miraculous 44 | رمان میراکلس ۴۴

Description
کانال رسمی رمان میراکلس ۴۴ در تلگرام

تبلیغات و ارتباط :
@esqullrre
کانال اصلی : @miraculous44_officiaI
ارشیو : @miraculous44_archive
ربات : @miraculous44bot
Advertising
We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?

1 week, 4 days ago

#عشق_گمشده
#پارت_22
فیلیکس:سریع نشستم توی ماشین و گاز دادم به سمت خونه.در همون حین گوشیم رو برداشتم و به ادرینن زنگ زدم. الو داداش؟ _جان فیلیکس؟ _کجایی؟ _پارک شهر دارم قدم میزنم. _پس بیکاری.ببین یه چیزی میگم جون هرکی دوس داری نه نیار منو جلو این دختره ضا^یع نکن. _خب؟ _این دختره توی درسش مشکل داره بیچاره فردا امتحان داره توروخدا برو خونه‌شون کمکش کن من ادریانا بهم زنگ زد کارم داره وگرنه خودم میرفتم. _خب فیلیکس کییییی؟ _ممم مرینت. _پقی زدم زیر خنده که بیشتر ازش تمسخر میبارید... فکر کن من کمک این دختر مسخر*ه کنم اخه. _ادرین اینجوری راجع‌بهش صحبت نکن. _نه جدا از شوخی تو واقعا انتظار داری از من که برم پیش این دختره بهش درس یاد بدم!!!! من بیشتر دوس دارم نمرش پایین باشه و بعد از امتحان با لذت نگاش کنم. _ادرین چت شده تو که اینجوری نبودی. _فیلیکس هزاربار تاحالا بهت گفتم یه حسی دارم بهش که ازارم میده. _ببین فرض کنیم شما اصن د-شمن خو^نی هستین به خاطر منم که شده اینکارو انجام نمیدی؟ ادرین:پوف کلافه‌ای کشیدم و ادامه دادم:خیلی خب ولی بدون اصلا دلم نمیخواد. _ممنونم این ادرسی که واست میفرستم ادرس خونه‌شون هست. _اوکی خدافظ. باورم نمیشد از دختری که اینقدر بدم میاد مجبور بودم برم بهش درس یاد بدم،،، فیلیکس: مری سلام 《تلفنی》 _امم سلام؟ _ادرین تا ۱۰ دقیقه دیگه خونه‌تونه. _ای خدایا من واقعا چجوری قبول کرد؟ _مهم نیس چجوری قبول کرد مهم اینه که قبول کرد بای‌بای. _وای حالا من چیکار کنم بشینم به صدای ز^شتش گوش کنم؟ اهی کشیدم و منتظر موندم... 《زینگ‌زینگ》 مرینت:نفس عمیقی کشیدم و در رو واسش باز کردم. ادرین:سلام _ااا سلا....بدون اینکه چیزی بگم بدون تعارف اومد داخل و نشست روی مبل.،، نه اقا جدا از بی ا^دبیش پرو هم هست،،، ادرین: ببین من زیاد وقت ندارم دفتر کتاب هرچی میدونی رو بیار تا باهات کار کنم. _اه اه پسره‌ی....نه نه مرینت ارامشتو حفظ کن،،،،خواستم بهش بگم منم وقتمو از سر راه نیووردم ولی نباید ازدستش میدادم بهترین فرصت برای یادگیری بود همه میگفتن درسش عالیه...اروم و سرد گفتم:عادت ندارم توی پذیرایی درس کار کنم باید توی اتاقم باشم. _منم عادت ندارم برم تو اتاق دختری جز خواهرم،،،، _ببینید اینقدر تا الان بحث نکرده بودیم درس رو داده بودید تموم شده بود و رفته بود... _نظر خواستم؟ _وای واقعا غیرقابل تحمل بود.دستامو مشت کرده بودم و به هم فشار میدادم جوری که حس کردم ناخن‌هام پوست دستمو زخم کردن. مشتم رو باز کردم و دیدم واقعا کردن.،، اصلا مهم نبود فقط خراش بود. _میاری کتابت رو یا برم؟؟؟؟ _اوفففففف! نه‌نه‌نه‌نه‌نه الان میارم،،،، وقتی کتابم رو اوردم بازش کرد و یه ذره مطالعش کرد و بعدش شروع به توضیح دادن برای من کرد،،، از حق نگذریم خیلی خوب توضیح میداد جوری که من از حرفای استاد هیچی نفهمیدم اما این یه جمله گفت کل مطلبو گرفتم.

