( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد )
آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار
𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads
𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot
Last updated 2 days, 15 hours ago
رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»
News & media website
تازهترین اخبار ایران و جهان
ارتباط با ما :
@pezhvakads
اینستاگرام 👇
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
Last updated 3 weeks ago
پیکار
آب است زسر پریده ،بیدار شو عزیزم
دشمن به در رسیده،هشیار شو عزیزم
دستت بده دستم ، ای یارِ خودپرستم
از خودستایی بگذر ، با یار شو عزیزم
دشمن بزن به داری،در پای شوره زاری
یا پا شو و خودت را،بر دار زن عزیزم
برخیز دشتِ دل را ، تقدیم آهوان کن
با سنگی هم به فرقِ ،کفتار زن عزیزم
گر رستمِ زماني ، همخونِ آریاني
اینجا قدم چو مردِ، سرشار زن عزیزم
کاری بکن حریفت ، بارِ سفر بندد
یا کوچ وبارخود را،خود بار کن عزیزم
ارغند سرودی سر کن،مدهوش را خبر کن
گو زشتی را زکارش ، بیزار کن عزیزم
با عشق آشنا شود،در دینِ مصطفی شو
با دشمنان ملکت ، پیکار کن عزیزم
احمدولی ارغندیوال
*ساعت قلب من افتاد و دگر کار نکرد
دل من بعد ِ تو دیگر هوس یار نکرد
از زمانی که شدم محرم اسرار دلت
دل تو یاد من عاشق بیمار نکرد
روزهایم همه در حسرت روی تو گذشت
ماتمی جز غم تو روز مرا تار نکرد
کنج این خانه پس از تو همه شب اشک شدم
لب من در غم تو خنده به دیوار نکرد
قول دادی که بیایی دم دلتنگ غروب
شب شد و دیده ولی روی تو دیدار نکرد
بعد از آن از تو و چشم تو فقط خاطره ماند
خاطراتی که مرا جز به سر دار نکرد
همه شب با تب عشق تو مرا خواب ربود
احدی بعد تو ياد من تبدار نکرد
هر شب از دوری تو میزنم آهنگ وداع
همه گویند که عاشق شد و انکار نکرد
می روم تا برود یاد تو از خاطره ام
هیچکس بعد تو بر ماندنم اصرار نکرد
•┈✾~🍃🌺🍃~✾┈•*
داستان_کوتاه
زﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ...
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻱ!
ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ؛ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ی ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ...
زﻥ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ!
ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ؟!
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺷﯿﺮﻧﺮ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ، ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ، ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ...!
ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ!
ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﯾﺒﻨﺪ؛ هرگز ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ.
ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮ ﻇﺎﻫﺮﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
❗️ﺍﻣﺎ دﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ
میمون صفتان "ﭼﻪ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ"
ﻭ
ﺷﯿﺮ ﺻﻔﺘﺎﻥ "ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ"❗️
•┈✾~🍃🌺🍃~✾┈•
مباش در پی کتمان..که این گناه تو نیست
که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست
به فکر مسند محکم تری از این ها باش
که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست
مباد گوش به اندرز عقل بسپاری
فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست
سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!
هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست
سیاه لشکر مویت شکست خورده مباد!
نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست
کشیده اند نشابور را به بند و هنوز
خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست
به خویش رحم کن ای پادشاه کشور حسن
چرا که آینه تاب آور نگاه تو نیست
علیرضا_بدیع
👌♥️👌
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت،
پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژندهپوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفتهای است كه خود و خانوادهاش در گرسنگی به سر بردهاند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
مرد بینوا گفت:
مرا رضایت نیست تو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت:
حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم ...
📕 #کشکول
✍ #شیخبهائی
زندگی چیست؟ هر چه تلختر بهتر بهر پختگی
پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست
گفتا میای که تلخ تر او نکوتر است
عـاصــی ام و نـا قــبول بـار خـدایـا ببخـش
حــرمـت اهــل رســول بــار خـدایــا ببخش
عمری جوانی که بود همه به غفلت گذشت
مــوســم پیــری رســید بــار خــدایـا ببخش
بنــدهء بــی طــاعــتم گشــته گــناه عــادتـم
دور کــن از غـفــلتــم بـــار خـــدایــا ببــخـش
در پـی عصـیان شدم از عمل پس مان شدم
لیکــن پشیــمان شــدم بــار خــدایــا ببـخش
در عـمــل روز گــار گـریـه کنم زار زار
گـریـه چـون ابــر بهــار بـار خـدایـا ببخش
بی شمار کـردم گـناه عمـر خود کردم تباه
نامـه خـود کردم ســیاه بـار خـدایـا ببـخـش
در لحد سهم ناک زیر سرم خشت و خاک
بـــا کــفــن چاک چاک بـار خــدایــا ببـخش
بنــدهء بــی چــــاره ام از وطــن آواره ام
بــا دلــی صــد پــاره ام بــار خدایا ببخش
حضرت عبدالرحمن جامی (رح)
و گفت:
"ابلیس را به خواب دیدم، عصا برگرفتم تا او را بزنم!
هاتفی آواز داد که او از عصا نترسد؛ از نوری ترسد که دل تو باشد."
عطار نیشابودی
صاحِبوا أهلَ القرآن؛ فهُم مناراتُ أُنسٍ في
وحشةِ هٰذا الزَّمان
با اهل قرآن دوست باشید. آنها چراغ راه انسانیت هستند در ویرانی این روزگار
( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد )
آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار
𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads
𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot
Last updated 2 days, 15 hours ago
رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»
News & media website
تازهترین اخبار ایران و جهان
ارتباط با ما :
@pezhvakads
اینستاگرام 👇
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
Last updated 3 weeks ago