از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند..💕
ارتباط با ادمین کانال👇
@khodshenasivo_comment
Last updated 2 months, 1 week ago
https://snapchat.com/t/v7zPwhDw
Last updated 2 months, 2 weeks ago
﮼ظاهرا چشم شما میل به کشتن دارد...
شعور داشته باشید، با منبع کپی کنید
Last updated 3 months ago
اما تاریکی دیوارهای بلندی دورش چیده بود. خارج از اون دیوارها چی بود؟ روشنایی؟ بعید میدونست جایی خارج از این منجلاب، حتی ذرهای نور وجود داشته باشه.
«دست و پا زدن کافیه، تمامش میکنم.»
«تو با تاریکی آمیخته شدی، دیگه به روشنایی نیاز نداری.»
به سکوت نیاز داشت، اما هیولای زیر تختش به کودک درونش تجاوز میکرد و ملکهی ذهنش بالای تن نیمه جانِ کودک، شیون میکرد. سرش پر از صدا بود و در نگاهش یک عفریتهی مُرده، با نفرت خودزنی میکرد.
فقط رنگ پوست، رنگ چشم و رنگ موها نیست. ما از والدینمون ترسها، زخمها و سیاهترین جلوههای وجودشون رو به ارث میبریم.
خودش را از همه جدا کرده بود؛ چرا که حس ناخواسته بودن و طرد شدن تا مغز استخوانش رسوخ کرده بود. خانهاش بوی تعفن میداد، انگار صدها جسد در دیوارهای آن خانه، پوسیده و خوراک کرمها شده بودند. دلش میخواست فریاد بزند، انقدر که قلبش را بالا بیاورد و در خون خودش غرق شده و بمیرد، اما حتی مرگ هم با تمام وجود، او را پس میزد.
روان شدنِ جریان خونِ محبوس در رگهایش، بر روی سنگفرشهای پوست تنش، نشان از بی صبریاش برای همخوابی با مرگ بود.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند..💕
ارتباط با ادمین کانال👇
@khodshenasivo_comment
Last updated 2 months, 1 week ago
https://snapchat.com/t/v7zPwhDw
Last updated 2 months, 2 weeks ago
﮼ظاهرا چشم شما میل به کشتن دارد...
شعور داشته باشید، با منبع کپی کنید
Last updated 3 months ago