«شعر و شکایت و شور»

Description
ز آنچه دید یا که شنود
در دلش فتد نوری
وین جوانهٔ شعر است
نطفه‌ای غبارآلود.

اخوان ثالث
Advertising
We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

1 year, 5 months ago

و صفحهٔ اینستاگرامِ نوشته‌های این حقیر:
@a_line_for_you_

1 year, 5 months ago

خانه‌ها ساکت‌اند
و پنجره‌ها را
غبارِ انتظار می‌بارد
و در انتهای کوچه‌های بن‌بست
نی‌لبکی بی دهان
نوای دل‌ها را
سآز می‌زند
که شب هنگام را
ماه التیامی نیست
تکه قلب‌ها که بگریند
برق می‌زنند.

ب‌ا-۱۵ مرداد ۱۴۰۲

1 year, 6 months ago

هیچ چیز هرگز جز آغوش گشوده‌ی «لحظه»ای
در انتهای اضطرابگیِ بودنم
نایستاده بود
که آنقدر در خودم پنهان بوده‌ام
گاهی آسمان تا سینه‌ام پایین می‌آمد
و پستانِ غم را مدام
چنان می‌مکیدم
تا آن شبانه‌ای مرموز
که اولین قطرهٔ جوانی
توی دهانم افتاد
و سحر را
صدای کلاغ‌های پنج صبحی
معنی می‌شد
پنجره را گشودم
و انسانِ غم را
آن سپید سینه‌‌ی برهنه از التهاب اندوه را
با آخرین برگ نانوشته‌هایم
به دستِ بازدم‌های خیس از بارش
سپردم.
به اندازه‌ی تارهای سیاه روی سرم نه
اما به مقدار شمارش ستارَکان شب‌های بلند
کسی را منتظر ایستادم
و شاید چیزی را،
که بازآیم
و بگویم
جهان، چیزی و کسی جز آغوشی ایستاده از «لحظه»ای در انتهای زمانِ اکنون نیست.
آنجا که کتری جوش می‌آید
برگی تکان می‌خورد
کاغذ حرف‌هایم در باد دلبرکانه می‌رقصند
و جایی
در نقطه‌ای
کسانی روح یکدیگر را چنان می‌خواهند
که جنگ هم
بوی تنِ آن دو را بداند
نه خون را
و باروت را
نمی‌دانم آتشی که در قلب‌ام شعله می‌دواند
کدام چوب خیس را مجاب به سوختن می‌کند
که اینگونه جای ریشه‌های فرارش
در قفسه‌ی سینه‌ام
درد می‌کند.
ولی رهگذرها
برگ‌ها
باران
و برف‌ها
اسفندِ تمامیِ سال‌ها
اول بهمن تولد بابا
آخر آذر
آمدنِ سرما
صدای تو
وقت آواز
نفس‌هات، وقتی بوران است هوا
آخرین خنده‌ات، بلند
آخرین وعده‌ات، قرار
آخرین لحظه‌ات، الان
ایستاده است انتهای زمان...

ب‌ا-سالِ پیش همین موقع‌ها

1 year, 6 months ago

در خواب بیدارم در روشنی خُفته
در مرگ می‌مانم در زندگی مُرده
ماه شبم اکنون پنهان ولی اینجاست
چون هر دو پستانِ زنی، زیر قَبا رفته
ماتم به آسانی
بر جان من نَنشَست
من طاقتم دیگر
درون چاه افتاده...
بر بام این شب‌ها
من و کبوترها
پلک‌هایمان خیس است
در اضطراب شوم و تندِ صاعقه‌زن‌ها
کین جامه بی‌تأثیر
می‌ماند این روزها
کاخر حقیقت را
پرده نشان می‌داد
دانستم این تقدیر
سلسله‌ی دور است
وه که رسیدی باز
شاخه بلند رفته
سیب کمی بالاست
دست خطا رفته
از دامنم اما
مهرِ تو بی‌پروا
یاسِ سپید می‌چید
تا من ز آغوشت
راهِ فرار یافته
آه ای زنِ رنگین
آه ای زنِ تغییرِ پُر تقدیر
آه ای زنِ نقد شجاعت‌ها
نسیه درافتاده‌ به بسترها
مکن گریه که این ویرانه‌های راه
به سوگندِ نفس‌های تو ایستاده
مخوان اندوه
کین مرغ شب از غوغا
به سوی تو پَر اش باخته
به آغوش تو سخت تاخته
به امیدت رهی یافته...
مکن زاری که شب‌های بلند اما
به لالاییِ مجنون‌ات
سحرگاهانِ صبح را
نورِ بیداری درون پنجَره مانده.

ب‌ا-۱۶ تیر ۱۴۰۲

1 year, 6 months ago

دوست داشتن‌ات
آزادیِ من است
در این کویرِ اسارت‌ها
آنگونه که پرنده‌ای در قفس
مانده در رؤیای پیچک‌ها
آنگونه که کودک
به هر صبحِ زمستانی
خواب برف‌ها را می‌کند مزه
که دوست داشتن‌ات
طعمِ شکوفاییِ انسان است
و من لب‌های تو را
چون دانه‌های ترد و کوچکِ انگور
در هوای داغِ تابستان
روی ایوان غبارآلودِ این ایام
که به هر سایهٔ ظهرانه
گنجشککی در خون افتاده
به انگشت می‌کشم خانم.

