ارسال سوژه و ارتباط با ادمین جهت تبلیغات :
https://t.me/ChatBlindBot?start=sc-7133151-IsPsnWQn
Last updated 4 days, 3 hours ago
اگه رابطه ات لانگه به اینجا نیاز داری :
Last updated 2 months, 1 week ago
منبع فیلم های سینمایی بزرگسال🔞💦
زیر 18 درخواست نده
Last updated 1 month, 1 week ago
⭕️⭕️پارت رمانمون امشب تخفیف ویژه خورد🔥🍋🟩💸 تا اخر شب پارت رمان هامون فقط 35😍*🍓**💸
آیدی ادمین فروش👇🏻*😀
🆔️ @atenaorrg
#part786
ماشینارو داخل میبرن و پارک میکنن...
با کارن از ماشین پیدا میشم و به سمت رستا و طرالن و
مستانه میرم و هم قدم با هم به سمت درِ
اصلی میریم...
خیلی طول نمیکشه که در توسط یه مرد خوشهیکل و
خوشتیپ باز میشه و پشتبندش یه دخترُ جلفِ غرق در
آرایش،تو چهارچوبِ در و پشتِ مرده ظاهر میشه...
کارن با دیدن اون مرده دستشو میکشه و فوراً به سمتش
میره و داد میزنه:
-عمو فرهـــــــاد...
پس این مرده فرهاد بود؛کارن از کجا میشناختش..؟!
همه میریم جلو که فرهاد با همه سالم میکنه:
-سلام خواهرای عزیز..
#part785
ولی از حق نگذریم، کبابای خوشمزهای شده بود..
بعداز خوردن ناهار،ظرفارو ما جمع میکنیم...
بعدازجمع کردن وسیلهها،میریم تا لباس بپوشیم...
ساعت ۳بود و حاال هممون آماده بودیم؛یه تیشرت آبیِ
روشن که آستیناش کلوش بود و جنسش ساتن،با شلوارِ
مشکیِ لیِ قد۹۱ پوشیدم و از اونجایی که از پسِ طرالن و
مستانه بر نمیومدم،یه خط چشمِ نازک برام کشیدن و
همراهِ غرغرایمن با یه برقِ لبِ صورتی،کارو تموم
کردن...
یه مانتوی آبی هم میپوشم و شالِ مشکی سرم میکنم...
جلوی یه ویالی بزرگ نگه میدارن که بعداز چند دقیقه
در باز میشه؛
#part784
نه والا!ولی الزم به ذکره که شما هم باید زن بگیرید با
این ریش و پشماتون؟!
مستانه عصبی میگه:
-کی گفته ما ریش و پشم داریم؟!
حاال نوبتِ اونا بود که به ما بخندن...
ولی خدایی من آدم کممویی بودم و اگر هم مو داشتم
اینقدر بور بود که فقط از نزدیک دیده میشد...
تقریباً ۲ماه به ۲ماه بدنمو شیو میکردم و کالً تو این کار
وارد نبودم و هر دفعه یه جاییم زخم میشد..
ناهار هم با خنده و شوخیهای منیب و کارن و سپهر
میخوریم...
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:@atenaorrgلطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
#part783
خانوما،بیاین ناهار آمادست...
۴نفری با هم بلند میشیم و به سمتِ آالچیق،که بغلش
باربیکیوی شیکی بود،میریم...
با خنده میگم:
-بَهبَه!چه کردید!..
طرالن هم با خنده میگه:
-راست میگه!فکر کنم دیگه راستی راستی باید شوهرتون
بدیم!..
با تموم شدن جملش ۴تایی میزنیم زیرِ خنده...
میعاد با حالتِ ناراحتیِ تصنعی میگه:
-داشتیم ؟!
آیهان هم با خنده میگه:
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:@atenaorrgلطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
#part779
پشت بند این جملش گوشی رو قطع میکنه...
زیر لب با عصبانیت زمزمه میگم:
-جیغجیغو..
با شنیدن صدای بموجذابِ آیهان،از ترس باال میپرم و به
سمتش بر میگردم.
-کی بود؟!
-طرالن..
با مکث ادامه میدم:
-میگه بلندشین..
و بالفاصله به سمت دستشویی میرم؛بعداز انجام کارای
الزم،از دستشویی خارج میشم و مشغول شونه زدنِ موهام
میشم.
#part778
با صدای زنگِ موبایلی،به سختی چشمامو باز میکنم...
وقتی کامالً هوشیار میشم،متوجهی گوشیِ خودم میشم که
اسمِ طرالن روش خودنمایی میکرد...
با خستگی جواب میدم و با صدای بمی میگم:
-بله؟
صدای جیغجیغِ طرالن از پشتِ خط میاد:
-زهرمارِ بله..!تو خوابی هنوز؟!
نگاهم به ساعت میفته..ساعت۴۵:۹ دقیقه بود...
-طرالن..ولم کن خوابم میاد..
طرالن با همون صدای بلندِ جیغ مانند میگه:
-تا یه ربع دیگه اومدی،اومدی...نیومدی،خودم میارمت...
میارمت رو جوری داد زد که ناخودآگاه گوشی رو از
گوشم فاصله دادم...
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید:@atenaorrgلطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
ارسال سوژه و ارتباط با ادمین جهت تبلیغات :
https://t.me/ChatBlindBot?start=sc-7133151-IsPsnWQn
Last updated 4 days, 3 hours ago
اگه رابطه ات لانگه به اینجا نیاز داری :
Last updated 2 months, 1 week ago
منبع فیلم های سینمایی بزرگسال🔞💦
زیر 18 درخواست نده
Last updated 1 month, 1 week ago