SHADOW 🌒

Description
-For you, i could pretend like i was strong when i was hurt...🪴💚

📮:https://t.me/Harfmanrobot?start=1031324475
Advertising
We recommend to visit

Hold to earn.
If you can't hold, you won't be rich!
Announcements: @Holdcoin_Channel
Chat: @Holdcoin_Group
Game Bot: @theHoldCoinBot
X:https://x.com/HoldCoinGo
YouTube: https://youtube.com/@holdcoingo

For collaboration @coinmuch

Last updated 1 week, 2 days ago

Last updated 2 years, 5 months ago

9 months, 4 weeks ago
9 months, 4 weeks ago
SHADOW 🌒
9 months, 4 weeks ago
SHADOW 🌒
9 months, 4 weeks ago
SHADOW 🌒
9 months, 4 weeks ago
9 months, 4 weeks ago

#Part_9

_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•

پونزده دقیقه زودتر از همیشه به شرکت رسیدم. به طرف اتاق بابا رفتم. منشی با دیدنم از جاش بلند شد و گفت:«اومدنتونو به پدرتون اطلاع بدم؟»
همونطور که به سمت اتاق می رفتم گفتم:«نه خودم به دیدنشون میرم.»
پشت در اتاق وایستادم و خواستم در بزنم که صدای مینجونو شنیدم:«چطور میتونین همه اموالتون و شرکتو به من بدین؟پس جیهون چی میشه؟»
بعدش صدای بابا رو شنیدم که در جوابش گفت:«فکر میکنی به کسی که بیشتر از نصف داراییم و دخترمو ازم گرفت چیزی میدم؟»
با شنیدن حرفش پوزخندی روی لبم نشست. برام مهم نبود که چیزی از اموالش بهم میرسه یا نه؛ تنها چیزی که من الان میخوام کمی از توجهشون به منه نه پولشون. این بی تفاوتیشون بهم قلبمو به درد میاره.
چند تقه به در زدم و وارد اتاق شدم. مینجون با دیدنم از جاش بلند شد و پرسید:«کی رسیدی؟»
میدونستم که مینجون نگرانه من چیزی از حرفاشون شنیده باشم پس گفتم:«همین الان رسیدم؛ فقط اومدم تا بپرسم امروز چه کارهایی رو باید انجام بدم.»
بابا نگاهی بهم انداخت و گفت:«به منشی گفتم چندتا پرونده بزاره روی میزت اونارو تکمیل کن. الانم دیگه بهتره بری سر کارت .»
با تموم شدن حرفش پشت میزش نشست و منم از اتاق بیرون رفتم، درو پشت سرم بستم و نفس عمیقی کشیدم. از راهروی بلند شرکت رد شدم و وارد دفتر خودم شدم. به سمت میز کارم رفتم و روی صندلی نشستم. به پرونده های روی میز نگاهی انداختم و اهی کشیدم. کمی گره کراواتمو شل کردم و اولین پرونده رو برداشتم و بازش کردم. چند ساعتی درگیر پرونده ها بودم که با باز شدن یهویی در ترسیده سرمو بلند کردم. مینجون وارد اتاق شد و همومطور که به سمت میومد کنترب تلویزیون کوچیک توی اتاقو برداشت و توی جیب کتش گذاشت. مینجون جلوم وایستاد کمی نگام کرد و بعد محکم بغلم کرد و همونجوری که دستشو اروم روی موهام میکشید گفت:«یه مدت اخبارو دنبال نکن، با بابا هم حرف زدم یه مدت نیا شرکت.»
سرجام خشکم زده بود و نمیدونستم چیکار کنم. بعد از چند ثانیه مغزم شروع به کار کردن کرد. دستمو دراز کردم و کنترل رو از حیب مینجون در اوردم و تلویزیون رو روشن کردم. با دیدن خبر های مرگ یوجون تمام اتفاقاتی که شب گذشته افتاده بود مثل یه فیلم از جلوی شمام رد شد. احساس خفگی میکردم و نمیتونستم نفس بکشم. به اطرافم نگاه کردم و بابا با چشم های نگرانش که خیلی وقت بود ندیده بودمشون جلوی در وایستاده بود. مینجونو کنار زدم و بی توجه به بابا از دفتر بیرون رفتم و از شرکت خارج شدم. توی پیاده رو میدویدم بدون اینکه بدونم کجا دارم میرم. یهو محکم به یه نفر برخورد کردم و بعدش سوزش بدی رو توی پهلوم احساس کردم. نمیتونستم صورت کسی که بهم برخورد کرده بودو ببینم. سرمو پایین انداختم که چاقوی توی دستشو بیشتر توی بدنم فرو برد. بعد از چند ثانیه چاقورو از توی پهلوم بیرون کشید و فرار کرد. ناله ای کردم ،تعادلمو از دست دادم و روی زمین افتادم....

•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•_•

@dream_shadoww

10 months ago

اهم اهم
اروم اروم از غارم بیرون میام🫠
بعد یه مدت طولانی اومدم ولی دیگه از این به بعد سر وقت اپ میکنم😌
از این به بعد هر پنجشنبه یا هر جمعه ها یه پارت جدید داریم.
خلاصه که قرار نیست برای اپ اذیتتون کنم (ناشناسم پاره شده😭😂)

10 months ago
SHADOW 🌒
10 months ago
SHADOW 🌒
10 months ago
SHADOW 🌒
We recommend to visit

Hold to earn.
If you can't hold, you won't be rich!
Announcements: @Holdcoin_Channel
Chat: @Holdcoin_Group
Game Bot: @theHoldCoinBot
X:https://x.com/HoldCoinGo
YouTube: https://youtube.com/@holdcoingo

For collaboration @coinmuch

Last updated 1 week, 2 days ago

Last updated 2 years, 5 months ago