احـسـان نـعـمت‌الـهى

Description
ساندكلاد:
http://soundcloud.com/ehsaannematollahi/
اينستاگرام:
instagram.com/ehsaannematollahi
We recommend to visit

کانال رسمی آهنگیفای و دنیای ترانه

🎵 بات: @ahangifybot

ارتباط، تبلیغات: t.me/ahang_contact

اینستاگرام: instagram.com/ahangify

سایت: aha.ng

Last updated 1 year, 9 months ago

🔷کانال رسمی رسانه ملوبیت🔷
بات موزیک
@melobot
ارتباط و تبلیغات
t.me/+Pm2HzS_x4H0CxHck
اپلیکیشن
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.melobit.meloapp&pcampaignid=tg_channel_info
گپ ملوبیتی‌ها
https://t.me/melogapp

©DMCA: @melobita

Last updated 3 weeks, 1 day ago

💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic

🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._

تیک تاک tiktok.com/@_musicir

یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_

ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA

3 months, 2 weeks ago

خرده هاى شكسته مان را جمع مى كنم
دوباره مى سازم
از بس كه شكسته شدم، ساختن را ياد گرفتم
كوششم را ديدى
ديدى كه از حرف ها، عمل مى بافتم
چه كوچك و چه بزرگ، عمل مى كردم
تلاشم را مى كنم
و
اينجا با شكسته ترين زانوى زخمى
همچنان ايستادم
و به قصد تلاش كردن و دوباره ساختن ، حركت مى كنم

١٤/مهر/١٤٠٣
به وقت نيمه شب
كوچه شهرزاد

3 months, 2 weeks ago

هروقت بر لبه پرتگاه مى ايستم، دقيقا نمى دانم
رنج، اميدم را به سخره گرفته
يا
اميد، به استهزا سپرده رنجم را

١٣/مهر/١٤٠٣
به وقت نيمه شب
ايستاده بر لبه فوندانسيونى مرتفع و نيمه كاره

3 months, 3 weeks ago

شمارِ كاغذهايى كه در اين هفته سياه كردم و آتش زدم در ذهنم نيست، هرگاه درمانده مى شوم بيشتر مى نويسم و با آتش زدن نوشته ها، همان مستعارى مى شوم كه گداخته شده…
نمى دانم انتهاى خودسوزى ها چه خواهد بود…
چيزى كه مى بينم راه رفتن بر لبه تيغ هست.
[مرتفع، بسيار باريك و بسيارْتر تيز…]
با خودم گفتم حداقل اين يكى نوشته را آتش نزن

چه قضاوتى از خواندنش نصيبم مى شود؟

اين روزها به قدرى غم آلودم كه نمى توانم اعتنايى به چنين ها و چنان ها داشته باشم.
ديشب يكى از بچه محل هايم را ديدم، نيمه شب بود و مشغول قدم زدن بودم.
ديد كه در چهره ى استخوانى ام آثارى از غم و اندوه نمودار شده و پيشگام همدلى شد اما گفتم تنهايم بگذار
نه اينكه تلاشش را براى همدرد شدن ناديده بگيرم، به خودش گفتم گمان مى كنم به اين استيصال نياز دارم و مستاصل بودنم مرا به حفارى مجاب كرده

هرشب بيش از شب قبل، خودم را حفر مى كنم.
از طرفى با بگومگو هاى منتقدانه، روانم را صيقل مى دهم و از سويى ذهنم را با شعر عبرت تربيت مى كنم…
بلد نيستم دروغى بنويسم.
هميشه تلاش كردم با خودم صادقانه رفتار كنم و در نهايت صداقت حرف بزنم، گاهى صداقتم به قدرى غليظ هست كه ركيك مى شوم.
بله
بگا رفته ام و هرشب بگا تر مى روم.

