https://t.me/maqzedivane

Telegram

ارتعاشات مغز دیوانه من:)

مقداری حرف منطقی و دلنوشته های فرسوده از مغز و قلبی دیوانه ...

بعضی از مردم میرن سینما که به یاد بیارن همه چیز درست و رو به راهه،اما من از این نوع فیلم‌ها نمی‌سازم؛ این یک دروغه، همه چیز رو به راه نیست!

‌میبینی؛
غروب جمعه چه همرنگ تنهایی‌ و دلتنگی‌ آدمهاست و چه قشنگ میان پنجره‌ها قد می‌‌کشد و چه عجیب غصه‌ها را پر رنگ می‌‌کند...!

امیر وجود

جمعه ها فقط باید چند بسته سیگار بگیری و بشینی پشت پنجره دود کنی و هی بهش فکر کنی

من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگرچه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن چنین است: "برای این که او معشوق است، نه عاشق".

به تو فكر خواهم كرد آنقدر فكر خواهم كرد كه سالها بعد روزنامه ها تيتر بزنند از لباي جنازه اي دود بلند ميشود مردم متعجب عكسم را نگاه كنند تو لبخند بزني زير لب بگويي ديوانه هنوز به من فكر ميكند
ديوانه...

يه نفر مياد تو زندگيت باعث ميشه ديگه
هيچوقت
هيچوقت
نتوني اعتماد كني...

چای درست كردن، غذا پختن، شستن و پهن كردن هم با من!
می آيی به خوابم يا نه؟

ولی من اگه جای شفر بودم جابر انصاری رو میدادم سگا بخورن مرتیکه کونیو