Devil Eyes ◞

Description
”Devil’s out tonight, I’m walking by his side.
Advertising
We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

3 months ago
3 months ago

ماکس پلانک در راستای این کشف ارزشمند موفق به دریافت جایزه نوبل فیزی در سال “۱۹۱۸” شد.

3 months ago

خب می‌دونیم هنگامی که اجرام داغ می‌شن، دمای اون‌ها افزایش می‌یابه. از خود انرژی منتشر می‌کنن. به عنوان مثال، اگر به آهنگری دقت کنیم می‌بینیم که یک نعل اسب را گرم می‌کنه، در ابتدا رنگ نعل قرمز می‌شه و وقتی داغ‌تر می‌شه، به رنگ سفید می‌درخشد.
فیزیکدانان برای درک این پدیده یک جسم سیاه را در نظر گرفتند، جسمی که تمام تشعشعات الکترومغناطیسی تابیده‌شده بر سطح‌‌اش را جذب می‌کنه. هنگامی که چنین جسمی گرم می‌شه، انرژی رو به شکل امواج الکترومغناطیسی منتشر می‌کنه. این موج دارای طیف گسترده‌ای‌ئه که هر بازه طول موجی اون اسمی خاص و ویژگی‌های مشخص داره.
این بازه‌ها به‌ترتیب از کوتاه‌ترین طول موج (متناظر با بیشترین انرژی) عبارتند از: «اشعه گاما، ایکس، فرابنفش، مر‌‌یٔی، فروسرخ، ریزموج و رادیویی.»
اما دانشمندان در دهه “۱۸۰۰”دریافته بودن که رنگ‌های نور تابش‌شده در آزمایش‌ها با اون‌چیزی که تئوری پیش‌بینی می‌کنه، مطابق نیست. به زبان ساده‌تر،
بین طول‌موج‌ اشعه‌های تابش‌شده توسط اجسام داغ و طول‌موج‌های پیش‌بینی‌شده عدم تطابق وجود دارد.
حالا علتش چی هست؟
به‌منظور تطبیق نظریه با مشاهداتی که انجام شده، ماکس یک پیشنهاد انقلابی ارائه کرد. او پیشنهاد کرد که تنها مقادیر معینی (گسسته) از انرژی می‌تونه از جسم منتشر بشه که به این مفهوم «کوانتوم» می‌گن. به عبارت دیگر، او بیان کرد مقادیر انرژی ساطع‌شده نمی‌تونه اعدادی دلخواه باشه، بلکه تنها ضرایب معینی از یک مقدار عددی ثابت، که بعدها به‌عنوان «ثابت پلانک» شناخته شد می‌تواند از جسم به‌عنوان انرژی ساطع شود.
به بیانی ساده‌تر، مثلاً مقدار انرژی می‌تواند دو، سه، ده، دوازده (یا هر عدد صحیح دیگه‌ای) از ثابت پلانک باشه
و ارقام غیرصحیح مثل 2.5 واحد از ثابت پلانک به‌عنوان مقدار انرژی مجاز نیست.
این تولد نظریه کوانتومی بود. پلانک متوجه شد که این ایده می‌تونه طول‌موج‌های نور تابش‌شده توسط جسم سیاه رو به‌دقت پیش‌بینی کنه و بدین‌ترتیب مسئله حل شد.

6 months ago

?=me

6 months ago

?=U

6 months ago

?+?=bff

8 months, 1 week ago

You once told me when you come back we might be the same age, and today I'm the age you were when you left.

8 months, 2 weeks ago

????? ?? ?? ?????.

