پارسال حدودا همین روزا با یه استرس وحشتناکی و (خیلی تنها) داشتم برای کنکور ثبت نام میکردم و مطمئن بودم که اینم میره تو لیست کارایی که هیچوقت عرضه ی انجام دادنشونو نداشتم هیچوقت یادم نمیره واسه کنکور ۵ صبح بیدار میشدم یادم نمیره که درس میخوندم و از همه حرف می‌شنیدم اما الان دارم واسه امتحانای دانشگاه ۵ صبح پا میشم و درس میخونم (=

مطمئنم هیچوقتم نخواهم داشت چون توی این نقطه از تهران که زندگی میکنم سنگ از آسمون بباره خیلی احتمالش بیشتر از برفه

حس میکنم تنها چیزی که میتونه خوشحالم کنه و ندارمش برفه

دلم میخواد یه مدت برم از اینجا

خیلی دوست داشتم وقتی میرم کتابفروشی هر کتابی که به نظرم خوشگله رو انتخاب کنم ولی از اونجایی که این زیبا ها خیلی گرونن باید قبل از خرید یه عالمه تحقیق و پژوهش کنم و مطمئن شم که اون کتابو دوس دارم تا بخرمش این باعث میشه خیلییییی انتخابای محدودی داشته باشم?

از خودم متنفرم واسه اینکار

براش ویدیو های میا و کوروش میذاشتم باهمدیگه نگاه میکردیم?