ب‌ا-۱۴ تیر ۱۴۰۲

1 year, 6 months ago

کارم به ناکامی کشید
ای ناتوان آهی بکش
صبرم به بی‌تابی رسید
ای کاروان راهی بکش
دیده به صحرا دوختم
پروانه‌ای کوچک شدم، افروختم
در اضطراب زندگی
ساقی بیا، نقشی بکش
کین جان ز جامِ غم مدام، من سوختم
تقدیم تقدیر کرده‌ام، بفروختم
رحمی بیار، عدلی بکش
بس که برین شانه مدام
من گریختم، گَه بریختم
رنگِ خون‌آلودِ دل
یا بخفتم
بر سرابِ شومِ نی
ای با‌خبر، قولی بیار.

ب‌ا-۱۴ تیر ۱۴۰۲

1 year, 6 months ago

چُنان برگی که در باران
خود را می‌فُشرد
بر پیاده راه عابرها
می‌افتم از شاخهٔ خویش
و بر پیاده راه تن‌ات
فِشرده می‌شوم عریان
می‌خواهم روی پوست تن‌ات
دیگر به تکرار بهار ننشینم
که تو خود، بهاری
برای دلتنگی و دیدار
برای هم‌آغوشی و هر هزارْیک طوفان
که تو خود، بهاری
با تکرر رنگینِ برگ‌های مُدَوَّن و رقصان
سبز، آنگونه که برف‌ها
اواخر اسفند ماه
نبارند دیگر
زرد، آنگونه که سینهٔ سپیدِ زنان
از درخشش گردنبندی کوچک
هنگام شستن انبوه‌ها و اندوه‌ها
و شاخه‌ات
آه آن عریانیِ شاخه‌ات
برای شکوفه‌های لبانِ من
ایستاده‌ است در باغچهٔ ایمان
که تو خود، بهاری
حتی آن هنگام که زمهریر زمستان
تو را میزبان کلاغ‌های دم صبح
که می‌پرند از شاخه‌هایت حیران
می‌کند همدم برای سازها و سوزها
و آتش زنی
تکیده‌ در بستر
زیر نور کم رمقِ مهتاب
از پنجره‌های کوچکِ زندان.

ب‌ا-۱۱ تیر ۱۴۰۲

1 year, 6 months ago

رنج، رنج، رنج
ای کوتاهیِ دست تا شاخه‌ای پاک
ای سوراخِ فقرِ جیب در شلوار
ای بوسه‌ای که دیر شد ز معشوق
رنج، رنج، رنج
ای زاییدهٔ آدم
ای خلوت‌گزیده در ایام ناکام
ای آتش، که به جان افتاده‌ای
ای رنج، ای طولانیِ مرگ
در زیستن و زندگانی
رنج، ای کوزه شکسته
به دنبال چه در تشنه نشسته‌ای؟
بگریز و بگذار که
جرعه‌ای تازه شود
کوزه‌ای ساخته شود
خسته‌ای
تشنه نماند دیگر
بوسه‌ای دیر نباشد تا او
پنجره خاک نگیرد اینقدر
عاطفه دور نیفتد بیشتر
مردمک‌ها به عبث
خیره نباشند هرگز
و زمان نطفهٔ شور را
دور گلوی انسانِ بی‌قرار
نپیچد دیگر
مرگ به مقدار زندگی،
نماند اینقدر.

ب‌ا-۷ تیر ۱۴۰۲

1 year, 6 months ago

حواسم را در کوله‌ات بریز
و در مه خالی‌ام کن
بلکه اشک شوم
و روی گونهٔ چوپانی عاشق
به آزادی ریخته شوم
و به یاد آورم تا کی
مرا دلتنگی می‌داند
و می‌بارد
مرا دلتنگی می‌خواند
و می‌خواهد
برای آنچه که هرگز
از تو نیست شد در من
تا هزاران سال را باید
روی زمینِ تنگ در سنگ
اشک بشوم
رونده بمانم
و در نی دمیده شوم
که این آدمیانِ دلتنگ
بند ناف مرا
به دالِ دلتنگی بریدند
و چنان سخت بریدند
و چنان تلخ
در خاک‌ام کاشتند
که ببار آورد
بارانِ گلو گرفته‌ را
که به جان آورد
قراری ز بی‌قرار رفته‌ را
تا صدا آورد
های مردم به گوش باشید
بکوشید و بنشینید و به هوش باشید
که سیلِ دلتنگی
می‌برد ما را
و زیر ویرانه‌هایش
به خرابیِ‌مان
آرام است
اما نمی‌رود از یاد
نمی‌‌افتد از بام
که ما اشکِ کوچکی بودیم
بر گونهٔ شب، آواز.

ب‌ا-۵ تیر ۱۴۰۲

We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94