1 week, 4 days ago

#عشق_گمشده
#پارت_21
__بعد از کلاس_ مرینت:آلیا من این مبحث رو متوجه نشدم. _منم. _چیکار کنیم امتحان داریماااا. _من همیشه از نینو کمک میگیرم میخوای تو هم باهامون بیای؟ _نه راستشو بخوای چون زیاد با نینو صمیمی نیستم درست متوجه نمیشم. _خب میخوای چیکار کنی زیاد وقت نداریم. _فیلیکس! اون عالیه با کمک اون نمرم عالی میشه. _مگه نمراتش رو دیدی؟ _نه ولی بهش ایمان دارم کسی که اینقدر دوست داشتنی و باشعوره قطعا درسش هم عالیه! _اوکی پس من برم بابای. _خدافظ..فیلیکس؟ فیلیکس:سلام مری جونم. _مری؟ _خب اره مخفف اسمته،،، _داداشمم مری میگه بهم. _خب اون داداشته فرق میکنم. _اگر تو هم باهام صمیمی تر بشی مثل داداشم میشی. _خب ولش کن.... چیزی میخواستی بگی؟ _اره.میتونی امروز بیای خونه‌ی ما؟ _منننن! _چی، تعجب‌اوری گفتم؟ _نه میدونی من زیاد اخه تاحالا با کسی اندازه‌‌ی تو گرم نگرفته بودم الان یکم واسم عجیب بود. _خب میای؟ _اگر خوشحالت میکنه چرا که نه؟فقط موبایلم داره زنگ میخوره یه‌لحظه جواب بدم. الو؟جونم؟ ادریانا: سلام داداشی چطوری؟ _ممنونم ابجی کاری داری یکم سرم شلوغه... _اره داداشی.قراره یه مهمانی برگزار بشه حدودا یک هفته دیگه. _خب؟ _بابام یه سری مرد و زن فرستاده خونه برای انتخاب لباس باید باشی تو هم ولی داداش ادرین نمیاد گفته میخواد تنها باشه و قدم بزنه کار مهمیه حداقل باید یکیتون پیشم باشه. _امم خیلی خب خیلی خب خودمو میرسونم... مرینت:نمیخوام فضولی کنم ولی مگه تو خواهر داشتی؟ _نه ادریانا گفتم که خواهر ادرینه از روی صمیمت منو داداش صدا میزنه.ببین مرینت من واقعا عذر میخوام یه کار واجب پیش اومده واسم مجبورم برم. _باشه باشه برو کارت مهم‌تره من فقط میخواستم مبحث اول درس دوم رو یکی واسم توضیح بده فردا ازش امتحان داریم هیچکس رو ندارم که بلد باشه به جز داداشم که اونم ساعت ۷صبح از خونه میره شرکت و ۱۱ برمیگرده... _خب چرا زودتر نگفتی ادرین بهترین شخصه هم زرنگه هم درسش عالیه. _وایسا ببینم منظورت این نیست که اون یخی بیاد خونه‌ی من؟ _میدونی درکت میکنم ولی اگر میخوای نمره‌ی بیست بیاری ادرین بهترین شخصه. _چون اولین امتحانم بود باید خودمو نشون میدادم اگر اولین امتحانم نبود قطعا میگفتم به فدای سرم چرا از اون پسره‌ی خشک کمک بگیرم... ببین فیلیکس ازت ممنونم میدونم میخوای کمک کنی ولی اگرم من مجبور باشم قبول کنم اون قبول نمیکنه. _من خیلی عجله دارم تو اونو بسپار دست من.،،من الان میرم ادرس خونه‌تون رو sms کن. _باش،،،