خودم را گوشه اى گذاشتم و از زاويه ديگرى خودم را نگاه مى كنم و در خلال نگاهم، موجى از هر احساسى به صخره چشمم مى خورد.
گاه آرام و گاهى كوبنده، توفنده و خوف انگيز
و از اصابت امواج براى خودم مصيبت مى آفرينم…
يكى و فقط يكى از اين مصيبت ها، رفتار مصرانه من براى يادآورى گذشته هاست، به دنبال كشف علت ها هستم كه چرايى را بفهمم ولى خودسرزنشى را تجربه مى كنم، وقتى مى فهمم عادت بدى هست هم كوششى عامدانه براى تركش مى كنم و همين مساله عادت مرا تقويت مى كند…
[مثل همان تسلسل دوره ترك سيگار]

شب تا صبح گودالى مى كنم و خودم را به قعر گودال، پرت مى كنم.
شوقم به سقوط، روزافزون شده…
انتهاى گودال، خودم را با تمامى زخم ها و اشتباهات و اسطوره پردازى هايم مى بينم…
پيكرى برهنه كه سرش ميان زانوهايش گره خورده و كمرش را خموده كرده و از شدت فريادها ساكت شده و جنس اين سكوت را مى دانم…
سكوتى ست برخاسته از مرگ خويشتن و خودتخريبى
نمى دانم…
نمى دانم مرتبه بعدى احياست يا ادامه دادن به مرگ
هنوز قعر گودال نشستم…
با شهامت به تمام كرده هاى خودم اقرار مى كنم
از شهامتم مى ترسم
سر پرسودا و روح رميده ام هميشه خطرآفرينى كرده
ولى بايد ايفايش كنم…
بايد ايفايش كنم تا بفهمم چه كار كنم…

عميقا سخت است به قدرى در خودت فرو بروى تا درك كنى چقدر نسبت به كسى كه هستى نادانى!
نادانى و اقرار به نادانى هم شهامت مى خواهد…
و اين نادانى همان اهرم براى ساكت ماندن هست
براى ساكت ماندن بيشتر و در خود فرو رفتن بيشترْ تر
نمى دانم سرانجامم چيست…
به همين حفارى ها و پرت شدن ها و انتهاى گودال نشستن، دلم را خوش كردم…

١٠/مهر/١٤٠٣
نهان خانه دل، انتهاى گودال

4 months, 2 weeks ago

كوله را از چند كتاب و كاغذ پر كردم.
يك دست لباس هم گذاشتم، شيشه عطرم را همينطور…
به ترمينال رفتم.
آخرين نفرى بودم كه به اتوبوس رسيد.
صندلى‌ام كنار راننده بود.
از خاطراتش در جاده مى‌گفت، پشتم سربازى نشسته بود و از پادگانش، حرف مى‌بافت.
شنيدمشان ولى حرف زيادى نزدم.
حوصله نداشتم.
غرق فكر و خيالاتم بودم.
وقتى رسيدم غروب شده بود.
سمت دكه مى‌رفتم كه ديدم چند راننده تاكسى دعوايشان شده، مى‌زدند و مى‌خوردند و بهم نشان مى‌دادند چقدر فحش بلدند…
اين چيزها برايم عادی‌ست، زياد ديدم…
نشستم و شصت و سبابه را به شاخه سنجاق كردم و نبات را در چاى حل كردم، به سيگارم پك مى زدم و اين‌ها را مى‌نوشتم.
دنبال مفهوم خاصى در نوشته‌ام نباش!
هرچه كه ديدم را نوشتم فقط…
يك بُرش را از ديدنم ثبت كردم.

ديدن را جدى بگير ولى
"ديدن"، مصدرى نيست كه به سادگى از آن بگذرى.

چه آفرينش‌ها، اختراع‌ها، اكتشافات و انقلاب‌ها از همين ديدن بود!
ادبيات مدرن اروپا محصولِ ديدن هست.
همان چيزى كه به عنوان "خرد چشمْ مدار" مى‌شناسيمش، چنين چيزى در سفرنامه ناصرخسرو نمودار مى شود كامل…
بگذريم، من فقط از ديدن مى‌گويم.
ياد جمله خانم فرجود افتادم_معلم كلاس پنجم ابتدايى_كه مى‌گفت:
يه عالمه آدم زير درخت بودن، سيب تو سرشون خورد ولى فقط يكيشون نگاه كرد و فكر كرد و …

جمله اى لخت است!
نيازى به تفسير ندارد
نيوتن را همه مى‌شناسند…

از جاذبه ديدن نترس!
اينكه از ديده شده‌ها، لايه بردارى كنى به انتخاب خودت وابسته ست.

