای اینها، انسان موجودیست که باید به سرپرستی گرفته شود وگرنه تباه و آلوده میشود. در این نگاه، انسان باید همواره تسلیم و قدرشناس باشد؛ حتی اگر چیزی برایِ قدرشناسی وجود نداشته باشد!
من با پیشفرضِ خودم، گمان میکردم واضح است که نگاهِ قیممآبانه، منفی و اشتباه است؛ اما در نگاهِ طرفدارانِ جلیلی، اتفاقاً باید قیم بود! اتفاقاً باید بالایِ سرِ جامعه ایستاد و «هدایت» و «ارشاد» و «مراقبت» کرد. جهانِ آنها سلسلهمراتبیست و با تعاملِ برابر و دوستانه، بیگانه هستند؛ از یکسو میخواهند بالاسری داشته باشند که هدایتشان کند و از یکسو میخواهند پاییندستی داشته باشند که قدرتشان را ارضا کنند.
به خاطر همین من فکر میکردم اشاره به نگاهِ قیممآبانهی جلیلی، منفی باشد؛ ولی میتوانید در کامنتها ببینید که چگونه با افتخار این قضیه را تایید میکنند! چرا؟ چون «دختر (جامعه) نیاز به تکیهگاه(قیم) دارد»!
کنش، یعنی عملِ معنادار؛ اما این «معنا» چیزی نیست که در اختیارِ مطلقِ کنشگر باشد. یعنی من نمیتوانم فلان عمل را انجام بدهم و بعد بگویم که این عملم، بهمان معنا را داشته و از مخاطب بخواهم که حرفم را قبول کند!
به عنوان یک مثالِ رادیکال، مثلاً به دلبر تعرض میکنم! و سپس توضیح میدهم که در ذهنِ من، معنایِ این کنش یعنی که دوستت دارم و بعد انتظار داشته باشم که دلبر، ناراحت نشود و حتی انتظار داشته باشم که بابت این تعرض، ذوق کند!
معنایِ یک کنش، تا حدودی در اختیارِ کنشگر و تا حدودی در اختیارِ مخاطب است و به صورت «اجتماعی» تعریف میشود. به عنوان یک مثالِ دیگر، رای دادن یا ندادن؛ من نمیتوانم یکنفره و از جانبِ خودم، معنایِ این کنشم را تعیین کنم و انتظار داشته باشم که دیگران نیز این معنایِ شخصی و ذهنیِ من را بپذیرند.
اما متاسفانه در شرایطی هستیم که با فردگراییِ ذهنیزده، هر کاری که دلمان بخواهد میکنیم و همه چیز را به نیت تقلیل میدهیم: نه من این کنش را انجام دادم ولی نیتم فلان بود! ما در ذهنِ یکدیگر نیستیم و حتی اگر هم در ذهنِ یکدیگر باشیم، یک کنشِ عمومی مثلِ رای دادن یا ندادن، به صورت عمومی معنادار میشود و شخص نمیتواند یکتنه، سازِ دیگری بزند و معنایِ شخصیِ خودش را بر معنای عمومی مقدم بداند.
رای میدهید؟ بدهید! رای نمیدهید؟ ندهید! در هر حالت، در مورد معنای این کنشها، اکنون اجماع وجود دارد و باید با توجه به این معنا تصمیم بگیرید ... .
محتوای طنزی بود که میگفت بچهای مثل ابر بهار گریه میکرد؛ یکی پرسید: چرا؟ گفت: فلانی نمیذاره مدادم رو فرو کنم تو ماتحتش! البته من در بیانِ این طنز از لفظ ماتحت استفاده کردم وگرنه ... .
این طنز، حکایت انسان امروزیست؛ با این تفاوت که کودک، به بلوغ اجتماعی نرسیده و با مفاهیم و موضوعاتی مانند اخلاق و حق و حقوق و خودکنترلگری و غیره آشنا نیست. او درخواستی دارد که محقق نشده و اصلاً برایش این مسئله وجود ندارد که آیا درخواستش مشروع هست یا نه؟ درست هست یا نه؟ خوب هست یا نه؟ لذا کودک، «خودش را حق به جانب نمیداند» زیرا اساساً با حق و حقوق آشنا نیست؛ در ذهن او هنوز طلبکار بودن تعریف نشدهست. لذا او صرفاً میخواهد، یک خواستنِ احساسیِ صرف.
و اساساً یکی از فرایندهای رشد کردن و به بلوغِ اجتماعی رسیدن، از رهگذر همین اتفاقهاست؛ از طریقِ همین ناکامیهاست. اینگونهست که کودک میفهمد مرکزِ جهان نیست و دنیا بر اساسِ خواستههای او جلو نمیرود و فلانی (دیگری) نیز دارای اراده و عاملیت است. در همین اتفاقات است که با اخلاق و حق و سایر پدیدههای اجتماعی و ضرورتِ فهمِ آنها، آشنا میشود.
اما انسانِ امروزی چه؟ او نیز سرشار از خواستههایِ احساسیِ سطحیِ خودمحورانه است؛ با این تفاوت که این خواستهها را با مفاهیم و موضوعات اخلاقی و اجتماعی، بزک میکند و به خاطر همین، «یک کودکِ حق به جانب است»! این موجود از مفاهیم و استدلالهایِ مربوطه، سواستفاده میکند و به مددِ تفسیرِ ذهنگرایانهی فردی، همواره موقعیت را به نفع خودش صورتبندی میکند. او خواستههایش را پیشاپیش، مشروع و درست و خوب میداند که بایستی برآورد شود.
لذا وقتی خواستهاش برآورده نمیشود، به جایِ گریه، خشمگین میشود و «طلبکار» است و ژِست مطالبهگری میگیرد. او همیشه به خودش حق میدهد، حتی اگر خلافش اثبات شود؛ زیرا عمیقاً باور دارد که مرکزِ جهان است و دنیا باید بر اساسِ میلِ او پیش برود. مگر غیر از این است که حق، با مشتریست؟ حتی اگر مشتری خواهانِ فرو کردنِ مدادش در ماتحت دیگران باشد.
آیا این موجود به بلوغ نرسیده؟ رسیده؛ اما به صورت گزینشی و انتخابی! جایی که به نفعش باشد، دقیق و درست در دنیای اجتماعی پیش میرود؛ مثلاً اگر ظلم دیده باشد، به خوبی بر اساسِ «واقعیت»، تبیین میکند. ولی زمانی که به نفعش نباشد، آنگاه بلوغ را پس میزند و از مسئولیت فرار میکند و به جایِ واقعیت، به ذهن و خیالاتِ فردیش استناد میکند.
پینوشت: به عنوان رانندهی اسنپ، تقریباً هر روز این شبهکودکان را میبینم و هر بار که نمیگذارم مدادشان را در من فرو کنند، در نمره دادن به راننده، خشم و کینهشان را جبران میکنند :)
💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic
🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._
تیک تاک tiktok.com/@_musicir
یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_
ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA
🎵آهنگ درخواستی
@TonoBankbot
فرشتــهی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• 🎧🖤📀🔐••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@IranMusicSP