کانال رسمی گروه برنامه نویسی هانیستا
آخرین خبرها در مورد امکانات جدید و آینده موبوگرام
آموزش امکانات جدید موبوگرام
⚠️ توجه : امکان انجام تبلیغات در کانال و برنامه به هیچ عنوان وجود ندارد.
Last updated 5 years ago
Official Page Of SHENZO GROUP
Download MARS:
http://download.next-policy.com
contact:
@shenzosupport
Last updated 2 months, 3 weeks ago
اولین و بزرگترین مرجع انیمه هاردساب شده در ایران، انیمه محبوبتان را بدون تاخیر با انی پلاس تماشا کنید!
🔸 سایت دانلود انیمه: https://aniplus.fun
🔹 ربات: @AniPlusBot
🔸 اخبار: @AniPlusNews
🔹 مانگا: @MangaPlus
🔸 تبلیغات: @AniPlusAD
Last updated 2 weeks, 6 days ago
نامه ابراهیم گلستان به سهراب سپهری
.. از خودت بالاخره خبری به ما بده گاهی کلمهای بنویس. اگر از این ورها رد میشوی حتماً از پیش به من خبر بده و اگر میتوانی بیا چند وقتی پهلوی من بمان. سعیدی دوباره رفت ایران. در این مدت یکبار رفتم پاریس و او دو بار آمد لندن. گویا بتواند در اواسط زمستان بازگردد به اروپا.
یک اکسپوزیسیون خوب از Doga هست که بدون آن که دنیا تکانده باشد، جالب است. اما مرکز نفس کشیدن هنری تئاترها هستند. اقلاً ده بازی فوقالعاده و فوقالعالی دیدهام. تلویزیون وسیله اصلی ارتباط است و خیلی هم زنده است.
در این خانه که دارم درستش میکنم، حاجت به یک یا دو تا نقاشی از تو دارم. نمیدانم الان چهجور کار میکنی. بهرحال در این زمینه، که الان هستی، هرچه که هست، دستکم یک تابلو میخواهم و چون از آن درختها که عاشقش بودم هیچ گیرم نیامد و خوبش را اصفیا برد و یک خوبش را برای یکی از دوستانم انتخاب کردم و در نتیجه سهم خودم هیچ نشد. اگر از آنها سراغ داشتی برای من آماده کن....
از کتاب جای پای دوست (نامههای دوستان سهراب سپهری)
نشر ذهنآویز، ۱۳۸۷
بازنشر از آوازهای رهایی
نوشتهای از یداله رویایی
در اولین سالگرد مرگ فروغ فرخزاد
بر این تقدس سکوت، سالی دگر گذشت، دیری نمانده است تا به افسانه از آن یاد کنیم، در سکوت اگر تحول است از آن است که انسان متحول را با خود دارد. انسان تحول، در سکوت هم ما را میخواند، و نداهای سمت سکوت، به همهمهی حیات که سمتی ندارد، معنی میدهد، چرا که همهمه و حرکتی که اینجا، از طویلههای انس برمیخیزد چیزی در خود ندارد، نه تحول را و نه انسان تحول را....
--
و «فروغ» حشمت مضاعف مرگ است، و مرگ مضاعف، زندگی است! زنده بودن است. حسش میکنم، میدانمش، میدارمش.
مدتی است از او شعری نخواندهام و یقینم این است که شعر خویش را میگوید. و او به ادامهی خویش در ایوان اول عصر ادامه میدهد.....
آیندگان ادبی؛ مخصوص سالگرد مرگ فروغ
- حضور مضاعف!
حضور مضاعف؟ پس درست است که آدمی طاقت توقف در عدم را ندارد.
من در تعاون عظیم مرگ بودم که با من میگفت:
- من از معاشرت دو قفس میآیم.
قفس را که نشانم داد قفس خویش را ساختم، سرم را روی قبر نهادم و بر زمین دراز کشیدم.
شرم ستاره با من، وقتی که مرگ با فکر مرگ تطبیق میکند، میگفت:
- روی بالش، جمجمهها مهربانترند.