1 week, 4 days ago

#عشق_گمشده
#پارت_20
مرینت:وقتی رفتم خونه مارک نبود.دلم میخواست الان پیشم بود.ولی عجیب بود ساعت ۱۰ بود.چجوری نیومده بود! خیلی خسته بودم. رفتم توی اتاقم و به حرفای اون پسره‌ی #÷@×* فکر میکردم.اخه مگه من چی گفتم؟! مهم نیست اصلا ارزش فکر کردن نداره.بهتر بود میخوابیدم تا فردا خوب به نظر برسم. 《صبح》 صبح که بیدار شدم پاهام منو به سمت کمدم هدایت کردن. خب چی بپوشم؟؟؟؟ اممم این خوبه. یه تِل صورتی ساده و بلوز بنفش که مایل به یاسی بود و یک دامن جین صورتی پوشیدم. رژ؟ ریمل؟ نه نه،،،، من نیازی به ارایش ندارم در عوض ارایش کردن کمی عطر زدم و راهی دانشگاه شدم. 《ادرین》 صبح بود. خیلی خوابم میومد،،، کت جین و بلوز سفید ساده و شلوار مشکی کتان و کفش چرم... ترکیب خوبی بود. یکم ادکلن زدم و ساعتم رو تنظیم کردم و به سمت اتاق فیلیکس رفتم:اماده‌ای؟ فیلیکس:اره داداش بریم... یادت نره از دختره عذرخواهی کنی._من فکرامو کردم.ازش عذرخواهی نمیکنم! لیاقت نداره. _عه مگه چیکارت کرد؟ _نمیدونم ازش خوشم نمیاد حس عجیبی دارم. _اما دلم نمیخواد راجع‌به منم همین فکرو کنه،،،، _منظورت چیه؟ببینم نکنه عا-شقش شدی کَلَک؟ _چی منننن!!! معلومه که نه خودت خیلی خوب میدونی که من به ع‌ش‌ق اعتقاد ندارم.دانشگاه مرینت:رسیدم دانشگاه الیا رو دیدم و با اغوش باز به سمتش رفتم:سلام دوست‌جون‌جونی خودم. الیا:سلام عزیزم حالت بهتره؟ _خوبم اصلا ارزش ناراحتیای من رو نداره. _درسته بیا بریم سرکلاس. فیلیکس:خانما یک لحظه. مرینت:خوشحال بودم که فیلیکس اومد اما با دیدن اگرست کنارش لبخندم ماسید،،، نینو:الیا یه لحظه. الیا: اومدم مری من میرم صحبتت که تموم شد بیا. _اوکی. فیلیکس:صبحت بخیر. _ممنون صبح توم بخیر... _ادرین؟داداش؟ اممم چیزی نمیخوای بگی؟ _خب؟صبح‌بخیر. مرینت: تمایلی به جواب دادن نداشتم ولی برای اینکه متوجه بشه واسم کار دیروزش مهم نبود با روی تقریبا خوش پاسخش رو دادم:ممنونم صبح شما هم بخیر. _نمیدونم چیزی توی چشمای قشنگش دیدم که دلم به رحم اومد و گفتم:ببینید...دیروز... اولین بار بود میخواستم از کسی عذرخواهی کنم یهو دلم خواست رابطمون تغییر نکنه و حرفمو خوردم و گفتم:مهم نیست من میرم سرکلاس. مرینت:این چرا اینجوریه؟ فیلیکس:مهم نیست نظرت چیه دیگه راجع‌به ادرین صحبت نکنیم؟هیچوقت! که ناراحت نشی....خودمون! باشه؟ _چرا اینجوری میگی؟اونم اگر شعو^ر داشت میتونست بامنو تو وقت بگذرونه. _حس میکنم خودمو خودت بیشتر بهمون خوش‌میگذره. _خیلی خب موافقم من برم سرکلاس. _برو بعد از کلاس میبینمت. _میبینمت