8 months, 2 weeks ago
8 months, 2 weeks ago

سکوت کر کننده‌ای فضا را در بر گرفته بود.کلاغ‌ها پر نمی‌زدند، گیاهان پژمرده دورتادور حیاط را اشغال کرده بودند، چشم‌ها دیگر توانایی بررسی اتفاقات اطراف خود را نداشتند.
در میان آن فضایِ آرام، گلِ رز سرخ‌ رنگی که سرخی‌اش همانند خون در رگ‌هایم رها بود برق می‌زد.
اما آن گل رز واقعا در آنجا بود؟ مگر چشم‌هایم کار می‌کردند؟
گاه توهم می‌زدم، گاه احساس می‌کردم دیگر هاله‌ی سفید‌رنگی چشمانم را نمی‌پوشانند، گاه احساس می‌کردم من‌هم چیزی برای دیدن دارم.
آن گل رز خود را نشان می‌داد، اما همه‌چیز به آن ختم نمی‌شد.
حالا که بینایی‌ام را به‌دست آوردم باید از آن استفاده می‌کردم. هیچ‌کدام آن‌ها تظاهر نبود.
با خودم فکر می‌کردم هاله‌ی سفید رنگ دیگر قرار نیست برگردد.
با هر قدم آرام به آن رز نزدیک‌تر می‌شدم، آسمان به‌قدری تیره بود که هر انسان بینایی نمی‌توانست بدون نور آنجا قدم بردارد؛
اما من توانستم، با وجود نابینایی‌ دروغینم.
ابر‌های خاکستری‌رنگ در آسمان ظاهر شدند، دنیا داشت به آخر می‌رسید؟
حال نه‌تنها گل را می‌دیدم، بلکه ابر‌ها را هم مشاهده می‌کردم.
ابر‌ها مانند چیز‌هایی نبودند که برایم می‌گفتند. آنها می‌گفتند ابر‌ها همانند پنبه‌ای نرم و لطیف هستند و آسمان را نقاشی می‌کنند.
اما این ابر‌های خاکستری تیرگی آسمان را در خود حل می‌کردند و خاکستر‌خود را به بیرون پس می‌دادند.
خاکستر‌ها قطره‌قطره بر گونه‌ام ریختند، آن‌ها خاکستر نبودند.
قرمزی همانند گل‌ رز، قرمزی همانند شراب بر گونه‌هایم نقش بست.
بلکه همان خونی بود که فکر می‌کردم درون رگ‌هایم جریان دارد.
انسان‌ها دروغ می‌گفتند، خون هیچ‌وقت درون رگ‌هایم نبود.
خون‌هارا به حال خودشان رها کردم، گذاشتم انقدر بچکند تا پنبه‌های طوسی‌رنگ آزاد شوند.
گل‌ سرخ در یک‌قدمی من بود، می‌توانستم قدم آخر را بگذارم ولی چیزی نمی‌گذاشت به آن برسم.
خون‌ها بودند؟ کلاغ‌ها بودند؟ نه، آن‌ها هیچ‌وقت وجود نداشتند.
شیشه‌ی بی‌رنگی گل‌ را احاطه کرده بود که نمی‌گذاشت خون‌ها رویش چکه کنند.
برای لحظه‌ای چشمانم گولم زدند، انسان‌ها می‌گفتند چشم‌ها دروغ نمی‌گویند.
نمی‌توانستم به آن شیشه دست بزنم، شیشه دورتر از چیزی بود که انتظارش را داشتم.
من هیچ‌گاه نزدیکش نشدم، چشم‌ها گولم زدند.
آن ابر خاکستری هیچ‌گاه بارانش را به خون تبدیل نکرد، آن گل رز هیچ‌‌وقت نزدیک من نبود، آن با هر قدم من بیشتر پژمرده می‌شد و خود را درون آن شیشه حبس می‌کرد.
حال چشم‌هایم درست می‌دید؟
صدای تیری از اسلحه‌ی مشکی‌رنگ مرا از حالت خلسه‌ام بیرون آورد.
بازی گل رز سرخ‌رنگ به پایان رسید، خون درون رگ‌هایم از حرکت ایستاد؛
چشم‌هایم هیچ‌گاه دروغ نگفتند.

We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94