یدالله رویایی
از روزنامه اطلاعات، ۱۹ بهمن ماه ۵۱، ویژهی ششمین سالگرد مرگ فروغ فرخزاد
الفجر برای غریبهی مومشکی
علیمراد فدایینیا
اینجا همیشه تاریکست، حالا که من خیالم راحتست بیوعدهی ملاقات با کسی حتی، حوالی ساعت یازده، بیدار میشوم. میآیم خیابان. خیالم راحتست که دیگر خانم مومشکی برای همیشه رفته است. اگر هم بخواهد دیگر نمیتواند بازگردد، من؟ کنار من، که هر چه سعی کنم، خواهش کنم، بگویم آخرین بار بوده، واقعاً دیگر اتفاق نمیافتد، نه، باز نخواهد گشت. گفتم که خیالم از همهسو، همهکس راحت است، برای همیشه، و اینجا همیشه تاریکست. میدانم، هواییست این شبهنگام، هوای این قهوهخانهی دور را داشتن و بالایی، ما که بالاییم میرویم، تنها، ولی وقتی مومشکی نباشد شما نمیدانید چه آسودگییی دارید، نیست تا که هر لحظه نگرانش باشی- بی که بخواهی بگویی، نگران هستم خانم، باید این موقع شب بخوابی خانم، من هوای خیابان کردهام تنها، خانم. خانم مومشکی بیمار است اما. قول داده پابهپایت بمیرد، بیاید تا شکوفهی نامحرم ناخواستگاری. میآید، امشب اما نه، یقیناً، تمام...
بریده از مارهای مومشکی
از مجله تماشا- شماره ۲۸۳، ۱۳۵۵
نامهی احمدرضا احمدی به فروغ
... شايد شما از ميان همعصران خود بهميان نسل ما دويديد. و دانستي كه غرب در كجا نشسته است و كبوتران خود را بهپرواز درميآورد. و ما دانستيم كه كبوتر چيست. ما وارث نسلهايي بوديم كه از پرندگان فقط بلبل را شناخته بود با آن صداي بازاري و قراردادي خود. من هيچگاه كلام تو را نصيحت نپنداشتم. هميشه بهعنوان يك راهحل، يك پيشنهاد انساني. انبوهي تجربه و نيرو كه سالها و روزها در انبار قراردادها، آنها را مخفي كردهاي. اين ميبايست عرضه شود به اولين عابر. اين حديث من و تو گشت. كه من در راه قرار گيرم. پند و نصيحت در آن هنگام كه با ضمير تو به زندگي رهسپار شود، يك نيروي آتشفشان گياهي است.
آدميزاد امروز (بهپندار من) احتياج به بازگشت دارد. بازگشت به همان قوانين، نصيحت، خواستههاي اوليه، تماس مستقيم با طبيعت، يك رمانتيك منطقي، يك حساسيت فوقالعاده. اين بازگشت حتماً خواهد بود...
از مجله گوهران
تابستان ۱۳۸۶، شماره ۱۶
...میروم تا بلکه مدتی از محیط گند و خفقانآوری که چند تا ایرانی انگشتشماری که در رم هستند (منظور افرادیست که خودت میشناسی) بوجود آوردهاند دور شوم. از شنیدن چرندیات آنهایی که میان دلالی و هنرمندی راه اصلی خودشان را هنوز تشخیص ندادهاند و چاکرمآبانه از آستانه دیگران لفتو لیس نموده و بیجا پای خودشان را توی کفش هنر و هنرمندی میکنند آسوده شوم. از زمانیکه تو رفتهای، گنداب اینها متعفنتر شده، جابهجا برای من کارشکنی میکنند. پشت سرم منبر میروند، اگر امکان کار کردن و پول در آوردنی پیش بیاید راهم را سد میکنند و اینها همه برای این است که من از سر قماش آنها نیستم...
از کتاب جای پای دوست
نامههای دوستان سهراب سپهری
- نشر ذهنآویز ۱۳۸۷-
آدمهای گوریبهگوری
علیمراد فدایینیا
(...)آدم تعجب میکند که این آقاها چطور میتوانند درس بدهند. و اینهم معلوم است که نتیجه درس آنها آدمهایی بار میآورد مثل ما. همینطور از کلاس نهم سیگار و بعد عرق و بعد هزار کوفت و زهرمار دیگر. این را هم بگویم که آمدن ما بهاینجاها در اوایل اینگونه بود. اما بعدها که با لاله روبرو شدیم وضع تغییر کرد. لاله همدرد ما بود و آدم همیشه همدردش را مقدس میشمارد. و ما هم همین حال را داشتیم. به او به نظر یک فاحشه نگاه نمیکردیم. اگر باور کنید، به نگاه یک خواهر. چون مونس ما بود. شریک غممان بود. این اتاق را هم گرفته بود کنار فاحشهخانه. از بعد از آنکه با ما آشنا شد تا هر وقت خواستیم درددل کنیم پیش او برویم. اوایل تا هر وقتی بود ولی کمکم هر شبه شد. و انگار خانه آنجا بود. از توی کوهها میآمدیم و در تاریکی به این اتاق میچپیدیم و منتظر او میشدیم. دردسر ندهم، از دو ماه پیش ما خواهر و برادر شده بودیم(...)
