خنده ها، کو، رنگها؟
گریه ها، آهنگ ها
کو درای کاروان؟
کو صدای چاوشان؟
شهر، مرده، بی صدا، تاریک
هیچ فانوسی نه روشن در گذرها
کودکی پیدا نه بر سکوی درها
دستی آیا خانهای را در نخواهد زد؟
در هوای ساکت این شهر
یک پرنده پر نخواهد زد؟
نه
در نخواهد زد
یک پرنده پر نخواهد زد
-سهراب سپهری
دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو،
که روی شاخه نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی،
که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز
مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند.
-سهراب سپهری