Redrum 237

Description
The Hatter, 1895

Burzum
http://t.me/BChatPlusBot?start=sc-gOK8opCH4B3l
We recommend to visit

بِسم الـعَلي 🇮🇶 .
وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ 🤍.
تواصل : @M1MMM 🏷 .
تعاملات : @MU1UMF 🏷 .
محضورين : @ZR9Bot 🏷 .

Last updated 8 months, 1 week ago

Last updated 7 months, 1 week ago

Last updated 9 months ago

hace 9 meses, 2 semanas

وینسنت اینجاست، برای صرف قهوه.

hace 9 meses, 2 semanas

البته بلک جالب هست.

hace 9 meses, 2 semanas

چارلن، کنجکاو شدم. به دلستر کلاسیک و بلک هم علاقه داری؟‌ ‌ ‌‌‌ ‌

hace 9 meses, 3 semanas

یک روز توی یک کافه‌ای نشسته بودم، بعد چند نفر داشتن راجع به کتاب و این داستان‌ها حرف می‌زدن یکیشون گفت سارتر می‌خونی؟ وای چقدر کرینج سگ دیگه می‌خونه سارتر.(دقیقا همین جمله) Ans i was like wtf man ?‌ ‌ ‌‌‌ ‌

hace 9 meses, 3 semanas

یک روز توی یک کافه‌ای نشسته بودم، بعد چند نفر داشتن راجع به کتاب و این داستان‌ها حرف می‌زدن یکیشون گفت سارتر می‌خونی؟ وای چقدر کرینج سگ دیگه می‌خونه سارتر.(دقیقا همین جمله) Ans i was like wtf man ?‌ ‌ ‌‌‌ ‌

hace 9 meses, 3 semanas

یک روز توی یک کافه‌ای نشسته بودم، بعد چند نفر داشتن راجع به کتاب و این داستان‌ها حرف می‌زدن
یکیشون گفت سارتر می‌خونی؟ وای چقدر کرینج سگ دیگه می‌خونه سارتر.(دقیقا همین جمله)
Ans i was like wtf man ?‌ ‌ ‌‌‌ ‌

hace 10 meses

برمی‌گشتم. سوز بی‌سابقه‌ای در جریان بود، با وجود کت پشمین و شال گردن و دستکش های چرم و جیب های بی‌کفایت، بازهم هیچ جز پوستی کبود و رنگ پریده عایدم نشد. زانوانم سست بودند و از فرط خستگی و عجز، توان حرکت کردن و رساندن من به ایستگاه تاکسی را نداشتند. از زیر چند درخت نخل عبور می‌کردم و باد نیز می‌تاخت و می‌دمید. شهر طبق روال معمول آن ساعت، آماده متروک شدن به مانند مکانی که طاعون در آنجا سرایت کرده باشد، بود.
سر انگشتانم فاقد هرگونه حسی بودند، در جای خود خشک و خمیده جیب های کتم را چنگ می‌زدند. آنقدر که قادر نبودند فندکم را روشن کنند. نیکوتین زیر باران خیس شد و حرام گشت و اتلاف شد. چتری نداشتم. از چتر هرگز به عنوان چتر استفاده نمی‌کنم؛ بلکه به عنوان عصای دستم آن را بکار می‌گیرم، از تهیه یک عصای واقعی سرباز می‌زنم، شاید چون زیادی برایم روشن فکرانه به نظر می‌رسیدند. کمی دیگر و این کالبد و تنِ تنها را بر روی تخت رها می‌کردم.
کمی دیگر.. این قطعه را اولین بار به واسطه آندری شنیدم، حالا پخش می‌شد، سنخیت در سنخیت.

hace 10 meses

زمان هایی که از فرط خستگیِ ذهنی و جسمی نمی‌تونم به ادامه برنامه‌ها و کارهام رسیدگی کنم بی‌اندازه حالم رو بهم می‌زنن. بعدش نه می‌تونم با خیال آسوده حداقل استراحت کنم چون می‌دونم که امروز مفید نبودم برای خودم، و نه میتونم با چشم درد و گردن دردهایی که منشأ روانی دارن ساعت ها مشغول باشم. بله، فکر می‌کنم این بزرگ ترین دغدغه و نگرانیِ هر روزه‌ی من هست، که پیش از دیدن طلوع، خودم رو تنها اتلاف کرده باشم.

hace 10 meses

don't ask me how.. I just put on an Irish hat.. because how did I end up dressed like a dictator today..welcome back.

hace 10 meses, 1 semana

فردا تلاش می‌کنم چند تصویر ثبت کنم، حتی اگر بی‌خود. باید خودم رو نزدیک خودم نگه دارم.

We recommend to visit

بِسم الـعَلي 🇮🇶 .
وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ 🤍.
تواصل : @M1MMM 🏷 .
تعاملات : @MU1UMF 🏷 .
محضورين : @ZR9Bot 🏷 .

Last updated 8 months, 1 week ago

Last updated 7 months, 1 week ago

Last updated 9 months ago