مقدمهی نیما بر کتاب «آخرین نبرد» اسماعیل شاهرودی
«دیوان گفتههای شما مرا به یاد مردم میاندازد. مردم فکر میکنند نظرشان میتواند کاملا آزاد و مستقل باشد؛ درصورتیکه اینطور نیست. نظر هرکس مثل زندگی هرکس حقیقت اوست. وقتیکه این شد با حقیقت دیگران بستگی دارد. خوب و بدی را که مردم در اندیشههای دیگران میکاوند، دیگران هم در اندیشههای آنها جستوجو میکنند. سلیقه و عقیدۀ هیچکس نمیتواند سراسر مال او و مربوط به خود او باشد. ولی مردم به محض برخورد با یک قطعه شعر با درونیهای خودشان چیزی را برآورد کرده و حرفهایی میزنند که چرا این کلمه به جای آن کلمه نیست؟ چرا این جمله آن جمله نیست که میبایست باشد؟ و اگر در خودپسندیشان فرورفتهاند میگویند چرا این چیز آن چیزی نیست که ما فقط میخواهیم؟
حرف مردم، چهبسا که بهجا و مربوط به هنری است که نویسنده به خرج منظور خود گذاشته است. اما من فکر میکنم در مردم از راه ذوق و سلیقه و فکرشان باید ورود کرد و از آنها با کمال آرامش پرسید: آن بهتری که در مد نظرشان قرار گرفته و شکنجهشان میدهد، برای کدام فایده و منظور بهتر است؟ آیا اگر نویسنده اشعار راجع به مجلس عیش و عشرت و کارهای روزانۀ آنها و کاسه و کوزه و ابریق شراب آنها حرف میزد،یا غلامبچههای آنها را توصیف کرد، به آن منظور بهتر رسیده بود؟
اما هنر و موضوعی که به آن پرداخته است، هرکدام راه وارسی جداگانه دارند و این پرسش دیگر به روی کار میآید. اگر این شعرهای خوب یا بد به زندگی و افراط و زیادهروی آنها وارد بود و به تشریح حقایق تلخی پرداخته بود، برخورد با منظور بهتری نبود؟ زیرا اگر هر چیز حقیقتی است، این هم به جای خود حقیقتی است که ما خود را بیابیم که در چه حال هستیم. همانقدر که سروکار موزیک با احساسات انسان است، ادبیات هم با تشریح و توضیح زندگانیهای خوب و بد سروکار دارد. موضوع یک دیوان شعر با عنوانش، موضوع دیدن یک آدم با عنوان و لباس مربوط به عنوانش است. پیش از آنکه خواننده اهل و مستعد شما، صفحات را ورق بزند که شما چطور نوشتهاید، «آخرین نبرد» شما با او اشارتی دارد. در خاطرش خطور میکند تلاش گویندۀ این اشعار در زمینۀ تلاش برای نمود دادن زندگی با دیگران است. این توصیه در او راه مییابد:
آنهایی که در راه دیگران مجاهده دارند، چه خوب ترجیح دادهاند بر دیگران...انسان دردمند و باحسی نیست که این تلاش را ترجیح ندهد بر تلاش کسی که فقط گلیم خودش را از آب به در میبرد. توصیهگذار حقیقی در این مورد، وضع ناگوار و گرفتگی زندگی ماست. انسان اول زنده است و برای خوب زندگی کردن خودش به فکر میافتد. وقتیکه این حقیقت مسلم شد، عمل هم پابهپای آن میرود. دربارۀ عملش فکر میکند که چه ارزش را داراست. آیا فقط برای شخص خودش دستوپا میکند یا برای دیگران؟ مثلا اگر شاعری برای ضعف باصره و پادرد و ثقل سامعه یا زندانی شدن شخص خود، اشعاری صادر کرده است مانعی ندارد؛ اما این غم و رنج که فقط خود او در آن جا گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به دیگران نیست. به قول چخوف: «از کار ما فایدهای به هیچکس نرسیده است، در این صورت ما فقط برای شخص خودمان زندگی کردهایم.»....
