Sylvia Plath wrote “The floor seemed wonderfully solid. It was comforting to know I had fallen and could fall no farther.” And I haven’t been ok ever since.

a little drama never hurt no one (it ruined my life) (i love it tho)

I have sea foam in my veins, I understand the language of waves.

Soul touching music —

A tragedy, when a mature mind and a romantic heart are in the same body.

The hypocrisy of being human; the constant tug between solitude and company, the desire to love so desperately and simultaneously be detached from it all, of wanting everything and wanting nothing.

دیر نگرانم شده‌ای عزیز من و شاید اگر بوی سیگار نمی‌دادم هرگز هم نگرانم نمی‌شدی. اکنون هم سیگار کشیدن، آخرین چیزی است که باید نگرانش باشی. زخم‌هایی درون من وجود دارد که تو نگران و متوجه آنها نشده‌ای، حال آنکه حتم دارم این زخم‌ها زودتر از سیگار مرا خواهد کشت.
اما نمی‌توان این ها را گفت. من مدت‌هاست که نمی‌توانم چیزهایی را بگویم و هربار که لباس‌هایم بوی تندتری دارد، یعنی بر تعداد چیزهایی که نمی‌توانم بگویم افزوده شده است. قلبم می‌سوزد عزیز من، اما این سیگار کشیدن‌ها عامل اصلی سوختنش نیست. کاش می‌توانستم با تو از آنچه نگرانم می‌کند بگویم، چه کنم که هرگز حرف‌هایم آنقدر بوی سیگار نمی‌دهد که متوجه و نگرانم شوی.

“if only you knew” bitch only if i gave a fuck