꧁❀✰﷽✰❀꧂
In The Name Of God
تبلیغات? :
https://t.me/+TJeRqfNn3Y4_fteA
Last updated 3 months, 1 week ago
☑️ Collection of MTProto Proxies
? تبليغات بنرى
@Pink_Bad
? تبليغات اسپانسری
@Pink_Pad
پینک پروکسی قدیمی ترین تیم پروکسی ایران
Last updated 2 months, 4 weeks ago
Official Channel for HA Tunnel - www.hatunnel.com
Last updated 6 months, 3 weeks ago
Also, I'm gonna be spamming in the private channel instead of here, so join there if you want✨💕
بالاخره نوشتمش.😭🙏
باید بیشتر بنویسم. خیلی ناامیدکننده میشه اگر نوشتنم تا چند ماه آینده، فقط برای رایتینگهای دانشگاه باشه...
There's something called "The Lesbianization of Language" and it's a feminist movement trying to eliminate pronouns from english=)
There's something called "The Lesbianization of Language" and it's a feminist movement trying to eliminate pronouns from english=)
https://t.me/lilithandhercats/33335 آقا صدات میکنم خوشگله اصلا? امممم راستیتش یکم استرس میگیرم- ولی مرسی:"?
روباه، اسب رو دلداری داد و بهش گفت: «من میتونم کمکت کنم. برو و روی زمین دراز بکش و تکون نخور.»
اسب که چارهی دیگهای نداشت، به حرف روباه گوش کرد و گوشه دراز کشید.
روباه به لونهی شیر رفت و به اون گفت: «نزدیکی اینجا یه اسب مرده هست. با من بیا و اونوقت میتونی کل گوشتش رو برای خودت داشته باشی!»
شیر که خوشحال بود، سریع به دنبال روباه رفت؛ اما وقتی به جایی که اسب دراز کشیده بود رسیدن، روباه گفت: «میدونی چیه؟ اینجا جای خوبی برای غذا خوردن نیست. بیا اینجا بشین تا من دمت رو به دم اسبه ببندم. اونوقت میتونی اون رو تا غارت بکشی و اونجا با خیال راحت، بخوریش.»
شیر هم قبول کرد و روی زمین نشست تا روباه، دمش رو به دم اسب ببنده.
روباه، اما، دم شیر رو محکم دور پاهای خودش پیچید، اونقدری که شیر دیگه نمیتونست تکون بخوره و بعد، دم اون رو به دم اسب، گره زد.
روباه، روی شونهی اسب زد و گفت: «برو! بدو! زودباش!»
اسب هم از جا پرید و شروع به دویدن کرد. شیر، تمام راه رو فریاد میکشید؛ اما اسب، اهمیتی نمیداد و راه خونهش رو پیش گرفته بود.
وقتی اسب به خونهی اربابش رسید، رو به اون گفت: «بفرما! تحویل بگیر! من تونستم یک شیر رو شکست بدم!»
کشاورز هم که از کار اسب، راضی بود، سر تکون داد و اسب رو به سمت اصطبل هدایت کرد: «تو میتونی تا هروقت که خواستی، اینجا بمونی و منم ازت مراقبت میکنم.»
و اسب تا آخر عمرش، در ناز و نعمت، زندگی کرد.
کشاورزی اسبی داشت که سالهای زیادی بهش خدمت کرده بود، ولی اون اسب حالا دیگه پیر شده بود و نمیتونست خوب کار کنه؛ پس کشاورز به اصطبل رفت و به اسب گفت: «دیگه غذایی برای خوردن بهت نمیدم. تو دیگه پیر شدی و نمیتونی برای من کار کنی. برو و وقتی که از یک شیر قویتر شدی، برگرد.»
اسب، غمگین و با سر پایین، از اصطبل بیرون اومد و به جنگل رفت و دنبال جایی گشت تا بتونه اونجا از باد سرد و بارون در راه، پناه بگیره.
روباهی اون رو دید و نزدیکش شد: «چی شده، دوست من؟ چرا سرت پایینه؟ چرا تنهایی؟ چرا غمگینی؟»
اسب، آه کشید: «عدالت و طمع نمیتونن با هم توی یک خونه باشن. ارباب من کل سالهایی که بهش خدمت کردم رو فراموش کردم و گفت چون دیگه نمیتونم براش کار کنم، باید از خونهش برم. اون گفت که فقط وقتی که به اندازهی یه شیر قوی بشم، میتونم برگردم و این غیر ممکنه. اربابم هم این رو میدونه.»
به محض اینکه جمله از دهن روباه بیرون اومد، صدای گروهی شکارچی و سگهاشون به گوش گربه و روباه رسید.
گربه سریع بالای نزدیکترین درخت رفت و پشت شاخهها و برگهای درخت، پنهان شد.
گربه به سمت روباه فریاد زد: «از تجربیاتت استفاده کن! از حقههای زیرکانهت استفاده کن، آقای روباه!»
اما روباه، حالا گیر سگهای شکاری افتاده بود و دیگه راه فراری نداشت.
گربه، آه کشید: «اوه، آقای روباه... تو با اونهمه تجربه و دانش گیر سگهای شکاری افتادی! کاش میتونستی مثل من از درخت بالا بری، اونوقت جونت رو از دست نمیدادی...»
Day 13
Just cause I like the lyrics, not because I think I could write it better.
꧁❀✰﷽✰❀꧂
In The Name Of God
تبلیغات? :
https://t.me/+TJeRqfNn3Y4_fteA
Last updated 3 months, 1 week ago
☑️ Collection of MTProto Proxies
? تبليغات بنرى
@Pink_Bad
? تبليغات اسپانسری
@Pink_Pad
پینک پروکسی قدیمی ترین تیم پروکسی ایران
Last updated 2 months, 4 weeks ago
Official Channel for HA Tunnel - www.hatunnel.com
Last updated 6 months, 3 weeks ago