از مقدمهی نیما بر کتاب آخرین نبرد اسماعیل شاهرودی
دانلود متن کامل
Blogspot
مقدمهی نیما یوشیج بر کتاب اسماعیل شاهرودی
از بهمن محصص دانلود مقدمهی نیما یوشیج بر کتاب اسماعیل شاهرودی دیوان گفتههای شما مرا بهیاد مردم میاندازد. مردم فکر میکنند نظرشان م...
نیما یوشیج و دلش که میتپید دریافت مقالهای از فریدون رهنما دربارهی نیما یوشیج بههمراه آخرین نوشتهی نیما (نامهای به پسرش)
نوشتهای از فریدون رهنما
شاعر بود. زنده بود. چیزهایی که میدید در دلش مینشست و در چشمش نقش میبست. به پاکی رودخانهها و کوهها و دشتهایی که دیده بود میاندیشید و میسرود. دروغ نمیگفت. شعرش را از اینجا و آنجا نمیدزدید. صحنهآرای زبردست شعرها و اندیشههای دیگران نبود. اطوار نداشت. گفتگو میکرد همانگونه که حس میکرد و همانگونه که میگریست یا میخندید. مرزی میان زبان و چشم و اندیشهاش نداشت. او از آن ِمرزها نبود. از آن ِهستی بود. که بیمرز و بیپایان است. جهانی با خود آورد و با خود برد. جهانی که مهربان بود و آمادهي گسترش. در جهان او آدمی بایست به درختها و مرغها رشک ببرد. و حتی خشم به گله بدل میشد. و شگفتآور است که این مرد، مردی که بارها در شعرهایش کوشیده است مزه و بوی خوش سپیدهدم را به خفتگان وهمگان جدا افتاده بچشاند، همگان گفتارش را درنيافتند. اما او همگان را بیشتر از آن دوست میداشت که از ناشناس ماندن خود بهراسد. این دلدادگی بیچون و چرای او ما را بهیاد فرهاد میآورد. که برای او نیز بها مهرورزیاش مرگ بود. مرگی که از ناشناس ماندن و جدا ماندن از دیگران آغاز میشود و به مرگ راستین پایان میپذیرد. انگار سرایندگی و مهرورزی یکی است. کسی که مهری نمیورزد، خود میفروشد و زندانی خویش است به سختی میتواند چیزی بیافریند و هنر آورد. تنها میتواند و واژهها و اندیشهها را بیاراید و مصراعها را به اسلوب ردیف کند. خوشگذران داریم و دلداده. همیشه خوشگذرانها به دلدادگان همان خردهیی را میگیرند که آرایشگران سخن به سرایندگان راستین. و بيشتر آنان گمان ميكنند كه ديگران بيمغزند و بيخرد. حال آنكه كمتر ميانديشند كه خرد شاعران خرد دلدادگان، خردي ديگر است.
در ادب پهناور و پرتوان ما جای این مازندرانی شفاف کم بود. او بهترین سنتهای فرهنگی ما را در خود داشت. یعنی دلبستگی به کار درست و پاکیزه، اندیشهي ژرف، ایستادگی، نوآوری، سرافرازی و آزادگی. آنجا که دیگران بهعنوان دفاع از سنتهای باستانیمان با او ستیزیدند نمیدانستند که با سنتهای باستانیمان میستیزند. ادب گذشتهي ما هرگز تقلید یا خودنمایی فنی نبوده است. بزرگان و هنرمندان ما همه نوآور و آفریننده بودهاند.
نیما یوشیج در راه گذشتگان سنگین ما گام برمیداشت. و روزی که حجابها برداشته شود، ارزش او نمایانتر خواهد شد. در هر زمان، پیرامون شاعران بزرگ و پاک، انگلهایی میروید و شاخ و برگهای هرز پرورش مییابد که سیمای آنان را پنهان میسازد. سروصداها که فرونشست نیرنگها که آفتابی شد، سبکسنگینها که انجام پذیرفت، آنگاه جریان اصیل و چهرههای ارزنده هویدا میشود.
-----------------
فراموش نکن، شراگیم پسر عزیزم، در هرجور زندگی و در هرجور رشتهي کار که فکر کنی عمده منفعت داشتن برای خود و دیگران است. اگر حواست هم جای دیگر کار بکند سربلندی مال آنهایی است که بعد از رفتن خودشان از این خانهي عاریتی صاحبخانه را دست خالي نگذاشتند. به کشف و اختراعی دست زدهاند. موفق به انجام کارنمایانی شدهاند.