ديدن، ژرف است چنان انتخاب…

١٨/شهريور/١٤٠٣
قم، پايانه اتوبوس رانى هفتاد و دو تن

4 months, 2 weeks ago

"زخم ها، اشرافيت ما را تهديد مى كنند."
يادم هست اين جمله را در كتاب "مردِ مرد" از رابرت بلاى خواندم، به روحم نشست و به حافظه سپردم.
امثال من كه روحى دردكشيده و افسارگريز دارند، زخم‌ها به جرأت، يادمانى تهديدآميزند.
چنان مفهوم يادگارى، نمى‌توان انتظار فراموشى داشت.

شايد بهترين راه، پذيرفتن و عبور باشد.
عبور، سخت است!
به سختى سنگ هاى نوك تيزْ مى‌ماند!
از همين عبور هم بايد انتظار خراشيده شدن داشته باشى، تيزى جز برندگى چه كار مى‌كند مگر؟

تويى و استخوان‌هاى شكستهْ محكمت و روحى پُر خراش كه همچنان به عبور فكر مى‌كنى…
و همين انديشيدن، تو را از زخم‌هايت فاصله مى‌دهد.
فكر كردن نه به قصد يادآورى البته
فكر كردن به عزم عبور
تفاوت عزم و قصد هم كه بايد بدانى…

اشرافيتت را با فاصله از زخم‌ها حفظ كن
فاصله‌ات را بپذير
پذيرش سخت است، چنان عبور…

١٧/شهريور/١٤٠٣
تهران،خيابان مفتح، نشسته بر جدول كنار خيابان

4 months, 2 weeks ago

بر خودت شب شو
از خودت قدم بزن
فكر كن به قدم هايت
قدم هاى قبلت محترمند
به احترامشان، كج روى ها را تكرار نكن

به امتداد نفس هاى شبت زنده باش
فردا روز بهتريست…

١٤/شهريور/١٤٠٣
كوهستان

4 months, 2 weeks ago

زبان براى من چنان خمير است، با هر چيزى می‌توان شكلش داد.
كلماتت، حرف‌هايت، استعاره و تمثيل‌هايت، گوشت و گوشى كه تو را مى‌شنود…
فرض كن در كارگاه كوزه‌گرى نشستى و خميرْورزى، سوداى انگشتانت شده
بالاخره خمره‌ات را خواهى ديد يا خميرت را رها مى‌كنى؟
اصلا براى آن‌كه خمره‌اى بيافرينى چه‌قدر با خميرت سرگرم مى‌شوى؟
اگر دوست دارى خمره‌اى بسازى (به واسطه‌ی دوست‌داشتن اصيل و بى‌قيدت) انگشتان تو هميشه سوداپيشه خواهد بود!
ممكن است گاهى خسته شوى، كلافه شوى، گيج و منگ و مبهوت شوى اما نگران نباش!
بى خود نيست كه انگشتانت بلند است!
بلنداى انگشتانت، بلند مى گويد:
من زياده خواهم!
(به پاى كوتاهى مُهر نخواهم زد)
اما براى زياده‌خواهى بايد صبور باشى و براى صبورشدن تلاش كنى!
تلاشت را بكن
خميرت را به آرامى بِوَرز
و به بلنداى انگشتانت فكر كن…
تو روزى كوزه‌ات را مى‌سازى و بر حلقه‌اش ، دست نگارت را مى‌بينى و فخر خيام را كنار هم مى‌نوشيد.
.
من استعاره‌ها را دوست دارم
با استعاره‌ها نفس مى‌كشم
و چهارپاره استخوان تن لاغرم را به استعاره‌ها سنجاق كردم.
آن‌چه در تنم مى‌گذرد را انگشتانم مى‌نويسد.
از زبان مى‌گفتم ، از خمير سفال‌گرى‌ام…
حواست به انگشتانت باشد، اگر شصت و سبابه‌ات تعادلى نداشت تلاش كن متعادل شوى
مى‌دانم گاهى براى تو سخت مى‌شود اما پيدايش مى‌كنى چون در جست‌وجويش هستى، چنان صبر!
.
از حرف‌زدن خوشم مى‌آيد.
در حرف‌زدن و ساكت‌شدن، مى‌توانى معماها را حل كنى، باور كن كه هيچ معمايى بى‌پاسخ نيست!
ابوالهول هم سر راهت آمد بدان معمايش را پاسخ خواهى گفت!
كافيست كمى صبورتر باشى…
.
عزيزانم گاهى به شنيدن حرف‌هاى من نشستند، گاهى اوقات از هم‌كلامى حس مى‌كردم به هيچ بُعدى از مكان تعلق ندارم و در توده‌اى از كلمات معلقم و گاه‌گاهى بر قلبم غبار سنگينى مي‌نشيند.
با خودم كلنجارهاى بسيار رفته‌ام.
با خودم كلنجارهاى بسيار مى‌روم.
يكى از عادات من است كه طعم شب مى‌دهد…
نمى‌خواهم از حرف‌زدن ، مكدر شوم…
نمى‌فهمم ربط و ارتباطش به چيست؟
زمان
موقعيت
مكان
لحن
ذهن
گوش
كلمات