2 weeks, 1 day ago

با کنجکاوی به کاغذ نگاه کردو برش داشت.یکم نگاهش کردو با تعجب رو بهم گفت:«قرارداد هم خونگی؟!»
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و نفس گرفتم:«خب واضحه که باید برای زندگی باهم،یه سری قوانین داشته باشیم.اينطوري میتونیم راحتتر تو یه خونه نفس بکشیم.»
مشکوک بهم نگاه کردو بعد شروع کرد به بلند خوندن قرارداد:«این قرارداد توسط آدرین آگرست تنظیم شده است و از مرینت دوپن چنگ انتظار میرود تا به آن عمل کند تا بتوانند آسوده تر در کنار هم زندگی کنند.شماره ی 1:احترام به حریم شخصی و دخالت نکردن در زندگی یکدیگر.2:پایبند ماندن به قولشان و نداشتن احساساتی برای یکدیگر.3:در مکان های عمومی باید در کنار یکدیگر ظاهر شوند و تظاهر کنند که این ازدواج واقعی است.4:سر ساعت 21:00 طرفین باید در خانه حضور داشته باشند و هیچ بهانه ای هم قابل قبول نیست!...»
به اینجا که رسید مکث کرد و با تعجب و کمی عصبی سرشو بالا آورد و گفت:این یعنی چی؟»
با لحن همیشگیم گفتم:«یعنی دیر نمیای خونه.»
_اما این که شرط اول(دخالت نکردن در زندگی یکدیگر)رو نقض میکنه!
_خیر!هیچم اینطور نیست!
ادامه دادم:«برای زن یا مردی که متهله درست نیست که زیاد شب بیرون بمونه و پی عیش و نوش خودش باشه،اونم تنهایی و بدون همسرش!»
خواست حرفی بزنه که ادامه دادم:«دخالت در زندگی همدیگه یعنی من ازت بپرسم که امشب کجا بودی،با کی بودی و چیکار میکردی!من تو زندگیت فضولی نمیکنم و برام اهمیتی هم نداره!فقط دارم ميگم باید شب سر ساعت خونه باشی تا مردم حرف درنیارن!خوب میدونی که رسانه ها چهارچشمی حواسشون بهمون هست!به کل خانودامون!»
نفسمو بیرون دادمو با لحن آروم تری گفتم:«اگه موافقی امضاش کن!»
چند ثانیه با اخم نگاهم کرد.انگار داشت لا به لای اون موهای سرمه ایش،فسفر میسوزوند.روان نویس رو با خشم برداشت و امضاش کردو بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت.آهی کشیدم:«خدا بهم صبر بده!چه زن مزخرفیه!»

مرینت

محکم خودمو انداختم رو تخت و عصبانی به سقف خیره شدم.مسخره.مسخره.مسخره.مسخره!آگرست مزخرف و مسخره و مجسمه ی یخ!تا نصف شب تنهایی گشت زنی برو و بعدشم میای خونه باید این مجسمه رو تحمل کنی!اوففف.از روی تخت بلند شدمو به سمت جعبه ی بزرگی که توش جعبه ی میراکلس رو گذاشته بودم رفتم.جعبه رو بیرون آوردم که همه ی کوامی ها سریع اومدن بیرون و با کلی سر و صدا شروع کردن به فضولی توی اتاقم و بهم ریختنش!مثل همیشه!بلند شدمو دنبالشون راه افتادم و سعی کردم بگیرمشون یا وسایل رو بذارم سرجاشون:
«تو رو خدا آروم تر صداتونو میشنوه!نه مولو اونو بذار سر جاش!شکستنیههه!»

