🟠 تعرفه تبلیغات:
https://t.me/ads_tube
Last updated 15 hours ago
زکات علم نشر آن است
آموزش های حوزه دیجیتال
$AMOR | @AMOR_Announcements
YouTube | https://bit.ly/41uiYp1
Chat : @iOSF1_Group_chat
Last updated 1 month, 2 weeks ago
من و جنوب
عاشقانهای از احسان عبدی پور برای مهاجران از جنوب
@Motiveetalk
روایت فرزانه پزشکی
احسان عبدیپور
استرالیا
احسان عبدیپور
آن تَرَکِ توی عهد، آن جِرِ توی قماری که باخته بودم، آن لحظه آمد. همانطور که خدا میدانست کنکور آن سال و آینده و زندگیم چقدر برام مهم بود ولی گذاشتمش روی میز و سرِ استرالیا باهاش شرط زدم، حسینِ علی هم میدانست من از وقتی چهل پنجاه سانتم بوده تا همان لحظه و تا همین الان صدای دمام چه کرده با جانم و یاختهیاختهی اندامم. اصلاً همین چهار تا شبِ دمام و سینهی محرم، برابری میکند با همهی گرما و داغی و تنهایی و زجرهای زیستن در بوشهر
کوچههای بوشهر به شورانگیزترین شکل حضورشان درمیآیند آن شبها. لذتِ زیستن تو بوشهر، ده یا چند ده برابر میشود. مردها مردتر و خوشفرمتر به نظر میآیند. بوی شوری دریا و عرق تن، وسطِ سینه، محشر میشود، بیداد میکند. نگاه کردم به پاتیلها که دور تا دور دیوار رو آتیش بخار میکردند و توی دلی گفتم حسین ...
✍ احسان عبدی پور
برشی در داستان #استرالیا
یه روز با حمیدو مُعِزّی تو گوتینگن داشتیم میرفتیم. حمیدو در تعصب رو سیاستای آلمان، پایینِ هیتلر و بالای مِرکل قرار میگیره. بحث ئی بود که چرا جنگزده های آواره ی سوری رو هنوز جا ندادن؟ که یهو حمیدو برگشت بلند گفت: ننه ی علی سلااام!
برگشتم دیدم یه پیرزنی کولو کولو، مینار سرشه و چادر دور قدشه، داره او دست خیابون رد میشد. انگااااار داشت خیابونِ بازار جنگزده های بوشهر رو رد میکرد بره تو ظلماباد!! گفتم: حمیدو کیه؟ گفت: ننه ی یکی رفیقامِن. آبودانیَ ن. ده ساله آلمانه. خَم بود یه کیسه تماته ای دستش، و لابد داشت میرفت خوراکِ ظهرش بار بذاره. انگار ننه م انگار عمه م انگار همه ی زنای که دوسشون دارم و لباس و چادر و شکل پیر شدنشون و عاجزیِ راه رفتنشون یک شکله.... نفسم واز شد. وایسادم. یهو آلمان محو شد. ننه ی علی، گوتینگن کرد بوشهر. کرد آبودان کِرد ایران. ننه ی علی خودِ ایرانِ لامصب بود. پیرزنا دیوونه م میکنن. زن از جنسیت که رد میشه تازه اول قشنگیشه. سی مو ایطورِن. مو زن بلد نیستم بنویسم ولی تا دلت بخواد پیرزن حفظم. مو رو میلیمترِ جایی که سرِ نی قلیون باید کجایِ کنج لب قرار بگیره اِشراف محاسباتی دارم. مو لای همی تصویر بزرگ شدم. وسط شعله ی همچین غم هایی. تو دامن پیرزنایی که پاشون یکی ش همیطور خوابیده بود، یکی ش همیطور تو سینه جمع....
مو با شَروه ساکت میشم... عاقل میشم... آدم میشم... ئی ننه صداش قشنگن، مو کُشته ی آدمِ صدازشتیُ م که شروه بخونه. آدمِ صدا نداری که شَروه میخونه سی قشنگی نمیخونه، کم آورده... دیگه هراسونِن.... و شَروه تَهِ هراسونی تازه آغاز میشه... تَهِ ناگزیری و کج نشستن تمامِ تاس هات.
برُم از دست غم تا زورِ پامِن
به هر جا میرسُم تا غم نهامِن ( جلومِن)
برُم از دست غم کشتی نشینُم
به اقبال بدُم، غم ناخدامِن!
وقتی یه کنجی دارم یه چیزی مینویسم، فکر میکنم دارم کار درستو میکنم. هیچ کار مهمتری تو زندگی م ندارم. وقتی یکی شروه میخونه و بی حرکت جلوش نشستم، حس میکنم درستترین جای جهانم. جای مهمتری نیست که باید پاشم برم و الان اونجا باشم...
✍ احسان عبدی پور
زینت و مک لوهان
احسان عبدیپور
@podcast_ehsanoo
حیاتِ سیاسیِ یوسف رستم
احسان عبدیپور
شتاب در زندگی...
احسان عبدی پور
@motiveetalk
🟠 تعرفه تبلیغات:
https://t.me/ads_tube
Last updated 15 hours ago
زکات علم نشر آن است
آموزش های حوزه دیجیتال
$AMOR | @AMOR_Announcements
YouTube | https://bit.ly/41uiYp1
Chat : @iOSF1_Group_chat
Last updated 1 month, 2 weeks ago