نمى‌دانم اين معما پاسخش چيست ولى مطمئنم هيچ معمايى بى‌پاسخ نيست…

گوشى كه آزردم را مى‌بوسم و قدردانش هستم كه مرا شنيد.
و
تا زمانى كه پاسخ معما را پيدا نكنم ، در بيابان با ابوالهول سيگار مى‌كشم و صبر مى‌كنم.
صبر مى‌كنم.
صبر مى‌كنم.
صبورشدن را تمرين مى‌كنم.

١٣/شهريور/١٤٠٣
تهران، چهارراه استقلال، كافه سرادو

4 months, 3 weeks ago

امروز به اداره پست رفتم.
زنى زيبا و نجيب مى‌شناسم، چنان خودم از دست چين گلچين روزگار، چيزهايى را زود ديده و روحش دردمند است.
برايش نامه نوشتم، مى‌خواستم پيراهنى از تسلى را برايش ببافم.
رج به رج، واژه‌ها را به هم وصله زدم.
خياطى بلد نيستم ولى اهل جمله بافى هستم…
بخش زيادى از عمر كوتاهى كه تاكنون داشتم صرف بلنداى جمله بافى شده، هيچ وقت از نوشتن، پشيمان نشدم.
از نامه نوشتن هم خجول نيستم.
نگاه متصدى اداره پست عجيب بود، در چشمانش حيرت غريبى ديدم وقتى پرسيد در پاكتت چيست و گفتم نامه نوشتم، نامه‌اى است به همراه كتاب،
خنديد و گفت از كجا آمدى كه نامه مى‌نويسى؟

گفتم از آسمان…

١١/شهريور/١٤٠٣
تهران، شميران، اداره پست لشگرك، خيابان نخل

5 months ago

گاهی ضعیف و رنگ پریده
گاهی قوی و پرنور
ماه، معنای انسان بودن را می‌فهمد ...

We recommend to visit

کانال رسمی آهنگیفای و دنیای ترانه

🎵 بات: @ahangifybot

ارتباط، تبلیغات: t.me/ahang_contact

اینستاگرام: instagram.com/ahangify

سایت: aha.ng

Last updated 1 year, 9 months ago

🔷کانال رسمی رسانه ملوبیت🔷
بات موزیک
@melobot
ارتباط و تبلیغات
t.me/+Pm2HzS_x4H0CxHck
اپلیکیشن
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.melobit.meloapp&pcampaignid=tg_channel_info
گپ ملوبیتی‌ها
https://t.me/melogapp

©DMCA: @melobita

Last updated 3 weeks, 1 day ago

💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic

🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._

تیک تاک tiktok.com/@_musicir

یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_

ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA