آرزوهای نجیب (:

Description
?نوشتن را دوست دارم، انتشارات افق را هم، کیوان عبیدی‌آشتیانی را بیشتر.
آدم دقیقی نیستم، ولی دلم می‌خواهد ویراستاری را امتحان کنم.
We recommend to visit

Contact Us: @HVBook

Last updated 2 months, 3 weeks ago

❌️پخش اول کتاب ها و جزوات کنکوری و نهایی❌️
.
.
‌.
.
‌تبلیغات (پیام به جز تبلیغات = بلاک)
@Tomir_H

Last updated 2 months, 3 weeks ago

?? ? ??

WE LOVE HELICOPTERS!!!

Last updated 11 months, 1 week ago

10 months ago

ولی زنجانی‌ها یه سطح دیگه‌ای هم‌وطن بودن رو نشون می‌دن همیشه.

یه جوری سخاوتمندانه و بی‌غل‌وغش مهمان‌نوازن که توی کمتر شهری دیدم.

امشب یهویی و بی‌مقدمه مهمون خونه‌ی یکی از کارمندهای اداره‌ی کتابخونه‌ها شدم. انگار مثلاً رفته باشم خونه‌ی دخترعموپسرعموی خودم. رفتیم بیرون شام خوردیم. توی اون هوای ملس و خنک بارون‌زده پیاده‌روی کردیم.
و شهر رو گشتیم. اومدیم خونه.

اینهمه رهابودن رو کجا می‌شه دید جز زنجان؟

10 months ago

ایستگاه دوم

امروز چند تا کتابخونه رفتیم و برای بچه‌ها کتاب خوندم. و درباره‌ی کتاب‌ها گپ‌وگفت کردیم.

کتابخوانی وقتی گفت‌وگو محور باشه و بناش روی ابراز باشه برای اینکه اون حلقه‌ی امن بین بچه‌ها و تسهیلگر شکل بگیره تا بچه ابراز کنه طول می‌کشه.

اما من اون‌قدر خوش‌شانسم که بچه‌ها بهم زود اعتماد می‌کنن.

امروز عجیب گذشت. بچه‌ها روون‌تر از حد تصورم از فکرها و غصه‌هاشون می‌گفتن.

وقتی داشتیم از احساس‌هامون حرف می‌زدیم. یکی از پسرها گفت: من از قاضی‌ها می‌ترسم. هر بار با مامانم که وکیله می‌رم دادگاه اضطراب می‌گیرم. زبونم می‌گیره!
من از اعدام شدن می‌ترسم.

بعد از کلاس به خانم کتابدارشون گفتم: با مامانش ارتباط بگیره و این موضوع رو باهاشون در میون بذاره.‌

یا وقتی از دوست‌داشتن خودمون حرف زدیم یکی از دختر کلاس اولی‌های ریزه‌میزه‌مون گفت: هر وقت بابای بچه‌ها میاد دنبالشون و بابای من چون دیر وقت میاد خونه نمیاد دنبالم خیلی از خودم بدم میاد.

امروز از ذهنم گذشت کاش کتابدار کتابخونه‌ای بودم. هر عصر بچه‌ها رو جمع می‌کردم و براشون کتاب می‌خوندم. و گپ می‌زدیم. من گوش می‌شدم براشون اون‌ها بی‌دریغ برام حرف می‌زدن شاید این‌جوری غصه‌هاشون کمتر می‌شد.

10 months ago

یه‌جوری هم همه سیس تحلیلگر سیاسی رو برداشتند و دماغشون رو بالا گرفتند که شما نمی‌فهمید و فقط من می‌فهمم که آدم دلش می‌خواد دکمه‌ی استوپ زندگی رو بزنه!
.
.
.

10 months ago
با این سرعت نت داغون از …

با این سرعت نت داغون از ساعت ۹ نشستم پای جلسه‌ی کوچینگ. ساعت ۳ هم باید برم دو سه تا کتابخونه و جلسه‌ی کتابخوانی داشته باشم با بچه‌ها. له‌م له آقاجان.
.
.
.
.

10 months ago

جفت پاهام به‌علاوه‌ی کمرم داره جر می‌خوره از خستگی ۶ ساعت روی پا بودن و با بچه‌ها کارکردن؛ اما از فرط خستگی خوابم هم نمی‌بره!
.
.

وقتی خیلی خسته‌م، تنم مقاومت عجیبی داره در برابر خواب و استراحت. ?

10 months ago
ازم پرسید: کار کودک خسته‌تون نمی‌کنه؟! …

ازم پرسید: کار کودک خسته‌تون نمی‌کنه؟! خیلی انرژی بره نه؟!

گفتم: کار کودک شاید برام خستگی جسمی داشته باشه؛ ولی روحی نه! روحم رو جلا می‌دن اتفاقاً.

برعکس آدم بزرگ‌ها که روحم رو خسته می‌کنن.

10 months ago
یه جاهایی باید حمایت و کمک‌گرفتن …

یه جاهایی باید حمایت و کمک‌گرفتن رو یادمون می‌دادن. به ما یاد ندادن. بهمون گفتن: خودت قویی‌ای، خودت توانمندی! ما بلد نشدیم و خیلی جاها شکستیم. کم آوردیم. کاش این نسل ذره‌ذره یادش بگیرن.

ایستگاه اول

10 months ago
از اینجایی که منم!

از اینجایی که منم!

شما کجاهایید؟

با عکس نشون بدید زاویه دیدتون رو (:

We recommend to visit

Contact Us: @HVBook

Last updated 2 months, 3 weeks ago

❌️پخش اول کتاب ها و جزوات کنکوری و نهایی❌️
.
.
‌.
.
‌تبلیغات (پیام به جز تبلیغات = بلاک)
@Tomir_H

Last updated 2 months, 3 weeks ago

?? ? ??

WE LOVE HELICOPTERS!!!

Last updated 11 months, 1 week ago