شعر، خاطره، داستان/محبوبه آبیاتی

Description
نویسنده، شاعر

اینستاگرام: https://instagram.com/mahbubeh.abiyati?igshid=NGExMmI2YTkyZg==

http://mahbubehabiati.ir سایت من
We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

3 weeks, 5 days ago

هیچ چیزی به عنوان ملاقات تصادفی وجود ندارد!

هر کس در زندگی ما
یا یک امتحان است
یا یک مجازات
یا یک هدیه...

3 weeks, 5 days ago

@saeedgolmohammadi2

با عشق، گوش جان بسپارید
گوارای وجودتان

1 month ago

سکون و سکوت
آرام افکارم را رها می‌کنم. باید راهش را بگیرد و برود سراغ سلول‌هایی که در سکوت و سکون به‌سر می‌برند. امروز جناب ایپکچی فرمودند: «سکون جمود نیست. جمود قوه‌ی حرکت ندارد ولی در سکون توان و امکان وجود دارد.» مثلاً آدمی اراده بر ماندن کرده است؛ اراده بر نشستن و حرف کسی را شنیدن، اراده بر صبوری کردن، اراده بر طاقت داشتن. همه سکون است اما در آن توان وجود دارد. بد نیست افکار آدمی برود سراغ سلول‌های مغزی ساکت اما پر توان. باید کمی خودشان را بنویسند.‌ از روزهایی که گذرانده و می‌گذرانند. و از تاثیرات این سکون و سکوت برای دیگران. من که می‌گویم هنری است برای خودش. حتی تفکر هم در سکون شکل می‌گیرد. آیا فلسفه و ریاضی و نجوم و یا همین خود نوشتن در سکوت و سکون نیست؟ وقتی تلوتلو می‌خوریم بین تکرارها، می‌شود از تاثیرات روزهای سکوت و فوایدش بنویسیم.

#محبوبه_آبیاتی
@a_byati6

1 month ago

#روزگفتار

طرز تهیه‌ی مارشمالو از زبان یاس

1 month ago

رهبری

از صبح تا حالا با بچه جان گذشته است. البته بد هم نشد امروز عنان اختیارم را در دست گرفت. باز اسیر فرمان یک نفر باشی بهتر است تا چند نفر. اول رفتیم جشن یلدای مهدکودک. بچه با دوستان ظاهری و باطنیش کلی بزن و بکوب با ننه سرما داشتند. و یک دیجی همه فن حریف که یک تنه برنامه را چرخاند. البته سه‌چهار تا مادر دلشاد هم مزید بر شادی بودند؛ آن‌قدر که خوب رقصیدند.

اما فکر ننه سرما بدجور افتاد به جانم؛ با آن سر عروسکی سنگین که روی سرش داشت. بیچاره از جان مایه گذاشت آن‌قدر که رقصید و بالا پایین پرید. بی‌شک فقط پول دریافتی بعد از برنامه امیدوارش می‌کرد. من عرق پیشانی و ریمل‌های ریخته‌ی پای چشم‌هایش را در تصورم می‌دیدم. البته شاید هم ضد آب زده بود. در هر صورت زیر آن سر عروسکی سنگین، که فقط از شکاف دهانی می‌توانست بیرون را ببیند، صدای نغمه‌ی بلبل و زمزمه‌ی جویبار نمی‌آمد. تازه باید لال هم می‌بود و فقط دستورات دیجی مربوطه مبنی بر این‌که کی برقصد و کی نرقصد و کی با بچه‌ها بازی کند را اجرا می‌کرد.

تازه بچه که نصف، بالا و پایین پریده بود؛ و نصف، نشسته بود؛ آخر سر خنده و گریه‌اش آمیخته به هم بود از سر خستگی. دیگر خدا به داد ننه سرمای بیچاره برسد. تمام این افکار همان یک‌ربع که مثل یخ وا رفته روی صندلی نشست به ذهنم هجوم آورد. بعدش هم با دوستان بچه که مدام ذکر خیرشان در خانه بود آشنا شدم. دو ساعت کافی بود تا بتوانند نهایت خودشان را نشان دهند. البته عیب و ایرادهای بچه هم معلوم شد. از عصر هم بساط بپز و بساز یلدا داشتیم. به دستور بچه جان، مارشمالو درست کردیم و ادامه‌ی وقت را هم کیک سبز اسفناج پختیم. و نام‌برده تمام وقت صفحات اینستا را چک کرد و به دنبال یک هدیه‌ی مناسب تولد برای خودش بود. و گاهی هم سری به من می‌زد و ته مانده‌های مارشمالو را که به بلندر چسبیده بود، لیس می‌زد‌. و خودش را غرق در نشاسته و آرد می‌کرد‌. و من هر بار از شروع کارم پشیمان می‌شدم‌. تنها وعده‌ی تمام شدن از این بلبشو، امیدوارم می‌کرد.