تق تق

سرجام خشمم زد.همه ی کوامی ها هم سرجاشون وایسادن و با تعجب به دری که زده شده بود نگاه میکردن.گلدون و قاب عکسی که دستم بود رو گذاشتم رو تخت و جواب دادم:«بله؟!»
صداش از پشت در اومد:«چه خبرته؟انقدر سرو صدا نکن میخوام استراحت کنم!باید این شرط رو هم به قرارداد اضافه میکردم؟!»
سرجام،توی اتاق،درجوابش گفتم:«د...داشتم فیلم میدیدم...صداش زیاد بود...الان کمش میکنم!»
یه چیز نامفهومی گفت و بعدش هم صدای بسته شدن در اتاقش اومد.نفس آسوده ای کشیدمو با خشم به سمت کوامی ها برگشتم که همشون تندی رفتن تو جعبه و آروم گفتن:«معذرت میخوایم مرینت!»
لبخندی زدمو گفتم:«تا وقتی توی این خونه ایم،نباید بیاید بیرون چون ممکنه آگرست شما رو ببينه و این اصلا خوب نیست.»
همه گفتن:«هرچی که نگهبان امر کنه!»

_ممنونم!شبتون خوش...

خیلی خوشحالم که درکم میکردن و انقدر باملاحظه بودن.جعبه رو توی همون جعبه ی خیاطی قدیمیم گذاشتم و به تختم رفتم...

2 weeks, 1 day ago

#ive_married_a_hero
•Part 10*

آدرین
ژاکتمو روی تخت پرت کردمو به سمت دستشویی رفتم.شیر آب رو باز کردمو شروع کردم به شستن دست هام.هه!کلی قیافه میومد و با حالت عصبانی و جدیی ميگفت که"نه من از تو خوشم نمیاد و ازت متنفرم!"حالا همون روز اولی با حوله توی خونه میگرده!واقعا بازیگر خوبی هست!این هم مثله بقیه ی دخترا ميخواد باهام باشه.حالا به هر دلیلی.پول،شهرت،همسر جذاب؟...به فکرای خودم خندیدم و تو آینه به خودم نگاه کردم.پوست گندمی،چشمای سبز،موهای بلوند و صورتی بی نقص.چهره ای که هر دختری آرزوشه پارتنرش داشته باشه.پوزخندی زدم.یعنی کسی که دوستش داره چقدر از من بهتره که به من ترجیحش داده؟شیر آبو بستمو دستامو خشک کردم.یه تیشرت و شلوار راحتی پوشیدمو رفتم طبقه ی پایین.
مرینت داشت کلید هاشو از روی میز برمیداشت.نگاهمو ازش برگردوندم و رفتم روی کاناپه ی سفید روبروی تلوزيون نشستم و کنترل تلوزيون رو برداشتم:«کجا میری؟»
چند ثانیه صدایی ازش نشنیدم که باعث شد برگردم سمتش.با چهره ای که نمیشد خوند چه احساسی توشه بهم نگاه میکرد.پرسیدم:«چيه؟سوال سختی نپرسیدم که.»
همینطور که درو باز میکرد گفت:«میرم خونه ی آلیا.برای شام منتظرم نمون!»
و درو بست.بی تفاوت گفتم:«منتظر هم نبودم!»
و شبکه رو عوض کردم...
ساعت از 11 میگذشت و این زنه هنوز خونه نیومده بود.نگرانش نیستم یا برام مهم نیست که کجاست و با کیه،فقط نباید تا دیر وقت بدون من بیرون باشه.مخصوصا وقتی تازه ازدواج کردیم!چهره ی خوبی برای شغلم و شرکت نداره.توی همین فکر ها بودم که صدای چرخش کلید توی در،خبر از اومدنش داد.پایین ورقه رو امضا کردم و درِ روان نویس رو بستم.برگشتم سمتش و بدون هیچ حسی گفتم:«دیر کردی!»
همينطوري با یه جعبه ی بزرگ کارتن توی دستش به سمت پله ها میرفت:«قرار بود توی زندگی هم دخالت کنیم!»
آروم و مسخره وار خندیدم و با لحن قبلیم گفتم:«لباساتو عوض کردی بیا باید باهم حرف بزنیم.»باشه ای گفت و با اون جعبه ی اسرار آمیز رفت اتاقش.بعد از پنج دقیقه اومد پایین.نگاهی بهش انداختم.یه هودی سفید با شلوار جذب مشکی پوشیده بود.خوبه پوشش رو برخلاف ظهر رعایت کرد!رو مبل سمت راست نشست و گفت:«چیشده؟»
دو انگشتمو گذاشتم رو کاغذی که روی میز بود و به سمتش کشیدم و گفتم:«امضا کن.»