برای این کار گذشتها لازم است و حرفها در بین است. اما برای تو هنوز زود است که در این خصوصها فکر کنی. تو باید به یک رشته کار بچسبی.
برای امرار معاش همهجور کارها که بدنامی به بار نیاورد مساوی هستند. در این زمان باید خوب کار کند کسی که میخواهد خوب زندگانی کند. مانع ندارد که در آینده بهراحتی بار زندگی شخص خودت را به منزل برسانی و نسبت به هنر و ادبیات هم اگر دوست داری بیبهره نباشی. عمده، تن بهکار دادن است. در تاریخ احوال خیلی از نویسندگان و شعرا میبینیم که شاعر یا نویسنده در ضمن طبیب یا منجم هم بوده است. در واقع این دسته از اشخاص یک رشته برای آب و نان خودشان داشتهاند و یک رشته را برای کیف و لذت بیشتر دادن به زندگی خودشان و دیگران.
Blogspot
نيما يوشيج و دلش كه میتپید
راست گويند اين كه من ديوانهام در پس اوهام يا افسانهام زآنكه بر ضد جهان گويم سخن يا جهان ديوانه باشد يا ...
نامهی پرویز اسلامپور به یداله رویایی
یـداله رؤیایی عزیزم
شعر بی تو خسته میشود مینشیند روی زمین اما تو هنوز خسته نیستی که مرا تنها بگذاری و ببینی که مثل ماتمزدهها اینجا تنها نشستهام و همهاش با خودم یک آوازی را میخوانم که با تو در ماشینات میخواندیم: دلم پی دلته، جومه نارنجی - کجا منزلته، جومه نارنجی.
ببین دیگر از من خیلی باقی نمانده و باید مواظب باشم مواظب یک چیزهایی که میبینم دارد خیلی تند از من رو میشوند یک چیزهای خیلی حسییی که فقط میشود آنها را حس کرد وقتی نمیشود آنها را فهمید و شرح داد....
....یک روزگاری تو شاید باور کنی که من سخت پایداری کردم و سختتر از همهی کسان دیگر کوشیدم، باور خواهی کرد که من به شعر سخت معتقد بودم و برایم گرامیترین پدیدههای حیات بود.
نمیدانم دیگر چه میتوانم برایت بنویسم جز آنکه خوشحال هستم. خوشحال هستم که میتوانم برای تو بنویسم و اینکه تو دوست من هستی و اینکه فکر میکنم بعضی وقتها به دوست بودن با تو تظاهر میکنم.
باور کن میخواهم یک چیزهایی را بیان کنم که شاید گفتن آنها امکانپذیر نباشد یک چیزهایی از زیبایی و میستیک زیبایی که مرا کشته است و ذله کرده است؛ اما مگر مهم است که بگویمشان و مگر نه آنکه تو آنها را شاید همراه من حس کردهای وقتی توانستهای بنویسی:
در گفتگوی ما
فنجان تو
کوهستانیست
وقتی که به بوسههای ما نما میبخشد*
@ChantsDeDelivrence ~ آوازهای رهایی
Blogspot
نامهی پرویز اسلامپور به یداله رویایی
Le 25oct 71. Paris یـداله رؤیایی عزیزم شعر بی تو خسته میشود مینشیند روی زمین اما تو هنوز خسته نیستی که مرا تنها بگذاری و ب...
کانال رسمی گروه برنامه نویسی هانیستا
آخرین خبرها در مورد امکانات جدید و آینده موبوگرام
آموزش امکانات جدید موبوگرام
⚠️ توجه : امکان انجام تبلیغات در کانال و برنامه به هیچ عنوان وجود ندارد.
Last updated 5 years ago
Official Page Of SHENZO GROUP
Download MARS:
http://download.next-policy.com
contact:
@shenzosupport
Last updated 2 months, 3 weeks ago
اولین و بزرگترین مرجع انیمه هاردساب شده در ایران، انیمه محبوبتان را بدون تاخیر با انی پلاس تماشا کنید!
🔸 سایت دانلود انیمه: https://aniplus.fun
🔹 ربات: @AniPlusBot
🔸 اخبار: @AniPlusNews
🔹 مانگا: @MangaPlus
🔸 تبلیغات: @AniPlusAD
Last updated 2 weeks, 6 days ago