حالا در اولین دقایق روز بعد که یادداشت می‌نویسم، تنها اهداف بچه به من انگیزه می‌دهد تا بتوانم بنویسم. برنامه‌ی فردایش سوراخ کردن گوش‌هايش است. امروز دخترهای گوشواره به گوش حسابی دلش را بردند. آن‌قدر گفته که می‌دانم اول صبح، اولین مراجع برای سوراخ کردن گوش هستیم. بچه حسابی اهدافش را دنبال می‌کند. آموزگاری است برای خودش.

#محبوبه_آبیاتی
@a_byati6

1 month ago

شور زندگی
مادر و پدرم تمام مدت بحث‌های پرشور سیاسی می‌کنند. تا امروز خیال می‌کردم بحث‌های سیاسی حالتی فرسایشی برای روح و روانشان دارد. اما امروز فهمیدم که این‌طور نیست. آن‌ها علاقه‌مند به دانستن سرنوشت تمام انسان‌های این کره‌ی خاکی خصوصا مسلمانان هستند. با خودم پرسیدم چرا این‌گونه است؟ و این‌طور فهمیدم چون نمی‌خواهند که مسلمانان فرو بریزند و بروند به جایگاهی که لایق مسلمانی آن‌ها نیست. تحلیل را دوست دارند. روحیه‌ی مقاومت و ایستادگی را می‌پسندند. و همین دلایل کافی است تا بتوانند سربلند زندگی کنند. چون به گذشته‌ی خود که می‌اندیشند چیزی جز همین راه را از خود سراغ نداشتند. مانند تمام سال‌های دفاع مقدس.

من فکر می‌کنم باید دید انسان‌ها با چه چیزهایی دوام می‌آورند‌. به همان بپردازند. و اگر عشق را به آن اضافه کنند، موفقیت را در دست دارند. موفقیت چیست به‌جز روحیه‌ی ادامه به زندگی؟ موفقیت یعنی همین فکر داشتن تداوم‌. موفقیت یعنی شور و بحث. موفقیت یعنی داشتن امید.‌ موفقیت یعنی اگر به گذشته نگاه کنی همان راه انتخابی را نهایتاً از مسیر بهتر بروی. البته اگر به راه انتخابی شک داریم، نباید به‌خاطر بی‌اعتبار شدن خود دوباره آن را انتخاب کنیم. موفقیت یعنی اگر پشیمان هم هستیم، سر حرفمان نمانیم. نمی‌دانم حرف‌هایم بهم مربوط بود یا نه ولی ذهنم نتوانست خودش را بهتر بشکافد.

#محبوبه_آبیاتی
@a_byati6

4 months ago

جملات مثبت گرا خوب‌ هستند یا بد؟
تکیه کردن به جملات مثبت گرا چه سود و زیانی برای ما دارد؟ این سوال را دکتر مرادی، روانکاو و روان درمانگر پرسید و پیوست آن پاسخی بسیار معقول در این مورد در ویدیویی داد که من بدون هیچ تغییری آن را بازگو می‌کنم.
«جملات مثبت گرا، باعث احساس مثبتی می‌توانند شوند و اشکالی ندارد اگر به این شکل باشد؛ فقط یادمان باشد که به زور نخواهیم یک چیزی را در مغزمان فرو کنیم. و باید به این نکته فکر کرد که جنبه‌ی پوشاندن احساس منفی را نداشته باشد. بلکه جنبه‌ی این را داشته باشد که اگر احساس خوبی وجود دارد، بهترش کند. وگر نه آدم نمی‌تواند توسط جملات مثبت گرا، خودش را منصرف کند از احساس منفی که نسبت به چیزی دارد. و حالش به صورت واقعی خوب شود. ولی گاهی هم هست که آدم آن‌قدر آن پایین پایین ها غرق شده مثلا نگران یا مضطرب و یا دیپرس است که یک جمله‌ی مثبت گرا شاید بتواند زاویه‌ی دیگری را به او نشان دهد؛ که آدمی بتواند در آن لحظات بسیار سخت، از آن استفاده کند. به هر حال هیچ قضاوت سفید و سیاهی راجع‌به این قضیه نمی‌توان کرد.»

#محبوبه_آبیاتی
@a_byati6

4 months ago

???????

