| احسانو |

Description
دنیای داستان‌های احسانِ عبدی پور


ارتباط با ادمین:

https://t.me/harfmanrobot?start=327035290
We recommend to visit

🟠 تعرفه تبلیغات:
https://t.me/ads_tube

Last updated 15 hours ago

زکات علم نشر آن است

آموزش های حوزه دیجیتال

$AMOR | @AMOR_Announcements

YouTube | https://bit.ly/41uiYp1

Chat : @iOSF1_Group_chat

Last updated 1 month, 2 weeks ago

الإعلامي طاهر العمر
صحفي سوري

Last updated 1 month ago

6 months, 1 week ago

من و جنوب
عاشقانه‌ای از احسان عبدی پور برای مهاجران از جنوب
@Motiveetalk

6 months, 2 weeks ago

روایت فرزانه پزشکی
احسان عبدی‌پور

#پادکست
#پادکست_فارسی
#داستان
#قصه
@podcast_ehsanoo

6 months, 2 weeks ago

استرالیا
احسان عبدی‌پور

@podcast_ehsanoo

6 months, 3 weeks ago

عزاداری در بوشهر

احسان عبدی پور

#پادکست
#پادکست_فارسی
#داستان
#قصه

@podcast_ehsanoo

6 months, 3 weeks ago

آن تَرَکِ توی عهد، آن جِرِ توی قماری که باخته بودم، آن لحظه آمد. همان‌طور که خدا می‌دانست کنکور آن سال و آینده و زندگیم چقدر برام مهم بود ولی گذاشتمش روی میز و سرِ استرالیا باهاش شرط زدم، حسینِ علی هم می‌دانست من از وقتی چهل پنجاه سانتم بوده تا همان لحظه و تا همین الان صدای دمام چه کرده با جانم و یاخته‌یاخته‌ی اندامم. اصلاً همین چهار تا شبِ دمام و سینه‌ی محرم، برابری می‌کند با همه‌ی گرما و داغی و تنهایی و زجرهای زیستن در بوشهر
کوچه‌های بوشهر به شورانگیزترین شکل حضورشان درمی‌آیند آن شب‌ها. لذتِ زیستن تو بوشهر، ده یا چند ده برابر می‌شود. مردها مردتر و خوش‌فرم‌تر به نظر می‌آیند. بوی شوری دریا و عرق تن، وسطِ سینه، محشر می‌شود، بیداد می‌کند. نگاه کردم به پاتیل‌ها که دور تا دور دیوار رو آتیش بخار می‌کردند و توی دلی گفتم حسین ...

احسان عبدی پور
برشی در داستان #استرالیا

#احسانو
#احسان_عبدی_پور
#عبدی_پور
@podcast_ehsanoo

9 months ago

یه روز با حمیدو مُعِزّی تو گوتینگن داشتیم میرفتیم. حمیدو در تعصب رو سیاستای آلمان، پایینِ هیتلر و بالای مِرکل قرار میگیره. بحث ئی بود که چرا جنگزده های آواره ی سوری رو هنوز جا ندادن؟ که یهو حمیدو برگشت بلند گفت: ننه ی علی سلااام!
برگشتم دیدم یه پیرزنی کولو کولو، مینار سرشه و چادر دور قدشه، داره او دست خیابون رد میشد. انگااااار داشت خیابونِ بازار جنگزده های بوشهر رو رد میکرد بره تو ظلماباد!! گفتم: حمیدو کیه؟ گفت: ننه ی یکی رفیقامِن. آبودانیَ ن. ده ساله آلمانه. خَم بود یه کیسه تماته ای دستش، و لابد داشت میرفت خوراکِ ظهرش بار بذاره. انگار ننه م انگار عمه م انگار همه ی زنای که دوسشون دارم و لباس و چادر و شکل پیر شدنشون و عاجزیِ راه رفتنشون یک شکله.... نفسم واز شد. وایسادم. یهو آلمان محو شد. ننه ی علی، گوتینگن کرد بوشهر. کرد آبودان کِرد ایران. ننه ی علی خودِ ایرانِ لامصب بود. پیرزنا دیوونه م میکنن. زن از جنسیت که رد میشه تازه اول قشنگیشه. سی مو ایطورِن. مو زن بلد نیستم بنویسم ولی تا دلت بخواد پیرزن حفظم. مو رو میلیمترِ جایی که سرِ نی قلیون باید کجایِ کنج لب قرار بگیره اِشراف محاسباتی دارم. مو لای همی تصویر بزرگ شدم. وسط شعله ی همچین غم هایی. تو دامن پیرزنایی که پاشون یکی ش همیطور خوابیده بود، یکی ش همیطور تو سینه جمع....
مو با شَروه ساکت میشم... عاقل میشم... آدم میشم... ئی ننه صداش قشنگن، مو کُشته ی آدمِ صدازشتیُ م که شروه بخونه. آدمِ صدا نداری که شَروه میخونه سی قشنگی نمیخونه، کم آورده... دیگه هراسونِن.... و شَروه تَهِ هراسونی تازه آغاز میشه... تَهِ ناگزیری و کج نشستن تمامِ تاس هات.

برُم از دست غم تا زورِ پامِن
به هر جا میرسُم تا غم نهامِن ( جلومِن)
برُم از دست غم کشتی نشینُم
به اقبال بدُم، غم ناخدامِن!

وقتی یه کنجی دارم یه چیزی مینویسم، فکر میکنم دارم کار درستو میکنم. هیچ کار مهمتری تو زندگی م ندارم. وقتی یکی شروه میخونه و بی حرکت جلوش نشستم، حس میکنم درستترین جای جهانم. جای مهمتری نیست که باید پاشم برم و الان اونجا باشم...

احسان عبدی پور

@podcast_ehsanoo

9 months ago

زینت و مک لوهان
احسان عبدی‌پور
@podcast_ehsanoo

9 months ago

حیاتِ سیاسیِ یوسف رستم
احسان عبدی‌پور

@podcast_ehsanoo

11 months ago

شتاب در زندگی...
احسان عبدی پور
@motiveetalk

We recommend to visit

🟠 تعرفه تبلیغات:
https://t.me/ads_tube

Last updated 15 hours ago

زکات علم نشر آن است

آموزش های حوزه دیجیتال

$AMOR | @AMOR_Announcements

YouTube | https://bit.ly/41uiYp1

Chat : @iOSF1_Group_chat

Last updated 1 month, 2 weeks ago

الإعلامي طاهر العمر
صحفي سوري

Last updated 1 month ago