2 weeks, 2 days ago

1_از معلما و گروه جدا نشوید
2_اگر گروه به سمته دیگری رفت همراه با معلم بمانید و با گروه حرکت نکنید
3_برایه جدا شدن از معلما اجازه بگیرید
در ضمن نگران نباشید بهتون وقت برایه تنها بودنتون داده می شه
قانونا زیاد نیستن امیدوارم این سه قانونو رعایت کنید
و اینکه قبل از اینکه صفو ببیندیم چون ناتاناعیل و کیم نیومدن لطفاً به گروه هایه 8 نفره تقسيم بشید
و رو کاغذ هم گروهی هاتونو بنویسید
کلاس:چشم
آدرین:نینو تو با کیا هم گروهی هستی من فعلا با هيچ کس که
فیلیکس و اون سه نفر اومدن سمتمون و گفتن آدرین با ما باش
گفتم چرا باید اینکارو کنم بعد از اون رفتارتون
فیلیکس:لطفاً اگه می خوای صدمه نبینی، به هرحال این اولین بارته
آدرین:نمی خواستم بهش اعتماد کنم ولی چاره ای نداشتم بهتر از این بود که هيچ کس دورو اطرافم نباشه ادامه دادم در صورتی که نینو، آلیا و مرینتم باشن
فیلیکس:با مکث گفتم آه باشه
هر 6 نفر:جانم؟!
آدرین:لطفاً قول می دم خوش بگذره
آلیا:خب اگه مرینت مشکلی نداشته باشه منم ندارم
مرینت:با مکث آروم گفتم مشکلی نیست
آدرین:پس حله
اون 3 نفر:نظر ماهم اهمیتی نداره
فیلیکس:چیزی گفتید؟
لایلا:با خنده گفتم نه ارباب
کلویی:آدرین می خواستم با من باشی چرا با این عقب مونده ها هم گروهی شدی؟!
آدرین:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه و کاغذ گروهو به خانم بوستیه دادیم
کلویی:با حرص بهش نگاه کردم و ازشون فاصله گرفتم
خانم بوستیه:خب با صف آروم از کلاس خارج بشید و وارد مینی بوسا بشید
آدرین:چند دقیقه بعد همراه با صف وارد مینی بوس شدیم

پایان پارت 19

3 weeks, 1 day ago

پارت 5 باران به آرامی شروع به باریدن کرد و بادهای تند درختان را تکان می‌داد. بچه‌ها در حالی که به سمت قلب تاریکی پیش می‌رفتند، احساس گرسنگی در دلشان شدت می‌گرفت. نینو، که حالا کم‌کم ضعیف‌تر می‌شد، به آن‌ها نگاهی انداخت و گفت: "مشکلی نیست، بچه‌ها. شما باید…

3 weeks, 1 day ago

پارت 4 بچه‌ها با احتیاط به سمت قلب تاریکی حرکت می‌کنند، اما به زودی متوجه می‌شوند که در مسیرشان موانع عجیبی وجود دارد. اولین مانع یک دیوار نامرئی است که به نظر می‌رسد از انرژی منفی تشکیل شده است. هر بار که آن‌ها سعی می‌کنند به دیوار نزدیک شوند، احساس می‌کنند…

3 weeks, 1 day ago
4 weeks, 1 day ago

فردا ۱۰ تا پارت از رمان همکلاسی خر شانس من گذاشته میشه

We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?