⏺️ لینکدونی اصلی ⏺️
✡️ با بزرگترین لینکدونی تلگرام در کانال و گروه مورد علاقـه خود عضو شوید ✡️
☜جهت تبلیغات
✅تبلیغ هزینه ای ارزان :
@linkdoniV
🦉قویترین ربات ضد لینک رایگان بدون تبلیغ🔻 :
🆔 @SlarkBotss
...
Last updated 1 year, 2 months ago
🔻 سفارش تبلیــغات :
👉 t.me/Tab_Com
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمامى مطالب معتبر هستند و اگر مطلبى صحتش زير سوال برود اطلاع رسانى خواهد شد
Last updated 1 week ago
من هر از گاهی اسباببازی براقم را از قوطی سیاه بیرون میکشیدم و با بیحالی صورتم را میتراشیدم و مانند یک جزیرهنشین پرغرور، با صورت تمیز و صیقلی بیرون میرفتم؛ فقط حیف که کسی نبود تا از تماشای من لذت ببرد.
•یادداشتهای یک پزشکجوان
•میخاییل بولگاکوف
جای تو خالیست؛
تا حالا به این فکر کردی که شاید تنهاییه که داره عذابت میده؟
هیچوقت انقدر به این فکر نکرده بودم که روزهایم را چطور بگذرانم. در همین دوران بود که میرفتم بیرون تا دنبال پدرم بگردم. بعضی روزها فقط به خودم میگفتم میخواهم از خانه بیرون بروم. روزهای دیگر همانقدر عمدی به دنبالش میرفتم که کسی دنبال دستکش گمشدهاش میگردد! چون در طبیعت آرام میشوم و ذهنم خالی میشود، این جستجو را بیرون خانه انجام میدادم.
گاهی هنگام پیادهروی، گاهی هنگام دویدن. البته که انتظار نداشتم سر راه پدرم را در شکل جسمانیاش ببینم. فکر میکردم با همین حرکت صرف ممکن است بتوانم تونلی از خلأ ایحاد کنم، در خودم یا در جهان، که با حس حضورش پر شود. صدایش، شوخیهایش، گرمایش، صمیمیت بینقص رابطهیمان. بعدها کتابهایی دربارهی اندوه خواندم و فهمیدم این رفتار جستجوگر در میان داغداران رایج است. بارها شده که حضور عزیزان از دست رفتهام را نزدیکم حس کنم. گاهی صدایشان را میشونم و حتی در بعضی از موارد عجیب و غریب قانع شدهام آنها را در هیبتی تغییر یافته اما همانقدر آشنا، ملاقات کردهام. البته این تجربهها هیچ ربطی به درک من از مرگ ندارد. من اعتقاد ندارم عزیزانمان میتوانند از زیر خاک با ما ارتباط برقرار کنند، به این هم اعتقاد ندارم که شوهر آدم ممکن است در زندگی بعدیاش در جسم یک سگ خالدار حلول کند! اما اندوه میتواند همهی ما را کیهانشناس کند، و من به طرز باورنکردنیای فکر میکردم اگر جستجو کنم شاید بتوانم دوباره از حضور پدرم لذت ببرم. حس من دربارهی پدرم اینجوریست. «گمشده» دقیقترین کلمهیست که میتوانم دربارهی تجربهام پس از مرگ او بکار ببرم. مدام دنبالش میگردم اما هیچجا پیدایش نمیکنم. سعی میکنم صمیمیت حضورش را حس کنم، اما هیچچیز حس نمیکنم. گوش تیز میکنم تا صدایش را بشنوم اما از آخرینباری که در بیمارستان حرف زد صدایش را نشنیدهام. عزاداری برای او مثل این است که یکی از آن قوطی تلفنیهای کاردستی را به گوشات بچسبانی و هیچ قوطی دیگری ته نخ بسته نشده باشد.
غیبتش مطلق است. جایی که او بود حالا هیچچیز نیست...
سرزمین چیزهای گمشده - کاترین شولتز
خانوادهام اعتقاد داشتند من یک آدم معمولی هستم، نقشی که هر از گاه خوب بلد بودم آن را بازی کنم. حالا که از من دور شدهاند، میبینم چقدر غمانگیز است که اینقدر کم همدیگر را میشناختیم. گاهی با خودم فکر میکنم وقتی کسی تو را نمیشناسد، یعنی تو هم کسی نیستی.
•از داستان «منِ بزرگ» | دن شاون
دیگر از درست شدن ساعت خواب و بیداریام ناامید شدهام. درواقع اگر درس و امتحان نداشتم و قرار نبود که مثل یک دانشجو زندگی کنم، همینقدر تلاش هم نمیکردم. بیخیال خوابیدن و خوابدیدن شدهام و دارم به این فکر میکنم که با این حجم بیخوابی باید چهکار کنم. روزنامهوار درس میخوانم. تا جاییکه چشمم فقط کلمات را میبیند و متوجه ربطشان بههم نمیشود. بعد رهایش میکنم. بین درس خواندن به فیلمها و کتابها پناه میبرم تا گذر زمان کمتر حس شود. هوا کمکم روشن میشود و صدای پرندهها از بیرون میآید. پنجره را باز میکنم. باد خنکی در خانه میپیچد. این هوا را دوست دارم. هوای مطبوع دمصبح را. دوش میگیرم. برای خودم چایی میگذارم و صبحانه میخورم. وعدهی غذایی مورد علاقهام را. جلوی آینه میایستم و آرایش میکنم. آرایشی که سیاهی زیرچشمانم را مخفی کند و صورت بیجانم را شاداب. زودتر از همیشه از خانه بیرون میزنم و خودم را به بیمارستان میرسانم. به آخرینروز از بخش ِجراحی. بخشی که دوستداشتنی شروع شد و دوستنداشتنی تمام. اما همین که دارد تمام میشود، خوشحالم میکند. در مورنینگ استاد و دانشجو دارند بر سر یک بیمار با هم بحث میکنند. نمیدانم که چه میگویند. نمیخواهم هم بدانم. سرم را به دیوار تکیه میدهم. چشمهایم را میبندم. و به تکرار فکر میکنم. به شبانهروز. به روزمرگی. به این لحظه. به تکرار انسان. به انسانی که اسیر است و راه فراری ندارد.
میگفت همهی آدمها هم برای خودکشی یه طناب نمیخرن که خودشون رو از سقف آویزون کنن. بعضی آدمها با روشهای تدریجی دیگهای خودشون رو از پا در میآرن. میدونی دارم از چی حرف میزنم؟
گریه کن آدمیزاد. گریه کن. این بار سنگین رو از روی شونههات بردار. و دیگه به جایی که برای تو نیست برنگرد.
یادت میآد؟ حتی اگه تموم شده بود.
⏺️ لینکدونی اصلی ⏺️
✡️ با بزرگترین لینکدونی تلگرام در کانال و گروه مورد علاقـه خود عضو شوید ✡️
☜جهت تبلیغات
✅تبلیغ هزینه ای ارزان :
@linkdoniV
🦉قویترین ربات ضد لینک رایگان بدون تبلیغ🔻 :
🆔 @SlarkBotss
...
Last updated 1 year, 2 months ago
🔻 سفارش تبلیــغات :
👉 t.me/Tab_Com
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمامى مطالب معتبر هستند و اگر مطلبى صحتش زير سوال برود اطلاع رسانى خواهد شد
Last updated 1 week ago