باز باد سرد وزیدن می گیرد
شاخه‌ها در دستان باد پاییزی
بی قراری می‌کنند

آفتاب هم مهربان‌تر شده
اما چشمانم گرم ترند،
از زردی و سرخی برگ

در هیاهوی گلاویز بودن برگ و شاخه
وقتی برای شنیدن رازهای پاییزی نمی ماند

آرزوهایت را کوچ بده تا رسیدن بهار
وحال را دریاب
در
قدم زدن با
موسیقی خش خش برگ.

پی نوشت:
شعری قدیمی

#محبوبه_آبیاتی
#باران
@a_byati6

4 months ago

??????????

نفهمیدم صدای آمدنت را پاییز!
تا امروز که لرزی بر تنم نشست
تو می‌دانی که من با تو متولد شده‌ام
ایستاده زیر طاق ایوان
تو باریدی و من باریدم
و باران متولد شد

#محبوبه_آبیاتی
#باران

@a_byati6

4 months ago

نقطه عطف

دیروز کانال مربوط به فيلمنامه نویسی، توجهم را جلب کرد. خیلی وقت پیش دوره‌اش را ثبت نام کرده بودم. گشتم بین پیام‌ها یک تمرین پیدا کردم. استاد مربوطه دو خط دیالوگ برای آغاز گذاشته بود و ادامه‌اش را به ما سپرد. تاکید هم کرده بود که پایان دیالوگ چیزی خارج از طلاق و جدایی، از آب در بیاید. و بالاخره متن دیروز کانالم را این تمرین ساخت.

برگشتم وویس های آموزشی را گوش دادم. به نظرم ساده و پرتکرار بود. اما این‌بار به شکلی دیگر به آن نگاه کردم. روی همان کلمات پرتکرار بیشتر تامل کردم.‌ با خودم گفتم: «قانون این مبحث، شناخت همین کلمات است.» و یکی از کلمات را به عنوان رهبر در راس قرار دادم. کلمه این بود: «نقطه عطف»

حالا به ذهن پر ادعا تحویلش دادم. گفتم: «بفرما دیگر؛ راست می‌گویی داستانی بساز. حالا خیلی هم عجیب نبود مهم نیست. مهم این است که در جریان همان داستان معمولی، یک پیشامد و اتفاقی را وارد کنی که باعث تغییر مسیر داستان شود. یعنی همان کلمه‌ی "نقطه عطف" را زنده کنی.

و این‌جا بود که صادقانه بگویم دیدم کاری بسیار دشوار است. و علت تاکید و پرتکرار گفتنش را تازه متوجه شدم. بعد از صبحانه و داخل آشپزخانه، نمایشنامه «بانوی سالخورده» از فردریش دورنمات، ترجمه‌ی حمید سمندریان را باز کردم. قبلا چند صفحه‌ای خوانده بودم. در صفحه اول، مترجم کتاب را به فروغ تقدیم کرده بود.

این خودش داستان‌های زیادی را در برداشت. فروغ در تنظیم اشعار متن و همچنین پایان نمايشنامه کمک زیادی کرده بود. شخصیت فروغ و بخشنده بودنش در مسیر هنر، روز به روز برایم روشن‌تر می‌شود‌. محتوای نمایشنامه در باره‌ی بی ارزش شدن ملاک‌های اخلاقی در برابر فقر و ثروت است. و این که قربانی و جلاد هر دو در بند هستند و اسیر نیروهای مخرب یکدیگرند.

ولی دیدم خلا قلبم با فیلم‌نامه نویسی بهتر پر می‌شود. با خودم گفتم بد نیست فیلمنامه‌ای روزانه در ذهنم ترتیب دهم و هر روز به دنبال یک نقطه عطف در آن باشم. بعد هم که روی کتاب خوابم برد. نیم ساعت بعد بچه جان بیدار شده بود و مرا صدا می‌کرد. راهنمایی کردم بیاید آشپزخانه. گفتم اگر می‌خواهد برود کمی دیگر بخوابد.

گفت: «پاشو دیده(دیگه) من برم مد کودک (مهد کودک)» گفتم: «چه خوب. پس دوست داری امروز بروی؟» گفت: «تمیزم دیده (یعنی دیروز حمام کرده؛ یکی از شرایط رفتنش است.) صبح هم شده (شرط دیگر زود بیدار شدن است)» همان‌جا به نظرم رسید نقطه عطف تغییر داستان امروز ما بیدار شدن به موقع بچه جان است. چقدر می‌تواند برای من تنوع ایجاد کند و برنامه‌های مختلف را در مسیرم قرار دهد. یکی آن همین نوشتن متن روزانه به موقع تر است.

#محبوبه_آبیاتی
@a_byati6

We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94