Last updated 1 month, 2 weeks ago
گاهی زندگیمان به 「انقلابی علیه خودمان」 نیاز دارد.
ناگهان
متعجب شدم!
زنی که سال پیش بودم،
کجاست؟
یا آنکه دو سال پیش بودم؟
و در فکر آن زن
من اکنون،
چگونه آدمی هستم؟
سیلویا پلات، برگردانِ مرجان وفایی
رخصت زیست دادن
مهمترین دستاورد زندگی هر انسانی بیشک توانایی نشستن با احساساتش است. شاید بپرسید نشستن با احساساتمان یعنی چه؟ من میگویم یافتن ظرفیت درونی لازم برای رو در رو شدن با احساسات واقعیمان. تلاش ناتمام و روزانهمان برای اعتراف کردن به تمام احساساتی که میخواهیم از خود پنهان کنیم. کنجکاوانه نگریستن به خود زمانی که تنها خواستهمان فرار از خود است. گاهی ما انسانها از نگاه خودمان بسیار غیرقابل تحملیم. میخواهیم از آنچه هستیم فرار کنیم، گم شویم و رها شویم. نمیخواهیم آنچه درونمان میگذرد را بپذیریم، تجربه کنیم، تحمل کنیم. میدانی این روزها به این نتیجه رسیدم که اگر احساساتم نباشند چه میتوانم باشم؟ من چیزی جز هر آنچه حس میکنم نیستم. نمیتوانم باشم. نگذار که آنها را بپوشانم. به جای گریزان بودن میخواهم مزهی هر کدام را بچشم. میخواهم بگذارم هر کدام از این احساسات درونم زندگی کنند و با صدایی رسا بیانشان کنم. دیگر از وجودشان خجالت نمیکشم. این کار حالم را بهتر میکند. احساساتم من را به خودم نزدیکتر میکند، من را به خودم میشناساند و من را من میکند. آن لحظهای که توانا شویم و احساساتمان را، هر چند تلخ، هر چند دردآور درونمان بپذیریم انسانتریم. بعضی از روزها که تمام زور خود را میزنم که تجربهی هر حسی را پس زده یا فراموش کنم باز به خود یادآور میشوم که بدون احساساتم قصهای برای گفتن ندارم. زندگی بدون قصهها چه معنایی دارد؟ به خودم میگویم ببین، قصهها بدون احساسات میمیرند، تباه میشوند. تو باید قصهی خودت را بگویی. تو برای گفتن قصهای به اینجا آمدی، قصهی خودت. روبرو شدن با احساساتمان در هر لحظه و و در آغوش کشیدن آنها چه ترس و غم و درد باشد و چه شادی و غرور و رضایت ما را آرامتر میکند. کافیست که احساسات درونمان را کشف کنیم و به آنها رخصت زیستن دهیم.
کسی که به بیرون مینگرد، رویا میبیند
کسی که به درون مینگرد ، بیدار میشود.
– کارل گوستاو یونگ
خودت را بساز تا آدم امنی شوی،
برای روزهایی که نمیشود به کسی پناه برد.
– کارل گوستاو یونگ
از لحاظ سختی هم از نگاه من سختتره نسبت به سایر رویکردهای درمانی. سختتره چون دوبرابر سایر رویکردها تو باید بخونی. خودتو غرق کنی در دانش و تحلیل کردن و اطلاعات عمیق و خب پدرت در میاد 😂
شما توی CBT و درمانهای موج سوم تکنیکهای مختلف رو یاد میگیری، به تحریفهای شناختی و باورهای بنیادین فرد میرسی و پلن درمان رو میچینی و اونارو پیاده میکنی که نشانهها رو از بین ببری ولی توی روانکاوی مسیر خیلی درازتر، عمیقتر و ریشهایی تر و چالشیتره و صرفا به نشانهها توجه نمیشه و لایههای مختلف شخصیت فرد مورد تحلیل قرار میگیره. جدا از اون روانکاوی خود درمانگرو خیلی توی جلسههای درمانی به چالش میکشه البته همهی رواندرمانگرها به چالش کشیده میشن ولی خب توی این رویکرد شاید بیشتر باشه، از نگاه من. انتقال یا انتقال متقابلی که رخ میده، مقاومتها و مکانیسمهای دفاعی هم بیمار و هم درمانگرو به چالش میکشه. روانکاوی نگاه خیلی عمیقتر و ریشهاییتری به درمان داره و تا ته قضیه رو در میاره. برخلاف رویکردهای دیگه که ساختارمدارتر هستند روانکاوی طغیان میکنه علیه این ساختار و استنباطیتر و تحلیلیتر هست. دانشت رو باید در رشتههای دیگه هم افزایش بدی. انتزاعیتر نگاه کنی. پیر میشی تا یه روانکاو خوب بشی مخصوصا اگر روانکاوی کلاسیکو دوست داشته باشی 😂😭 باید خیلی صبوری کنی و یاد بگیری و حسابی تجربه کسب کنی.
پاییز و هامپردینک ✨
"For there's nothing either good or bad but thinking makes it so."
Shakespeare
The mind is its own place and in itself, can make a heaven of hell and a hell of heaven.
John Milton, Paradise Lost
https://t.me/Devenire/2906
دوست داریممم.
یه چند تا نقاشی ام میذاری که سبکش مثل همون Ryal academy of arts باشه؟
Telegram
|بودن|
و اما هدف این سبک هنری چیست؟ سه تا هدف براش در نظر بگیریم که همراه با نقاشیها توضیحش بدم. اولین هدف این سبکهنری استفاده از رنگهای غنی و باشکوه هست مثل قرمز، سبز و آبی.اگر وقت داشتم میتونستیم یه مقایسه انجام بدیم بین نقاشیهاش اما شاید برای یه روز دیگه.…
Last updated 1 month, 2 weeks ago