فکر کنم کم کم باید با اینجا خداحافظی کنم
تا آخر تیر سال بعد.
گرچه خاطرات خوبی با اینجا داشتم و ترک کردنش همینجور سخته.
اما خب تا سال دیگه، باید خداحافظی کنم.

Если бы я знал, что это произойдет... пошел бы я туда?

موقعیت : تو مثل همیشه بیدار میمونی و این سری خیلی رندوم متوجه میشی داره برف میاد

Почему чем больше слов в сердце, тем труднее говорить

واقعا هدفتونو از اومدن و رفتن درک نمیکنم
چرا بیخود میاید و میرید؟

*8 دسامبر 1984.

ای که آن خوشی های قدیمی ام را به ترانه ای تنها در باد رها کردی، حال تورا از کدامین غروب میان رقص موج و آواز کلاغان پیدا کنم؟
مرگ عزیزم، تورا در کدام کوچه های به خاک نشسته در تاریکی بجویم؟ زمانی که حتی تاریکی چشم ها مجال دیدن تاریکی تورا نداد.
زخم هایم را بستم و صبر کردم تا روز شود؛ دوباره راه افتادم و نپرسیدم کجا میروم. چرا باید بروم، اگر زخم ها خوب نشد چه؟
حالا دلتنگم میشوی ای عزیزِ غریبه؟
ای که غمش در گیر و دار پرونده سوخته و ناهیچ من بود، در حقیقت جز پوچی و رنج دیرینه ام از خود هیچ نبود.
تویی که مایهٔ تسکین و اضطراب منی؛ حال چگونه مرا به من باز می‌گردانی؟
با وجودی که در آخر، من از من رنجید و هیچ‌کس پادرمیانی نکرد.
‌ ‌  ｜Первая сноска｜ ‌  *

فور کنین پست مورد علاقمو ازتون رو فور کنم و بگم چنلتون وایب چه عطری رو میده ( اگه خوشم بیاد جوینم میدم چنلتون ).